سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تبارشناسی بهاییت

تبارشناسی بهاییت

جای پای روس وانگلیس

فتنه باب وبها ازتوطئه های مهمی است که ازاواسط دوره قاجاریه باهدف اسیب رساندن به اسلام وخصوصاّ تشیع از سوی کانونهای استعماری طراحی شدودرمسیرتداوم حیات سیاه وتباهش همواره درکنار دشمنان اسلام ، درصددضربه زدن به این دین مبین وازبین بردن خصلتهای ضداستکباری وظلم ستیز ان بودودریک کلام هدف طراحان این فتنه، تلاش برای شکستن کیان واقتدارملی ایرانیان که اززمان صفویان حول محور تشیع پدیدامده ومنافع قدرتهای استکباری واستعماری راتهدید می کرد،بود.

نخستین گروههای خارجی وعناصری که باهدفهای استعماری پابه سرزمین ایران گذاشتتند، جامعه ایران راجامعه ای محکم ویکدست درسایه اتحادعقیدتی وباورهای اسلامی یافتندوپس از دهها سال امدورفت ومطالعه ورایزنی به این نتیجه رسیدندکه برای نفوذدراین جامعه وکشاندن ایران به جاده استعمارواستثمار،چاره ای جزایجاداختلاف در عقایددینی مردم وتقسیم این رودخانه درخشان به جویبارهای کوچک وکم رمق وبی اهمیت ندارند. به همین سبب تلاش درراه تضعیف بنیانهای اعتقادی مردم ایران وایجاداختلاف درمیان انان رادردستورکارخوقراردادند. براساس همین درک واحساس نیاز بودکه مشاهده می کنیم دولت انگلستان به عنوان قدرت طرازاول ومسلط استعماری ان روزگار، برای نفوذدرسرزمینهای اسلامی بویژه ایران،طرح وبرنامه ای مفصل تدارک میبیندوبرای ایجادشکافت دربافت اعتقادی مردم مسلمان وشیعه مذهب ایران بوجه هنگفتی درنظر می گیردونایب السلطنه وفرمانروای هندوستان اعلام می کند که غازی حیدرالدین پادشاه"صوبه اود" وفرمانفرمای "لکنهو" تمام مایملک ودارایی خودراوقف مراکز دینی شیعیان جهان کرده است تادرامد حاصله از ان درهرسال صرف امورمعیشتی وتحصیل علوم دینی طلاب شیعه مذهب شود.

(1)ازهمین زمان شعبه ویژه اموردینی واوقاف درکنسولگری های انگلیس درشهرهای ایران ، بویژه شهرهای مذهبی نظیر مشهدوقم وشیرازونیزدرشهرهای عراق وبین النهرین مانند شهرهای کربلا و نجف وسامره اغازبکارکرد.دراین شعبه های نوبنیادکه زیرنظرسفارت بریتانیای کبیر درتهران اداره می شدند، چندین کارشناس اموردینی عضووزارت مستعمرات انگلستان (که به زبانهای فارسی وعربی تسلط کامل داشتند) مشغول به کارگردیدند.دیپلماتهایی که دراین شعبه ها فعالیت می کردند،ظاهراً صاحب عنوان "دبیر" بودند.اینان اطلاعات فراوانی پیرامون ادیان ومذاهب داشتندودر هرشهر،عوامل وجاسوسان مخصوصی با این "دبیران ادیان" درارتباط بودندوبابودجه مخصوصی که دولت انگلستان به نام "موقوفه صوبه اود" دراختیارانان گذاشته بود،درفعالیتهای مذهبی واسلامی مردم اخلال می کردند.سرارتورهاردینگ دیپلمات معروف وسفیروقت دولت انگلستان درایران،این بودجه رابه یک اهرم قدرتمندتشبیه می نمایدومی نویسد:"اختیار تقسیم وجوه موقوفه صوبه اوددردستهای من ماننداهرمی بودکه باان می توانستم همه چیزرادرایران ودربین النهرین بلندکنم وهر مشکلی راحل وتصفیه نمایم..."(2) سیاستمداران ودولتمردان انگلیسی که دران ایام افتاب درمستعمراتشان غروب نمی کرد،کینه ای اشتی ناپذیربااسلام ومسلمانان داشتندوانهاراسدراه تسلط خودبرملل وسرزمینهای مشرق زمین می دانستند،تاجایی که لردگلادستون نخست وزیرانگلستان دریکی ازجلسات پارلمان این کشوربه پشت تریبون رفت ودرحالیکه قران کریم رابرسردست بلندکرده بودخطاب به نمایندگان گفت:"تااین کتاب دردست مسلمین است کاری ازانگلستان درباره انان برنمی ایدومانمی توانیم برانان حکومت کنیم ."

به همین دلیل بود که اساس سیاست انگلستان درکشورهاوسرزمینهای اسلامی برپایه ایجادتفرقه واختلاف دربین مردم وفرقه هاومذاهب قرارگرفت و"شعبه امورادیان"درسفارتخانه های بریتانیادرکشورهاوشهرهای اسلامی بوجودامدودولتمردان انگلیسی مبارزه بااسلام وایجاداختلاف بین مسلمانان وپیروان مذاهب محتلف اسلامی رادردستورکارخودقراردادندودراین میان بیش ازهمه برای ایجاداختلاف دربین شیعیان برنامه ریزی کردند.انگلیسیها که ازهمان ابتدای ورود به ایران درزمان صفوبه،شیعه راسد راه وصول به اهداف استعمارگرایانه خودیافته بودند،دراندیشه تضعیف باورهای اسلامی واعتقادات ضد سلطه بیگانه مردم شیعه مذهب ایران بودندوبا هدف تضعیف قدرت نظامی واقتصادی شیعیان،همواره سلاطین عثمانی را به جنگ باایران ودرگیری ونبردخونین باپادشاهان شیعه مذهب صفوی تشویق می کردند.براین اساس یکی از محورهای عمده تلاشهای کارگزاران استعماری وماموران ودبیرهای شعبه ادیان وزارت مستعمرات ونیمه مستعمرات ومستملکات دولت انگلستان،پیداکردن،تشویق وپشتیبانی وحمایت از مدعیان مهدویت(به عنوان یکی از اصول اعتقادی شیعه)باهدف ایجادتشتت وپریشانی وچنددستگی درمیان مسلمین بود.این حرکت درایران که در همسایگی هندوستان،یعنی بزرگترین وزرخیزترین مستعمره بریتانیاقرارداشت،واجدویژگی واهمیت خاص بود.این نکته قابل تعمق واندیشه است که تنهادرفاصله زمانی پنجاه سال چندین مدعی مهدویت درسرزمینهای اسلامی پیداشدند که به شهادت اسناد ومدارک تاریخی که همگی وبدون استثناازحمایت دولت انگلستان برخورداربودندوبه شهادت همان اسنادتاریخی سه تن از این مدعیان مهدویت ایرانی وعبارت بودند از میرزاسیدعلی محمدشیرازی(باب)ومیرزاحسینعلی نورکجوری(بهاءالله)ومیرزا یحیی صبح ازل،که"سیدعلی محمدشیرازی" فتنه بابیگری رادر ایران پدید اوردوموجب خونریزی وکشتاردرایران شدو"میزاحسینعلی نوری"فرقه ضاله بهاییت راایجادکردکه ان هم باعث صدمات جبران ناپذیری به مردم این اب وخاک گردیدو"میرزایحیی صبح ازل "هم فرقه ازلیگری راایجادکرد.فتنه"بابیگری"و"بهاییگری"و"ازلیگری"همگی از ابشخور"شیخیگری"واندیشه های شیخ احمداحسایی سیراب می شوند.براساس مدارک موجود،ماموران دولت انگلستان مدتها پیش ازانکه سیدعلی محمدشیرازی(باب)ادعای خویش رامطرح سازداورازیرنظرداشتندوهمواره گزارش فعالیتهای وی وپیروانش رابه لندن می فرستادند.برابر سندموجوددربایگانی وزارت امورخارجه انگلیس،به تاریخ 21 ژوین 1850 که یک مامورناشناس انگلیسی ازتهران به لندن ارسال داشته چنین امده است:"جناب لرد پالمرستون برحسب تعلیمات جناب لرد،اینجانب افتخاردارد شرحی درباره مسلک جدید"باب"رالفاً ارسال دارم.مطالب ضمیمه رایکی ازپیروان باب به من داد ومن تردیدی در صحت ان ندارم...در یک جمله،این(درشمار)ساده ترین مذاهب است که اصول ان درماتریالیسم،کمونیسم ولاقیدی نسبت به خیروشرکلیه اعمال بشر خلاصه می شود.افتخاردارم که منقادترین چاکرناچیزباشم. امضاء ناخوانا"(4)

1-     خان ملک ساسانی،دست پنهان سیاست انگلیس درایران،به نقل ازکتاب حقوق بگیران انگلیس در ایران،اثراسماعیل رایین،صص 112-97.

2-     سرارتورهاردینگ،یک دیپلمات درشرق،ص 334.

3-     شیخ احمد احسایی متولد1170ومتوفی1242 ه ق،موسس فرقه شیخیه،به علت انحرافات فکری وخطاهای اعتقادی که باموازین واصول مقبول توحیدوامام شناسی ومعادودیگرمعتقدات اسلام تطبیق نداشت از جامعه روحانیت ومردم شیعه طرد شدوفقهای بزرگ زمانش مانند شیخ محمد حسن صاحب" جواهرکلام" وسیدابراهیم قزوینی صاحب"ضوابط الاصول"وشزیف العلماءمازندرانی و...اوراتکفیرنمودند.شیخ احمددربخشی از ارائ وعقایدخودازحروفیان ونقطویان وعددیان وغلاة ومتصوفه تاسی جست.بیشترین نظرات کفرامیزوتکفیربرانگیزاواقتباس شده ای از حافظ رجب برسی حلی(که دراواخرقرن هشتم تااوایل قرن نهم هجری می زیست)وازنوشته های قاضی سعیدالدین قمی(متوفی اواخرقرن یازدهم هجری)می باشد.   

4-     اسنادوزارت امورخارجه انگلیس،پرونده شماره 379-60-152 وfo   ،به نقل از کتاب حقوق بگیران انگلیس درایران،تالیف اسماعیل رایین ص 112.

 

«باب» کیست؟

سیدعلی محمد شیرازی بنیانگذار فرقه ضاله «بابیه» در محرم 1235 قمری در شهر شیراز به دنیا آمد. پدرش رضا و مادرش فاطمه بیگم و بنابه قولی خدیجه بیگم نام داشت. خواندن و نوشتن را به شیوه معمول زمانه خویش در شیراز آغاز کرد. هنوز کودک بود که پدرش را از دست داد، به همین سبب روانه بندر بوشهر شد و تحت کفالت دایی اش قرار گرفت و مدتی را نزد یک مکتب دار که از پیروان فرقه «شیخیه» بود، به کار آموختن پرداخت. و چون به سن رشد و بلوغ رسید در کنار دایی خود به کسب و کار در «کمپانی ساسون» که سهام و مالکیت آن متعلق به یکی از کلان سرمایه داران یهودی بغداد بود و در بندر بوشهر و بمبئی هندوستان به کار تجارت تریاک اشتغال داشت، پرداخت. وظیفه سیدعلی محمد در آغاز این همکاری، انجام کار بسیار دشوار «تریاک مالی» بود. او وظیفه داشت تا هرروز بیش از ده ساعت در زیر آفتاب سوزان بندر بوشهر و اکثراً بر روی بام کاروانسرایی که به عنوان انبار نگهداری و محل ذخیره تریاک، در اختیار و تملک کمپانی یهودی «ساسون» بود، تریاک های خام را که به صورت مایع در خمره و کوزه های بزرگ قرار داشت، بر روی تخته ای مخصوص ریخته و با کاردک فلزی ویژه این کار، ساعت ها آن را به بالا و پایین می کشید و مالش می داد تا کم کم این مایع در مجاورت هوا و مالش دادن، تبدیل به گلوله ها و حجم های سفت و فشرده تریاک شود. سپس آنها را به صورت «لول»های 20 گرمی در می آورد تا به دفتر تجارتخانه «ساسون» در بمبئی هندوستان ارسال شود و در راستای سیاست استعماری انگلیس، در منطقه آسیای جنوب شرقی، بویژه چین، با قیمتی در حد رایگان بین مردم بومی آن مناطق توزیع گردد. خاندان معروف نمازی شیراز از عوامل توزیع اینگونه تریاک ها در منطقه چین بودند و ثروت سرشار خود را از رهگذر تریاک های مجانی که از یهودیان می گرفتند و در منطقه توزیع می کردند، به دست آوردند.

بسیاری از کارشناسان بر این عقیده اند که حداقل روزی ده ساعت کار در زیر آفتاب سوزان بندر بوشهر به مشاعر «سیدعلی محمد شیرازی» آسیب رسانده و از او موجودی «مالیخولیایی» - که ادعای تصرف در ماه و ستارگان را داشت- ساخته بود. این نکته در خاطرات پرنس کینیاز دالگورکی(5) سفیر کبیر روسیه در ایران درباره سیدعلی محمد باب آمده است.

آشنایی سیدعلی محمد شیرازی (باب) با خانواده یهودی و سرمایه دار «ساسون»(6) تأثیرات مهمی در زندگی او گذاشت و وی را با کانونهای مهم یهودی آشنا ساخت که بنا به اعتقاد پاره ای از مورخین پایه های اصلی ادعاهای او درباره «باب امام زمان بودن» و یا بنا به اعتقاد فرقه «شیخیه» ادعای «رکن رابع» بودن او از همین ایام و در ارتباط با همین کانون ها شکل می گیرد.

«سیدعلی محمد شیرازی» (باب) که دوران مکتب و تحصیلات مقدماتی خود در بوشهر را تحت نظر معلمی به نام شیخ عابد که دارای اعتقادات متعصبانه «شیخیگری»¤ و از پیروان شیخ احمد احسایی پیشوای بزرگ و بنیانگذار این فرقه بود، گذرانده و در شمار معتقدان این فرقه درآمده بود، با هدف تکمیل معلومات خود، سفری هم به کربلا می رود و در آنجا مدت زمانی را در کلاس درس سیدکاظم رشتی پیشوای وقت «شیخیه» و جانشین شیخ احمد احسایی، مؤسس این فرقه، حضور می یابد.

بابی ها و بهایی ها سیدعلی محمد شیرازی را صاحب «علم لدنّی» می دانند و در این مورد بشدت مبالغه می کنند. آنان در مورد حضور وی در کلاس درس سیدکاظم رشتی چنین می نویسند:

«تا سیدباب به محضر سیدرشتی ورود فرمودند با اینکه حضرت باب جوانی بود بیست و چهارساله و سید (رشتی) مردی پنجاه ساله، این تاجری محقر و آن عالمی موقر، درس را احتراماً له موقوف نمود و توجه تلامیذ را به صحبت حضرت باب معطوف فرمود و در حین صحبت چنان احترامات فائقه و تکریمات لائقه از مورود نسبت به وارد ظاهر می شد که همگی در شگفت و حیرت افتادند و مسائلی از آثار ظهور موعود در میان آوردند که پس از این مقدمات و بروز داعیه ایشان همگی طلاب آن مسایل را راجع به سید باب دانسته و غرض سیدکاظم رشتی از این مسایل و اذکار آن بود که به طلاب بفهماند حضرت باب قائم موعود و مهدی منتظر است. . . »(7)

سیدکاظم رشتی درسال 1259 می میرد و هیچ یک از شاگردان و خواص خود را برای جانشینی اش انتخاب نمی کند و چند روز قبل از مرگ خود، در حضور گروهی از مریدانش اعلام می دارد که بزودی حضرت صاحب الزمان یا به قول پیروان فرقه شیخیه، «رکن رابع» ظهور خواهد کرد و خود اداره امور مسلمین و جهان را به دست خواهد گرفت و جهان را به سمت قسط و عدل رهبری خواهد کرد.

زمانی که سید کاظم رشتی از دنیا رفت، علی محمد شیرازی در بوشهر بود و همراه با دایی اش در خدمت تجار یهودی، بویژه تجارتخانه «ساسون» به کار فرآوری و آماده سازی تریاک اشتغال داشت. در آن زمان بیش از پنج سال بود که «سیدعلی محمد» با یهودیان و تجارتخانه «ساسون» در ارتباط مستقیم بود. از این روی این ادعا که سیدعلی محمد شیرازی به تشویق و اغوای یهودیان خود را جانشین سیدکاظم رشتی و پس از آن «باب» امام زمان خوانده است، دور از انتظار نیست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

5- پرنس کینیاز دالگورکی وزیرمختار دولت روسیه تزاری در نخستین سالهای سلطنت ناصرالدین شاه قاجار بود. او ابتدا به عنوان مترجم سفارت روسیه در سال 1834 م به ایران آمد و با تظاهر به اسلام از حسن ظن و سادگی برخی از مسلمین سوءاستفاده و در میان آنان نفوذ می کرد. وی از همین رهگذر موفق به نفوذ در خانقاه احمد گیلانی شد و در همانجا به شناسایی افراد مستعد برای اهداف مورد نظر خود پرداخت. دالگورکی بعد از مدتی به عتبات می رود و در مجالس درس «سیدکاظم رشتی» با سیدعلی محمد شیرازی (باب) آشنا می شود. وی در کتاب خاطرات ایام سفارت خود در ایران، بخشی را به روابط خود با سیدعلی محمدباب اختصاص داده وطی آن تشریح کرده است که چگونه سیدعلی محمد باب در آفتاب سوزان بر روی بام می رفت و ساعتها به خواندن اوراد و ادعیه فرقه «شیخیه» می پرداخت. پرنس دالگورکی اعتراف می کند که سیدعلی محمدباب معتاد به چرس و بنگ بود و من هم باتشویق وی به مصرف هرچه بیشتر این مواد سعی در تخریب مشاعر او داشتم و در این راه هم توفیق یافتم. تا جایی که ادعای تصرف در ماه و ستارگان را داشت و بعدها هم مدعی مهدویت شد. البته بهائیان مدعی جعلی بودن این خاطرات شدند اما با انتشار اسناد تاریخی و روشن شدن نقش دالگورکی در کوچ دادن نخستین گروه از بابیان و بهائیان به شهرعشق آباد روسیه و ساختمان نخستین «مشرق الاذکار» (معبد بهائیان) دراین شهر، صحت این مطالب ثابت گردید. ر. ک: خاطرات پرنس دالگورکی، کتابفروشی حافظ، سیدابوالقاسم مرعشی.

6- خاندان ساسون، بنیانگذار تجارت تریاک در ایران بودند و با تأسیس بانک شاهی انگلیس و ایران نقش بسیار مهمی در تحولات تاریخ معاصر ایران ایفا کردند و به امپراتوران تجاری شرق بدل شدند و در زمره دوستان خاندان سلطنتی بریتانیا جای گرفتند. برای آگاهی در این زمینه به کتاب ارزشمند «زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران» تألیف عبداله شهبازی مراجعه فرمایید.

7- اسدالله فاضل مازندرانی، رهبران و رهروان درتاریخ ادیان، جلددوم، تهران، مؤسسه ملی مطبوعات امری، صص 31-.28

¤ شیخیگری را باید مولود سیاست فتحعلی شاه قاجار و ابراهیم خان صدراعظم (نیای خاندان قوام شیرازی) برای استقرار یک نظام استبدادی و متمرکز در ایران دانست و شیخیه را یک فرقه درباری با هدف سلب اقتدار از نهاد غیردولتی روحانیت شیعی و استقرار سلطه مطلقه دولت بر حوزه دین ارزیابی نمود.

دربار قاجار قصد داشت به عنوان تقلید از عثمانی یک نهاد دولتی دینی تأسیس کند و شیخ احمد احسایی را به عنوان «شیخ الاسلام» در رأس آن و قدرتی در مقابل علمای سرشناس آن روز قرار دهد. سیدکاظم رشتی، جانشین شیخ احمد احسایی، نیز مورد حمایت فراوان دربار قجر بود و با دولت عثمانی رابطه بسیار نزدیک داشت.


توصیه ی یک پروفوسور چینی برای نجات انسانها

 توصیه ی یک پروفوسور چینی - نجات انسانها

متحیر کننده است. توصیه های بسیار خوبی  هستند . چند دقیقه صرف مطالعه آن
بکنید هرگز تصور نمی کنید که ممکن است زندگی یک نفر بستگی به شما داشته
باشد. پدر من بر اثر سکته فلج شد و سپس مرد. کاش من چیزی در باره این نوع
کمک های اولیه می دانستم . هنگامی که  حمله صورت می گیرد مویرگها به
تدریج در مغز پاره می شوند.


هنگامی که سکته اتفاق می افتد، آرامش خود را حفظ کنید. مهم نیست قربانی
کجاست . او را حرکت ندهید چون مویرگهایش پاره خواهند شد. برای جلوگیری از
سقوط قربانی ، کمکش کنید تا بنشیند

1-      سوزن یا سنجاق را روی آتش استریل کنید بعد  با آن سر هر 10
انگشت مریض را خراش دهید.

2-    این طب سوزنی نیست فقط یک خراش یک میلی متری است روی سر انگشتان.

3-    خراش بدهید تا خون خارج شود.

4-    اگر خون خارج نشد، با انگشت خودتان سر انگشت مریض را فشار دهید.

5-    وقتی  از هر 10 انگشت خون خارج شد چند دقیقه صبر کنید تا بیمار
هشیاری خود را باز یابد.

6-    اگر دهان قربانی کج شد لاله گوشهایش را آنقدر بکشید تا سرخ شوند.

7-    بعد هر لاله گوش را دو بار بخراشید تا از هر کدام دو قطره خون خارج شود.

بعد از چند دقیقه  قربانی باید هشیاری خود را بدست بیاورد.  منتظر بمانید
تا بیمار دوباره وضعیت طبیعی خود را بدون هر گونه علامت غیر عادی به دست
بیاورد. سپس  او را به بیمارستان برسانید.  حرکت سریع آمبولانس در راه
بیمارستان و  افتادن در دست اندازها با عث پارگی مویرگها می شود.

من در باره نجات زندگی با حجامت از یک دکتر سنتی چینی به نام "ها بو
تینگ" که در سون جیوک زندگی می کند آموختم.  به علاوه من در این زمینه
تجربه عملی دارم. پس می توانم بگویم که این روش صد در صد موثر است.

در سال 1979 من در کالج "فور گاپ " در " تای چونگ" تدریس می کردم . یک
روز بعد از ظهر مشغول تدریس بودم که ناگهان یک معلم دیگر نفس نفس زنان
وارد کلاس شد و گفت : " خانم لیو عجله کن بیا ،  سوپروایزر  ما سکته کرده
است."  من فورا به طبقه سوم رفتم  و دیدم آقای "چن فو تی ین"  سوپروایزر
ما همه علائم سکته را دارد: رنگ پریدگی،  اختلال در تکلم  و کج شدن دهان.

فوراً ا ز یکی از  دانشجویان خواستم تا از داروخانه بیرون مدرسه یک سرنگ
بخرد تا با آن سر انگشتان آقای چن را خراش بدهم.  وقتی ازهمه ده انگشتش
قطرات خون ( اندازه یک نخود) خارج شد،  رنگ به چهره آقای چن  و روح به
چشمانش بازگشت . ولی
دهانش هنوز کج مانده بود. پس گوشهایش را کشیدم تا پر ا ز خون شدند وقتی
کاملا سرخ شدند،  لاله گوش راستش را دو بارخراش دادم تا دو قطره خون خارج
شود. وقتی از هرلاله گوشش دو قطره خون خارج شد ، یک معجزه رخ داد. در عرض
3-5 دقیقه شکل دهانش به حالت طبیعی خود برگشت و تکلمش هم روان و واضح شد.
او را گذاشتیم تا یک مدت استراحت کند و یک فنجان چای داغ هم دادیم بعد
کمکش کردیم تا از پله ها پایین برود.  او را به بیمارستان "ویوا"
رساندیم.  یک شب در بیمارستان بستری شد و روز بعد  برای تدریس به مدرسه
بازگشت . همه چیز به حالت  نرمال در آمد.

به طور معمول قربانیان سکته از پارگی جبران ناپذیر مویرگها در راه
بیمارستان رنج می برند. در نتیجه این گونه بیماران هرگز بهبود نمی یابند
. بنابراین ، سکته دومین علت مرگ است. اگر کسی خوش شانس باشد، زنده می
ماند ولی ممکن است تا آخر عمر فلج بماند.  این  اتفاق وحشتناکی است که در
زندگی می تواند رخ دهد.

اگر همه ما این روش را به خاطر داشته باشیم و به سرعت پروسه  نجات زندگی
را شروع کنیم قربانیان دوباره احیا شده و صد در صد حالت عادی خود را به
دست خواهند آورد.

اگر ممکن است لطفاٌ این متن را پس از مطالعه به دیگران فوروارد کنید .
شاید به نجات زندگی یک نفر کمک کند


تحلیلی زیبا و قابل تامل از واقعه کربلا (3)

 14.  "جنایت‌کار" و "قدّیس"؛ در ترازوی کدام "داوری"؟

 اتفاقی که در معرفت‌‌شناسی جدید غرب رخ داد، فقدان تفکیک میان "شکاکیّت" با "عقلانیّت انتقادی" و تفکیک میان "جزمیّت" با "یقین معرفتی" بود. ابتدا به نام "روشن‌گری"، پرچم "دیکتاتوری مطلقه‌ی عقل" را برافراشتند و نفی "وحی"، نفی "شهود" بشری، و حتی تضعیف کامل "تجربه‌ی حسی بشر" را نتیجه گرفتند و امروز به نام "نقد عقل"، عاقبت در ورطه‌ی "نفی عقل" و نسبی‌گرایی افراطی نیز افتاده و "شکاکیّت" و "لاادری‌گری" و منطق‌های شخصی غیر قابل تعمیم، بر همه معارف مسلط شده است. مبنای این "پلورالیزم"، نه امکان "تکثر و تنوع عقلانی" بلکه نفی هر گونه "معیار" برای هر نوع "داوری" است. این وضعیت، به حذف "عقل" از صحنه فرهنگ بشر، شبیه‌تر بوده و نتیجه عملی آن روشن است. با "لاادری‌گری"، عملاً احمق‌ها و نوابغ در یک سطح معرفتی قرار می‌گیرند و دانا و نادان، گاه به یک اندازه، حقّ اظهار نظر و تصمیم‌گیری و حتی "حقّ حاکمیّت" خواهند یافت، چنان ‌که در عوالم رسانه و سیاست جهانی می‌بینیم. در این منطق، "جنایتکار" و "قدّیس"، ارزش مساوی می‌یابند؛ اندیشه‌ی عدالت‌خواهی و "شرافت" انسانی با اندیشه‌ی نظریه‌پردازان هموسکسوئل و هم‌جنس‌باز، به یک اندازه "اندیشه‌" بوده و به یک معنا و یک اندازه، "محترم" شمرده می‌شوند. و این است که در تفکر لائیک، دولت‌ها نسبت به هر دو گرایش اخلاقی و غیراخلاقی، باید بی‌طرف باشند و هیچ یک را تقویت و یا تضعیف نکنند. در این منطق، عالَم، بازار مکّاره است و همه گرایشات به یک اندازه، محترم خواهند بود. اما در منطق معرفتی امام‌ حسین(علیه‎السلام) می‌توان تدریجی‌ بودن، نسبی ‌بودن، بشری ‌بودن و تکامل‌پذیر ‌بودن "معرفت بشر" را پذیرفت و‌ در عین ‌حال، در دام "آنارشیزم اخلاقی و معرفتی" در نغلتید.
فرهنگ حسینی را بشناسیم و به خطرات اندیشه‌ای بیندیشیم که از "علم"، "آلت قتّاله" ساخت و به جان بشر افتاد و سپس به نام "بی‌طرفی علم"، توانست علم را از اردوگاه "انسانیّت"، خارج و در جبهه‌ی مقابل، چونان جیره‌خوار جبّاران تاریخ و ابزار دست سرمایه‌پرستان و قدرتمداران جهان، به کار گرفت و از تقسیم مساوی "حقّ حاکمیّت" میان اندیشه‌های سیاه تاریخ با اندیشه‌های آزادی‌بخش، به تساوی!! دفاع کرد و می‌کند.

      15.مساوات؛ ارزشی یا حقوقی؟

آنان "تکثّر" را با "تشتّت"، عوضی گرفتند، "انصاف" را با "بی‌تفاوتی" اشتباه کردند و "بی‌تعصّبی" را با "لاادری‌گری" جا به جا کردند، "عقلانیت" را قربانی "شکاکیّت" و مساوات "ارزشی" را با مساوات "حقوقی"، مغالطه کردند. حال آن که در معارف اسلامی، مساوی بودن دو فرد با هر عقیده و تفکر، از حیث "حقوق اجتماعی"، و مساوات از حیث "ارزشی"، دو بحث مستقل می‌باشد؛ پس شعار حسینی این است: مساوات در حقوق اجتماعی و مدنی "آری"، اما مساوات ارزشی "هرگز".
چرا دو تن عالم و جاهل، عادل و فاسد، مساوات ارزشی داشته باشند؟! مگر خوب و بد مساوی است؟! انبیاء(علیه‎السلام) آمدند تا همین را بگویند. گر چه مساوات "حقوقی" از حیث مدنی و شهروندی، امر دیگری است. انبیاء(علیه‎السلام) مامور شدند به بشریّت ابلاغ کنند که "عقاید" شما در "ارزش" شما به لحاظ واقع‌بینی و حق‌گرایی، تأثیر گذارده و در میزان "انسان" بودن، دخالت دارد زیرا "معرفت" و واقع‌بینی و عقلانیّت، در واقع، سطح انسانیّت انسان را تعیین می‌کند. درجه‌ی "انسانیّت" پس از حقانیّت "عقیده" و متناسب با نوع عقیده است که معنا می‌یابد. "عقیده"، افراد بشر را به لحاظ "ارزشی" و نه "حقوقی"، به "انسان" و "نیمه انسان" و "غیرانسان" تقسیم می‌کند. در مدینه، همه "حقوق مساوی" دارند، اما "ارزش مساوی" ندارند. مراقب مغالطه بزرگ میان "مساوات ارزشی" با "مساوات حقوقی" باشیم تا به ‌نام "مساوات"، عملاً "فضیلت" را انکار نکنند و "فضیلت" را با "رذیلت"، "عدالت" را با "قساوت" و "حقیقت" را با "ناحقیقت" را در یک ردیف، در صندلی‌های شبیه به یکدیگر ننشانند و تمایز این دو را انکار نکنند. پیروان این طرز تفکر در جهان اسلام، دیروز با سلاح "دیالکتیک"، اسلام کمونیستی را دین انسانی و مدرن دانستند و امروز با سلاح "هرمونتیک"، اسلام لیبرالیستی و سرمایه‌داری را دین انسانی و مدرن می‌خوانند و فردا شاید اسلام جعلی دیگری از این کارگاه بیرون آید. آنان "معیاری" برای داوری و "ملاکی" برای تشخیص و "محکی" برای تکلیف و "ترازویی" برای مقایسه، خارج از چهارچوب‌های رایج دنیا نمی‌شناسند و مدام به دیگران آویزان‌اند، در هر دوره‌ای، تابع مُد سیاسی و فلسفی و پیرو حاکمان همان دوره هستند و متأسفانه هزینه این خطاهای تاریخی را آنان، خود نپرداختند. ملت‌ها بوده‌اند که هزینه پرداختند و متأسفانه باز هم خواهند پرداخت، این خطاها ارزان نبود و برای ملت‌ها، ارزان تمام نشده ‌است و بهای آن را نسل‌ها می‌دهند.
آیا ذهن ایشان با زبانشان دوگانه و ناهماهنگ است و ذهنشان به بدی زبانشان نیست و زبانشان، تیزتر از ذهن‎شان است، ولی واقعیت آن است که "ذهن"، خود را به مرور زمان، به ‌شکل "زبان"، نشان می‌دهد و ما جز "زبان"، راه عادی برای نقب‌ زدن به "ذهن" نداریم و نمی‌توان میان "ذهن" و "زبان" تفکیکی جدی در مفاهیم حصولی، صورت داد.

      16.  چه کسی می‌پرسد: "چه باید کرد؟"

بنابراین، در منطق حسینی، نقد "عقل بشری"، پذیرفته می‌شود اما نفی "عقل" پذیرفته نیست. نفی عقل، نتیجه‌ای جز مساوی ‌شدن همه ‌چیز، از دست ‌رفتن اهمیت و شرافت همه ‌چیز و بی‌تفاوتی در همه‌ی صحنه‌های تاریخ و پریدن از روی پرسش انسانی "چه باید کرد؟"، ندارد. حیوان از خود نمی‌پرسد "چه باید کرد؟".
"باید"، برای یک حیوان و جامعه‌ی حیوانی معنا ندارد. انسان است که می‌تواند از خود بپرسد "چه باید کرد؟". تفاوت انسان و حیوان در همین "باید و نباید" است. حیوانات "باید و نباید" ندارند، زیرا "عقل و اخلاق" در حیوانات، بی‌معناست. بر همین اساس، آنان ‌که تفسیری صرفاً حیوانی و غریزی از "انسان" دارند، همه‌ی "باید و نباید"های اخلاقی و حقوقی را کلیشه‌هایی ایدئولوژیک، از نوع استبدادی می‌دانند و با همه‌ی اصول عقلی و اخلاقی، مخالفت می‌کنند و "آزادی" را به ‌معنای نفی همه "بایدها و نباید"های شرعی و عقلی، ترجمه و تفسیر می‌کنند. این فرهنگ، گذرنامه خروج از زندان سنّت!! را تنها به ‌شرط ورود به زندان "سرمایه و سرمایه‌داری جدید"، مُهر می‌زند. هاله‌ی قداست "سنّت" را شکستند تا قداست "سرمایه و شهوت" را تثبیت کنند. سیاست، صرفاً فنّ کسب و تثبیت "قدرت" و اقتصاد، صرفاً فنّ کسب و افزایش "ثروت" شد و هر دو، بریده از "حقیقت" و "فضیلت" و "عدالت" بررسی می‌شوند. این، همان منطقی است که در عاشورا و با شکل آن‌روزی‌اش، با حسین بن علی(علیه‎السلام) چهره به چهره شد و اکنون با اَشکال امروزی آن مواجهیم.
هرگز اتفاقی نبوده است که در این منطق، نسبت به پرسش "چه باید کرد؟" و نسبت به هر "باید و نباید" اخلاقی و عقلی، آلرژی دارند. در این نگاه به فرهنگ عمومی، "مذهب" در حدّ "فال قهوه"، حرمت دارد و خواص و "اِلیت" (Elite نخبگان)، به‌ جای ترجیحات اخلاقی و استدلال شرعی و عقلی، چرتکه‌ی "سود و زیان مادی" می‌اندازند که چه کاری سود مادی دارد و چه کاری به ضرر است و تنها از منافع ملموس کمّی و ریاضی، سخن می‌رود، بدون آن که بپرسند چه "باید" و چه "نباید" کرد؟ آنان حدود و فضیلت را، خرافات و خوراک بنیادگراها می‌پندارند، زیرا پس از نفی "عقل" و "وحی" و پس از فروکاستن "عقلانیت" صرفاً به عقل معاش و عقل ابزاری، و تحقیر "عقل معاد" و "عقل ابدیّت"، پس از نسبی ‌شدن همه "ارزش‌ها" و نفی همه "اصول"، دیگر کدام حریم قطعی و ثابت دینی، عقلی و اخلاقی، باقی می‌ماند تا ارزش "جهاد"، "شهادت" و فداکاری داشته باشد؟ کدام "اصولی" باقی می‌ماند تا "اصول‌گرایی" معنادار باشد و کدام "حدودی" می‌ماند تا "حد نگه‌داری" بخواهند و پس از این، دیگر کدام "حقیقتی"، آن ‌قدر مهم، جدی و عینی است که بتوان برای آن کشته شد؟ و کدام "عدالتی" محترم است که به بریده‌شدن دست‌ها و سرهای شهیدان در ظهر عاشورا بیارزد؟ و اساساً، "ارزیدن"، یعنی چه؟ و "ارزش" چیست؟

       17.  چه کسی می‌تواند جهاد کند؟

چنین است که فرهنگ مادی، همه مضامین سرشار از انسان‌گرایی و فداکاری را که در پس کلمه‌ی "جهاد و شهادت" و در دل عاشورا نهفته است، ابتدا "نسبی" نموده، سپس لغو و آن‌گاه حذف می‌کند. زیرا نفسانیّت و استکبار، با هر نوع "لجام عقلی" و "حدّ اخلاقی" مخالف‌ است. آنان همه ‌چیز را تجاری و بازاری می‌کنند و در دنیای کنونی چنین کردند و هیچ ارزشی را فراتر از "لذّت" و منفعتِ هر چه فردی‌تر و کمّی‌تر، باقی نگذاردند تا "از جان و مال گذشتن"، را معقول بدانند. مطابق این معرفت‌شناسی و انسان‌شناسی، هیچ ‌چیز در این عالم، مهم‌تر از "من" و "منافع من" نیست تا جان و مال خود را در راه آن به خطر اندازم و هیچ عقیده‌ای مهم‌تر از اصل "زنده ‌بودن" بیولوژیک به هر قیمت و در هر شرایط، نخواهد بود پس در ایدئولوژی مادی، هر "عقیده" باید به نفع ملموس‌ مادی دنیوی من باشد، نه آن که جان و مال من در خدمت "حقیقت" و "عقیده" باشد. حال آن که منطق حسین(علیه‎السلام)، منطق قرآنی است: "الَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَ أُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ"(توبه/20)؛ خداوند به صراحت و قاطعیّت، میان آنان که از جان و مال در راه خدا و ارزش‌های متعالی می‌گذرند و آنان که نمی‌توانند بگذرند، مرز کشیده است.
"لَّا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا"؛(نساء/95) پس مجاهدین و قاعدین، هرگز "ارزش مساوی" ندارند. آن‌ها که از جان و مال خویش در راه "عقیده‌ی حق" می‌گذرند و آن‌ها که نمی‌گذرند، برابر نیستند. خداوند، برتری بخشیده و "قیام‌کنندگان" را بر "نشستگان" ترجیح می‌دهد. اما در منطق مادیّون و شکّاکان خودخواه، به راستی چه ترجیح عقلی در این‌باره وجود دارد؟ خداوند در قرآن کریم از کسانی تجلیل می‌کند که در راه ارزش‌ها، متجاوزان علیه جان بشر و عدالت و معنویت و ارزش‌های الاهی را بکشند و کشته شوند. چه کسانی می‌جنگند و کشته می‌شوند؟ آنان که با "جان" پای عقایدشان بایستند، نه برای منافع مادی خود دائماً چرتکه بیندازند.

18.  چه کسانی از شهادت می‌گریزند؟

این منطق عاشوراست. کسانی عملاً بنیاد ضدّیت با "وحی" و "عقل" را پی ریختند و این بنای پوشالی را بالا آوردند که پیش‌تر در عرصه‌ی نظر، از معرفت‌ناشناسیِ "نسبی‌گرا" و "شکّاک" تا مکتب "اصالت لذت" و "اصالت دنیا" را پوشش دادند. "سکولاریسم"، در واقع، "اصالت دنیا" است؛ آخرت را به سایه بردن، "ابدیّت انسان" را به حاشیه راندن، تعالیم انبیاء(علیه‎السلام) را جدّی نگرفتن و "وحی" را مبنای "حقوق" و "مشروعیّت اجتماعی"، قرار ندادن و "عقل و شرع" را ملاک تشخیص "حقّ" از "باطل" ندانستن است. نه آن که سکولاریزم مطلقاً با هر نوع "معنویتی"!! مخالف باشد. دیدگاه‌های ضدّ جهاد و ضدّ شهادت همه از محصولات نهضت "ضدّ وحی" و "ضدّ عقل" است و وظیفه ما به ‌‌عنوان کسانی که به منطق "عقلانیّت دینی" معتقدیم، آن است که علاوه بر "وحی"، نسبت به "عقل" نیز غیرت بورزیم، زیرا "عقل"، پیامبر درونی خدا (امام کاظم(علیه‎السلام): إنَّ لِلّهِ علی النّاسِ حُجَّتَینِ : حُجَّهً ظاهرهً و حُجّهً باطِنَه ، فأمّا الظّاهِرَهُ فالرُّسُل و الأنبیاءُ و الأئِمَّهُ (علیهمُ السّلام) و أمّا الباطِنَهُ فَالعُقول. اصول کافی، ج1:16)، حجت الله (امام صادق(علیه‎السلام): حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِیُّ وَ الْحُجَّةُ فِیمَا بَیْنَ الْعِبَادِ وَ بَیْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ. اصول کافی، ج1: 25) و رسول حقّ است. (امام علی(علیه‎السلام): العَقلُ رَسولُ الحَقّ. غررالحکم، ص15) 
اسلام حسینی می‌گوید پیامبران، "عقل بیرونی‌" هستند، یعنی همان "عقل"‌اند که از بیرون با ما سخن می‌گویند و "عقل و فطرت" ما، پیامبر الاهی است که از درون، با ما سخن می‌گویند. پس "عقل" و "فطرت" و "پیامبر"، رسول‌‌الله می‌باشند و خداوند دو سفیر بر ضدّ یکدیگر، نمی‌فرستد. هر جا تضادی میان "عقل" و "وحی"، میان "فطرت" و "دین"، ادعا شود، بدانید که یکی از دو طرف را به درستی نشناخته‌اید و سوء‌تفاهم شده است. چرا تضادی نیست؟ زیرا محال است که خداوند مبدأ حکیم واحد، به دو سفیر ناهماهنگ نمایندگی دهد تا موضع متناقض بگیرند.
در فرهنگ اسلامی، این دوگانگی محال است. چرا پیامبر اکرم(صلی‌الله‌وعلیه‌وآله) و اهل ‌بیت(علیه‎السلام) و پیش از همه، قرآن کریم، آن همه بر "عقل"، تأکید کرده‌اند؟ آری "نقد عقل" بشر را می‌پذیریم اما "نفی عقل"، نفی "همه ‌چیز" است. محدودیت‌های عقل‌ را می‌پذیریم، اما "مبارزه با عقل" را هرگز.

       19.  عقل، خود را نقد و محدود می‌کند

منظور از "عقل" البته لزوماً فلسفه‌ی کلاسیک نیست و فیلسوفان برجسته که همواره در تاریخ، نقش "وکیل ‌مدافعِ" عقل را در حوزه‌ی عقل "نظری" و "عملی"، بازی کرده‌اند، آنان نیز در باب "کامل ‌نبودن عقل" و "خطاپذیری" و نقد محدودیت‌های "عقل" توسط خود عقل، بحث‌هایی به تفصیل دارند.
جناب بوعلی که او را رئیس‌الفلاسفه نامیده‌اند، صریحاً می‌گوید: "اَلوُقوفُ عَلی حَقایق الاشیاء لَیسَ فِی قُدرةِ البَشَر وَ نَحنُ لانَعرِفُ مِنَ الاشیاء الا الخَواص وَ اللّوازِم و الاعراض وَ لانَعرِفُ الفُصولَ المُقّوِمة لِکلِّ واحدٍ مِنها الدالّةِ عَلی حَقیقَته"؛ (التعلیقات، ابن‌سینا، ص34.) در وسع و توان عقل بشر نیست که "حقیقت اشیا" را دریابد و کنه "حقیقت" هیچ‌ چیز را نمی‌توانیم بدانیم. عقل ما حداکثر، خواص و لوازم و عوارض اشیاء را درک می‌کند.
این سخن کسی است که او را سخنگوی فلاسفه محسوب کرده‌اند، فیلسوف مشّائی صد در صد "عقل‌گرا"، این ‌گونه از "محدودیت عقل" می‌گوید. بگذریم از آن چه در "عرفان نظری" یا "فلسفه‌ی اشراق" گفته شده است. آنان در باب "عقل"، غیرت بوعلی را ندارند و حتی او را نقد می‌کنند. "قونوی" از جایگاه یک عارف، "بوعلی" را در "شفا" و "نجات"، یک قهرمان عقل‌گرای متصلّب می‌داند که بالاخره، در اواخر "اشارات"، اعتراف می‌کند "عقل" محدود است و بشر با این عقل، توان اشراف بر "حقیقت" هیچ‌ ‌چیز را ندارد و باید اهل "مشاهده" بود نه "مشافهه"؛ یعنی با گفت‌و‌گو و علم حصولی و این قبیل بحث‌های استدلالی، بسیاری "حقایق بزرگ" را نمی‌توان "فهمید"، بلکه باید "دید".

      20.  "مطلق‌گرایی" له و علیه عقل، از دو سوی!

از این سنخ عبارات در عرفان کلاسیک و آثار عرفان نظری، از کسانی چون "ابن عربی" و "قیصری" و "قونوی" و دیگران، در "فتوحات"، "شرح‌الفصوص"، و "مصباح‌الانس"، بسیار دیده می‌شود که تصریح می‌کنند "عقل" را معتبر اما آسیب‌پذیر و محدود می‌دانند و "قلب"، را نه ضدّ "عقل" بلکه شریف‌تر از آن می‌دانند که در منطق ایشان "عشق"، ناقض "عقل" نیست، ولی محدودیت‌های "عقل" را نیز یک به یک شمرده‌اند که نمی‌خواهم به ‌تفصیل وارد شوم.
مواردی از این قبیل که داوری‌های عقلی و حکم نظری، بسته به استعداد و عقل فیلسوفان مختلف، متفاوت بوده و این نشان می‌دهد "عقل"، مثلاً دچار نسبیّت و محدودیّت است و یا اختلافاتی که فلاسفه بر سر "مسئله‌ای واحد" دارند، دلیل بر آن است که پس قطعیّتی مطلق در کشف "عقل" نمی‌توان داشت یا چرا حتی یک فیلسوف، در طول زمان، بارها در مسئله‌ای‌ تجدید نظر می‌کند؟ و این که اساساً با "عقل جزئی" چیزی غیر از جزئیات را نمی‌توان دانست و نیز عقاید جزمی غیر عقلی بسیاری در جامعه بشری، منتشر و نسل ‌به ‌نسل منتقل می‌شود و کسی از عقلانیّت آن‌ها سؤال نمی‌کند، حال آن که هیچ دلیلی نیز به نفع آن‌ها اقامه نشده و این‌ همه نشان می‌دهد که نه بشر، موجودی کاملاً عقلانی است و نه عقل، قدرت فراگیری دارد تا اشراف بر همه ‌چیز و امکان حل همه‌ی مسائل و به ویژه درک "حقایق بسیط" را داشته باشد. زیرا آن چه جنس و فصل منطقی ندارد، قابل شناخت "حدّی" نیست و تنها شناخت "رسمی"، یعنی شناخت لوازم و آثار آن ممکن است. حتی "انسان" را به "حیوان ناطق" تعریف می‌کنند و در توضیح کلمه‌ی "حیوان"، عباراتی چون جسم، رشد، حرکت، اراده، جوهر و ابعاد ثلاثه می‌آید و عرفا در همه این کلمات، مناقشه می‌کنند که آیا این کلمات می‌تواند نشان دهد "عقل" ما مفهوم "انسان" را شناخته است؟ از آن بالاتر، آیا ما حتی "حقیقت مجرّد" خودمان را می‌شناسیم؟ حتی حقیقت "خود" را با عقل نمی‌توان شناخت. ما برای شناخت "خود"، دلیل نمی‌خواهیم؛ نه "دلیل" داریم و نه به دنبال "دلیل" هستیم.
علی‌رغم اشکالاتی که وارد شده، در عین‌ حال، حتی اشراقیّون و عرفا (چه رسد به فلاسفه‌ی مشّاء)، از این سخنان نتیجه نگرفتند که "ادراکات عقلی" مطلقاً نادرست است!! بلکه نتیجه گرفتند که ادراکات عقلی، مطلقاً درست نیست. گفتند "مطلقاً درست" نیست، نگفتند "مطلقاً غلط" است. و این چیزی غیر از "شکاکیّت معرفت‌شناختی" است که اکنون بر کل فرهنگ و فلسفه و علوم انسانی و معارف رسمی بشر در غرب و شرق عالم حاکم است. از آن سوی، متشرّعین، محدّثین و متکلّمین نیز در "نقد عقل" و مشروط ‌کردن "اطلاق عقل"، استدلال‌هایی قوی و ضعیف ارائه کردند که بخشی مجاب نشده ‌است.
21.  هرمنوتیک یزید و جاهلیّت جدید
 اینک نتیجه بگیریم:"عقل" را مطلق نمی‌کنیم، اما اجازه نمی‌دهیم که "عقل"، نفی شود. حتی در ظهر عاشورا نخواهیم گذارد "عقل"، صحنه را ترک کند. جزئی‌ترین اتفاقاتی که در ظهر عاشورا ‌افتاد، به همان میزان که "عاشقانه" است و توجیه عرفانی دارد، "عاقلانه" است و توجیه عقلانی داشته است، اگر "عقل"، نفی شود دیگر هیچ حقیقتی را نمی‌توان نه "اثبات" و "نفی" و نه حتی "نقد" کرد.

از سوی دیگر، در طول تاریخ، کسانی آمدند تا به نام "عقل" یا "تجربه" و یا "عرفان" بشری، عملاً "وحی" را از دایره‌ی "معرفت"، حذف کنند. چنان ‌چه امروز در الاهیات اصطلاحاً مدرنی که از غرب، ترجمه می‌شود، از چند طریق دیگر در مقام ثبوت و در مقام اثبات، وحی را مورد یورش قرار داده‌اند. نخست، ثبوتاً وحی و نبوت را تجربه‌ای خطاپذیر و بشری می‌دانند که لفظاً، مضموناً و مفهوماً، تابعی از متغیر "فرهنگ بشری" روزگار انبیاء(علیه‎السلام) بوده است. تجربه‌ای خطاپذیر که یک بشر عادی، آن ‌را "معادل‌سازی مفهومی" کرده و الفاظ و کلماتی برای "مفاهیم روانی و ذهنی خود"‌، دست‌ و پا کرده که در خور همان جامعه‌ی قبیله‌ای خرافی و جاهلی بوده است. هم‌چنین در مقام فهم و تفسیر نیز آن "حقیقت غیرالاهی"، مخدوش‌تر و مشوش‌تر می‌شود و با تفسیرهای متکثر و متضاد بشری، تکه‌پاره، نسبی، مشروط، تأویلی، مبهم، نامفهوم و بی‌اعتبارتر می‌گردد. غرب و غرب‌زدگان دنیاگرا با "معارف وحیانی"، چنین معامله‌ای کرده و چنین هدفی داشته‌اند و از سوی دیگر، احکام و ارزش‌های اخلاقی دین را علاوه بر آن که تاریخ‌مند نموده و تاریخ مصرف آن را هم منقضی و نسخ شده به دست بشر، اعلام کردند، با ترفندهای معوج هرمنوتیکی، معانی آن را هم مشوّش کرده و مدعی شدند که می‌توان بدون هیچ امکان "داوری"، از هر عبارتی و هر آیه و روایتی، تفسیرهای کاملاَ متضاد کرد تا عملاً در این شبه‌تفسیرها، چیزی از "ایمان" و معیارهای نظری و عملی دین باقی نماند و اثباتاً نیز راه‌ها به سوی حقیقت "دین" مسدود گردد. این همان تفسیری از وحی و دین است که اینک در غرب، گفتمان حاکم است و در کشورهای اسلامی با نام الاهیات جدید و مدرن، ترجمه و "بومی" می‌شود‏. در این تفسیر، معلوم نیست که اگر چیزی هم از "ایمان" باقی بماند، چه ارتباطی اولاً با عقل و عقلانیّت و معرفت دارد؟ ثانیاً، چه نسبتی با وحی و معارف وحیانی دارد ؟ و ثالثاً، چه ربطی با شریعت و تکلیف الاهی بشر در زمین دارد؟ دیگر آن که با عدالت و حقوق بشر چه می‌کند؟ و حتی چه سر و کاری با "عقیده" دارد‏؟
این پروژه‌ی حذف دین، از صحنه و به حاشیه بردن آن، گر چه روشنفکری و مدرن به نظر رسیده و آخرین نسخه‌ی آن به نام الاهیات مدرن و پست مدرن غربی، ترجمه شده و با برچسب فلسفه‌ی دین و کلام جدید و فلسفه‌ی زبان و... تئوریزه می‌شود اما ماهیتاً همان کاری است که در عمل، سیستم بنی‌امیه و معاویه کردند و جای یزید را با حسین(علیه‎السلام) در مرکز امّت اسلام، تغییر دادند. اموی‌ها هم اصل نبوت را بشری و غیرالاهی، معرفی کردند و هم معیار اصلی تفسیر دین را دچار هرج و مرج کردند و امکان داوری عقلی و متنی را از مسلمین گرفتند و عقلانیّت و شریعت و عدالت را از دین تفکیک کردند.

       22.  مجاهد عاشورایی، نه "فاناتیک"، نه "فیدئیست"

بدون معرفت، چگونه می‌توان "مجاهد" شد؟! چه ایمان و معنویتی است که به هیچ معرفتی پشت‌گرم نباشد، اما می‌تواند "مجاهد" پرورش دهد؟
این روش، "مجاهد" درست نمی‌کند، "متعصّب"‌ درست می‌کند. بدون معرفت و بدون ارتباط "معنویت" با "معرفت" چگونه می‌توان به کربلا رفت؟ اساساً، مجاهد و شهید، مگر می‌تواند "فیدئیست" باشد و از "ایمان" منهای "عقل" و جدای از "معرفت"، بگوید؟ چگونه می‌توان گفت معنوی باش، "ایمان" داشته باش ولی نوع اعتقادات تو مهم نیست؟! "فیدئیسم"، به نام تفکیک "عقل" از "ایمان"، به تقابل "عشق" و "عقل" دامن می‌زند.
بعضی بزرگان مسیحیت را دیده‌ام که عاشورای حسین(علیه‎السلام) را با تصلیب  عیسی(علیه‎السلام) مقایسه کرده‌اند‎. از "تفدیه" و فداشدن  عیسی(علیه‎السلام) بر صلیب، گفته و سپس "فدا شدن" حسین(علیه‎السلام) در عاشورا برای شفاعت بشریّت را به آن تشبیه کرده‌اند! این یک سوء‌تفاهم است. ما نهضت "عاشورا" را از حیث معرفتی، یک نهضت "فیدئیستی" نمی‌دانیم. معتقد نیستیم که در عاشورا، "ایمان از معرفت" و "عشق از عقل"، تفکیک شده است. معتقد نیستیم که حسین(علیه‎السلام) به جای همه مؤمنان، همه شیعه، همه امّت یا همه بشریّت فدا شده تا گناهان همه را بخرد، چنان ‌چه معتقد نیستیم  عیسی(علیه‎السلام) به صلیب رفته باشد، آن هم برای خریدن گناهان همه بشریّت و بخشیده شدن آنان.
 23.  عاشورای حسین(علیه‎السلام) و صلیب عیسی(علیه‎السلام)؟!
 ما معتقد نیستیم که مسیح(علیه‎السلام) یا حسین(علیه‎السلام)، مسئولیت مردم را از دوش آنان برمی‌دارند و خود به دوش می‌کشند. با عاشورای حسین(علیه‎السلام) از هیچ ‌کس سلب مسئولیت نشده و نمی‌شود. عاشورا "مسئولیت‌آور" است نه "مصونیت‌آور". این برداشت از عاشورا را میان برخی شیعیان رایج کردند که حسین(علیه‎السلام)، شهید شد تا ما گریه کنیم و گناهانمان بخشیده شود، یا شله و آش نذری دهیم تا بخشی از ربا و نزول‌هایی که خورده‌ایم و گناهانی که کرده‌ایم، جبران شود. این همان برداشت کلیسا از ادّعای به ‌صلیب ‌رفتن  عیسی(علیه‎السلام) است که حسین(علیه‎السلام) در عاشورا شهید شده تا با گریستن بر او ما بخشیده شویم. شکی نیست که با گریه بر حسین(علیه‎السلام)، گناهانی بخشیده می‌شود. شفاعت امام حسین(علیه‎السلام) در قیامت، آرزوی بزرگ همه‌ی ماست و تردید ندارم که گریه بر حسین(علیه‎السلام)، در جلب عفو و رحمت خداوند، در تلطیف روح انسان، در متوجه ‌کردن ما به قصورها و تقصیرهای‌مان، در منقلب‌ کردن و پشیمان ‌کردن ما از خطاها و تلاش برای توبه و جبران و تجدید نظر در زندگی‌ عمیقاً مؤثر است. کمترین ثمره‌ی گریه بر حسین(علیه‎السلام)، آن است که هر بار اعلام می‌کنیم ما در جبهه‌ی حسینی و یزیدی تاریخ، بی‌طرف و خنثی نیستیم و حتی گریه مصنوعی، "تباکی" و تظاهر به گریه نیز اعلام موضع است که ما در صف حسین(علیه‎السلام) و با حسینی‌های تاریخ‌ هستیم و خواهیم ماند و نه بی‌طرف و نه با یزیدی‌ها، نیستیم. گریه بر حسین(علیه‎السلام) هم عبادت است و هم سیاست. اما نه به این معنا که مسیحِ ما به صلیب عاشورا رفت و در کربلا قطعه‌قطعه شد برای آن که گناهان ما بخشیده شود.
تلاش برای غیر سیاسی کردن عاشورا و توجیه عافیت‌طلبی‌ها و بی‌طرفی‌های ما، یک خیانت معرفتی به امام حسین بن علی(علیه‎السلام) است و اتفاقاً مورد تایید اموی‌ها و شخص یزید هم بود. جریان تفکیک‌ "ایمان" از "عقیده"، جدایی "عشق" از "عقل" و تقابل جهاد و شهادت با "معرفت" را که تداوم "ایمان غیرعقلانی"، تعصّب و زائده‌ای فیدئیستی است، مجدداً در دهه‌های اخیر می‌کوشند وارد گفت‌وگوهای اسلامی کنند و صرفاً اهداف فرهنگی ندارند، بلکه انگیزه‌های صریح سیاسی نیز در کار است.
مبنای این ایده، "ایمان بدون موضوع"، "معنویت کور" و دین‌داری بدون معرفت است که ایمان را امری صرفاً "سابژکتیو" دانسته و به "واقعیت عینی"، کاری ندارد و از "تجربه‌ی دینی" بی‌ربط با امر آفاقی می‌گوید که حتی "امر انفُسی" را نیز به معنایی که عرفا و حکمای مسلمان می‌گویند، پس می‌زند و تنها یک امر ذوقی، ساختگی و شخصی است که تاثیری در مقولات اجتماعی و عدالت‌خواهانه و انقلابی ندارد و فاقد توضیح استدلالی نیز هست.
وقتی "عقاید دینی"، دیگر از سنخ "معارف و آگاهی" نباشد و "تعبد" به ضدّ "تعقل" معنا شود و به دین، صرافاً کارکردی و فونکسیونالیستی نگریسته شود، هیچ دینی در این منطق، نه قابل اثبات و نه قابل نفی، نخواهد بود، همه ادیان با یکدیگر و با بی‌دینی! مساوی شده، توحید و شرک، حقّ و باطل و عقل و خرافه، همه یکی می‌شود و "حقّانیت منطقی" به مفهوم "صدق" و "تطابق با واقع" در هیچ دین و مکتبی، نه ضرورت و نه امکان نخواهد داشت. "دین حق" یا "دین برتر"، بی‌معنی خواهد بود زیرا وقتی استدلالی نباشد، عقلانیّت، معرفت و معیاری نباشد، ادیان و عقاید با یکدیگر چه تفاوتی می‌کنند؟ و اصولاً میان دین با کفر چه تفاوت معرفتی است؟ در این منطق، "شرک" و "توحید"، محترم و "استدلال" با "عدم استدلال" و "عقل" با "جهل"، مساوی است و حقّ و باطل بی‌معنا است. این منطق ضدّ منطق، حتی برای حفظ ایمان توصیه می‌کند که در حوزه‌ی عقاید، قید "یقین" را بزنید و به هیچ ‌مفهوم نظری، "عقیده"‌ی معرفتی، نداشته باشید. "شکاکیّت" را با "ایمان"، قابل جمع می‌دانند و آن را "بی‌قراری" می‌نامند بدان معنی که موضوع "ایمان"، هیچ "مرز معرفتی"، "هویّت منطقی" و "واقعیت تاریخی" ندارد.

24.  ایمان بدون تصدیق و تصور، پلورالیزم اموی

دعوت به "ایمان بدون تصدیق" و حتی بدون "تصوّر"، دعوت به ایمان کور و در واقع، همان تعصّب و جهالت است. بدین معنی، آری همه تعصّب‌ها با یکدیگر مساوی‌ است. با این حساب می‌بینید که اگر یزید با تئوریزه کردن اسلام بی‌محتوا و نفی معیار داوری (کتاب و عترت) و انکار هویّت معرفتی و تاریخی اسلام (لا خبرٌ جاء و لا وحیٌ نَزَلَ)، "مدرن" به حساب می‌آید، "ایمان مدرن" غرب جدید، نیز به تعصّب جاهلی، یعنی ایمان بدون استدلال، دامن می‌زند. منطقی که دین و معارف دینی را اساساً خرافه یا ساخته‌ی بشر می‌داند، بی‌شک همه‌ی ادیان و اندیشه‌ها را باید هم ساختگی و علی‌السویه که هیچ یک، "ارزش معرفتی" ندارند، بداند؛ همه خرافه‌اند و خرافات، همه مساوی و هر گروهی به یکی از آن‌ها علاقه‌مندند، پس همه "محتر‌م"‌ نیز هستند، به شرط آن که شخصی، درونی و تابع قانون سکولار باشند، دولت‌ها و حکومت‌ها نیز باید در برابر همه‌ی خرافات آرام‌بخش، بی‌طرف باشند.
ببینید که ریشه‌ی پلورالیزم دینی و این گونه تکثرگرایی و تسامح افراطی شکّاکانه و یا مادی در کجاست؟ و به این معنا، لاابالی‌گری یزید و یزیدیان تاریخ در عرصه‌ی "عقائد" و منطق نسبی‌گرایی در عرصه‌ی اخلاق و حقوق و تشکیل حکومت سکولار و دنیاگرا به نام خلافت اسلامی!!، آیا مدرن نیست؟

25.  "هدایت" و "ضلالت"، مساوی است!!

ایمان اسلامی، "آگاهی" و بلکه استغراق در "آگاهی" درونی و بیرونی است و گرچه از حیث جایگاه، هر ایمانی "انفسی و قلبی" یا درونی و فردی است، اما از حیث "موضوع و متعلَّق"، پایگاه معرفتی و استدلالی دارد و واقعی (Factual) یا معطوف به "واقعیت عینی همگانی" است، بنابراین معنا ندارد که از تساوی منطقی همه‌ی عقاید با یکدیگر سخن بگوییم. عقاید "حقّه و صادق" نمی‌توانند با عقاید "باطل و خرافات و کذب"، برابر باشند چنان چه "هدایت" و "ضلالت"، "حقّ و باطل"، واقعاً و عیناً متفاوت و نقیض‌ یکدیگرند. ایمان در فرهنگ امام‌ حسین(علیه‎السلام)، "جهش در تاریکی" و "ریسک معرفتی" نیست، "آگاهی" استدلالی و شهودی بر پایه‌ی وحی است.
امام ‌حسین(علیه‎السلام)، عشق و ایمانی را می‌پذیرد که از سویی ریشه در "عقلانیّت و معرفت" و عقیده‌ی روشن و از سوی دیگر، مرتبط با "شریعت" و "قانون معطوف به عدالت" و "حقوق و وظایف" بشر باشد و نیز رابطه‌اش با جهاد و شهادت و تلاش اجتماعی عینی برای تحقّق حق و ابطال باطل، معلوم باشد. ایمان حسین(علیه‎السلام)، "ایمان در صحنه" با پشتوانه‌ی معرفتی است. "عاشورا" روز گره‌خوردن "ایمان و تجربه‌ی باطنی" با "عدالت اجتماعی" و وظیفه‌ی سیاسی، حقوقی و اقتصادی است. "کربلا" سرزمین یکی ‌شدن "عشق و عقل"، "شرع و عقل"، "رحمت و جهاد"، "عقلانیت و شهادت" و محشر "وحدت همه متکثرات" و آشتی "تضادهای صوری و ظاهری" است. ظهر عاشورا در "کربلا"، میان "عشق و عقل" کشمکش و نزاع نبود. "عشق"، عاقل و "عقل"، عاشق شد. "رحمت"، جهادی و "جهاد"، رحمانی بود و مهربان‌ترین انسان‌ها، مجاهدترین بودند. در ظهر عاشورا، "عقل"، متشرّع بود و "شرع"، عقلانی.

26.  جمع‌بندی معرفتی در کربلا

در کربلا، "تجربه‌ی معنوی باطنی"، منشأ "عدالت‌خواهی" شد و قهرمانان "عدالت اجتماعی" بیش از همه‌ی عارفانِ شرقی، "معنوی" و "از دنیاگذشته" بودند. درست است که شیب تاریخ طبیعی بشر به سوی راحت‌طلبی و خودخواهی است، اما همواره مردان و زنانی بوده و هستند که برخلاف شیب زمانه و زمینه‌های اجتماعی، رو به بالا حرکت کنند. ظهر عاشورا، تفکیک "معنویّت" از "معرفت"، محال شد. تفکیک "تجربه‌ی دینی" از "معرفت دینی"، ممکن نبود. ظهر عاشورا، تعصّب و جهالت به کار نمی‌آمد و دردی دوا نمی‌کرد. آن‌ها که بر اساس "تعصّب" آمده بودند، بریدند و تا انتها نماندند، آنان نیز که با "شک و شکاکیّت" آمده بودند تا آخر به استقبال "شهادت" نرفتند. ظهر عاشورا، ظهور "یقین معرفتی" و "تواضع معرفتی" توأمان در صحنه است و هر دو، دست در دست حاضر بودند. "جاهل" نمی‌تواند برای "مجهول"، فداکاری کند و "عالم" اگر برای "معلوم"، فداکاری نکند، پس نه شکّاک و نه متعصّب، نبوده است.
آن‌گاه که، "عقل و عشق" با یکدیگر گره زده شدند، "عالم" برای "معلوم"، فداکاری می‌کند، بی‌شک حتی فداکارترین و استشهادی‌ترین آدم‌های تاریخ که در ظهر عاشورا به مثابه‌ی الگوی همه مجاهدان ازل و ابد، ظهور کردند، حتی آنان نیز محاسبه‌ی "هزینه- فایده" کردند و عاقلانه سود و ضرر را سنجیدند، اما نه تنها سود و ضرر در فرایند "دنیا"، بلکه سود و ضرر در فرایند "ابدیّت" را دیدند و نه تنها به سود خود، بلکه به سود همه‌ی بشریّت اندیشیدند و مهم‌تر از آن، حساب سود و ضرر را از حساب "حق و باطل" جدا نکردند.
این‌ها است که در منطق کربلایی، "مجاهد" در هنگامه‌ی نبرد، قساوت قلب ندارد، شهوت غلبه و پیروزی ندارد، صرفاً به نتیجه‌ی مادی، فوری و شخصی مبارزه، فکر نمی‌کند، با همه وجود می‌داند که چه می‌خواهد و چه نمی‌خواهد، چشم دقیقی برای دیدن "جزئیات" دارد و در عین حال، یک شهادت‌طلب عاشورایی، باید از موضع بالا به کلّ جهان و زندگی و به دیگران بنگرد و از ارتفاع به "کلّ تاریخ" دیده بدوزد و آن‌گاه دست به انتخاب سرنوشت‌ساز زند. محال است یک حرکت انقلابی بدون هدف روشنی که بیش از همه‌ی زندگی، بیارزد، بتواند فداکارانه پیش رود. بدون "معرفت" و "یقین" می‌توان شعار داد و تا نزدیک کربلا هم آمد، اما محال است بتوان جلوتر رفت و به آستانه‌ی "حقیقت" نزدیک‌تر شد. حماسه‌ی فدا، نه با شک و جهل می‌سازد، نه با خرافات و تلقین و تعبّدی که ضدّ عقل باشد و نه با ایمانی که همراه با معرفت نباشد. مبارزی که فاقد حجّت عقلی است اگر ریسک‌پذیری هم دارد‏، از نوع "تهوّر" است نه "شجاعت".
شهید کربلایی، قهرمان گره زدن "شرع و عقل و عشق" است و فتوحات معرفت‌شناختی و معرفتی عاشورائیان، کم از فتوحات سیاسی ایشان و سلب مشروعیّت از امویان نداشت. پیام معرفتی و فتوحات منطق عاشورایی را هرگز از یاد نبریم که جاودانه باد "شرع"، زنده باد "عقل" و پاینده باد "عشق".


تحلیلی زیبا و قابل تامل از واقعه کربلا (2)

7.  استدلال عاشورا: مقابله با حکومت کسری و قیصر در کسوت مذهب!

بُعد دوم، ارتباط این حرکت جهادی و عاشقانه با شریعت و عدالت‌خواهی و حقوق مردم، حقوق ملموس جامعه است که تبیین راه جدیدی در عصر تاریکی بود. اینک به سخن حضرت امام ‌حسین(علیه‎السلام) خطاب به فرزدق، شاعر مشهور عرب، دوباره توجه کنید، از کوفه‌ می‌آمد و با امام(علیه‎السلام) که از مکه به‌ کوفه می‌آمدند، شاید ناخواسته چشم در چشم شد. امام(علیه‎السلام) از او پرسیدند: از کوفه می‌آیی، شهر در چه وضعی بود؟ پاسخ گفت: دل مردم با شما و شمشیر ایشان بر شماست. می‌دانند شما بر حقّ هستید و شما را دوست دارند، اما شمشیرشان با آن‌ها و جسدهای‌شان در صف آنان است، می‌خواهم از جناب‌عالی خواهش کنم که برگردید، از همین راه برگردید.
اما استدلال‌های نهضت عاشورا یک به یک مطرح می‌شود. یک نمونه همین‌جا است و کمتر دیده‌ام نقل کنند و چقدر تعابیر جناب مسلم ‌بن ‌عقیل وقتی در کوفه بازداشت و شکنجه شد به این استدلال حسین(علیه‎السلام)، شبیه است. پس از شکنجه‌ای مفصّل با بدنی خونین، در زنجیر و با دست‌ و پای شکسته، در آستانه‌ی "شهادت"، وقتی برای آخرین بازجویی او را به مقابل ابن‌زیاد آوردند، ابن‌زیاد گفت: تو پیام تفرقه و خشونت‌ آوردی، مردم زندگی‌شان را می‌کردند، تو و حسین(علیه‎السلام) آمدید و اوضاع را بر هم زدید و مسبّب تفرقه و خشونت و خون‌ریزی شدید. جناب مسلم، استدلال‌های نهضت را به سبک مولایش حسین(علیه‎السلام)، برشمارده و پاسخ گفت: به خدا سوگند برای تفرقه نیامدیم. این مردم از ما خواستند که بیاییم و در نامه‌های فراوان استدلال کردند که حاکمانشان به روش کسری و قیصر، حکومت می‌کنند.

8. حکومت دینی، حکومت "بندگان" است نه حکومت "آقایان"

به این عبارات دقت کنید. از جمله استدلال‌های نهضت عاشوراست و به‌ این هدف بود که شهدای کربلا به خاک افتادند. ما با شما می‌جنگیم زیرا به روش کسری و قیصر، چون شاهان و شاهنشاهان حکومت می‌کنید، حال آن که‌ حکومت "اسلامی"، حکومت "بندگان" است و حکومت بندگان یعنی "هر که بنده‌تر است، حقّ حاکمیت دارد". حکومت شما، حکومت امپراتورهاست. "جعلوا مال الله دولة بین جبابرتها و أغنیائها"؛ یعنی قیام کربلا، پاسخ به قدرتمندان و ثروتمندانی است که اموال عمومی را، مال خدا و خلق را میان خود، میان دولتی‌ها و ستمگران و اغنیاء، دست‌ به ‌دست می‌کنند و نمی‌گذارند حقّ ضعفاء و فقراء به ایشان برسد. با اینان می‌جنگیم، زیرا "خانوا الاُمّة"؛ به امت و مردم خیانت کردند. "و تَأمَّروُا عَلیها بِغَیرِ رِضیً مِنها"؛ بر مردم و جامعه اسلامی به‌ زور و با استبداد، حکومت می‌کنند و مردم از دست ایشان عصبانی و ناراضی‌اند و چنین حاکمیّتی را دوست ندارند.
امام ‌حسین(علیه‎السلام) در پاسخ کوفیان نیز نوشتند: "مَا الامامُ اِلا الحاکِمُ بِالکِتابِ، الْقائِمُ بِالقِسْطِ، وَ الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ، اَلْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ الله‏"؛ هیچ ‌‌کس، آری هیچ کس حق حاکمیّت بر هیچ مردمی ندارد و هیچ حاکمیّتی مشروع نیست و نخواهد بود، مگر آن که با منطق قرآنی و بر اساس عدالت و شریعت، حکومت کند. ملاک مشروعیّت، در منطق امام ‌حسین(علیه‎السلام)، آن‌ است که حاکم و حاکمیّت مجری قسط و عدالت اجتماعی ‌باشند. "اَلْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ الله"؛ در پی منافع خود و آباد کردن دنیای خود نباشند، اهل تقوا و پاکیزه باشند و تنها برای خدا عمل کنند و به امر خدا و به سوی خدا؛ "وَ الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ"؛ جامعه را بر بنیان دین خدا و "حقّ و حقوق"، اداره کنند. تنها و تنها چنین کسانی حقّ حاکمیت و مشروعیت دارند پس روشن است که چرا با دستگاه بنی‌امیه و یزید درگیر می‌شویم. آری به این دلیل به کوفه می‌آییم. جالب است که مردم کوفه نیز عین همین عبارات و مطالبات را در نامه‌ها خطاب به ایشان نوشته بودند و با همین استدلال‌ها، امام ‌حسین(علیه‎السلام) را خواسته بودند: میوه‌ها رسیده است، مردم آماده حرکت‌اند، فرمانده نداریم و تنها کسی که می‌تواند خلأ رهبری را پر کند، شمایید، "حَیّ هَلا"؛ یعنی سریع خود را برسانید. "اَلْعَجَل، اَلْعَجَل"؛ وقت تنگ و گذر زمان به ‌ضرر ماست؛ هر چه سریع‌تر تشریف بیاورید.

9.  سکوت و فریاد شما خودمحورانه است نه خداپرستانه

تعبیر امام‌ حسین(علیه‎السلام) خطاب به بعضی افراد مشهور و حق‌ به‌ جانب نیز خواندنی است. امام(علیه‎السلام) در خطبه‌ی منا، فرموده بودند: "فَأَمّا حَقّ الضُّعَفاءِ فَضَیَّعْتُمْ وَ أَمّا حَقّکُمْ بِزَعْمِکُمْ فَطَلَبْتُمْ"؛ مشکل شما این است که حقّ ضعیفان بی دست و پا، حقّ طبقه ضعیف و بی زبان را ضایع گذارده و بلکه تضییع کردید، اما آن چه به نظرتان، حقّ شما و منافع شماست را با جدیّت، مطالبه می‌کنید و فقط همان‌جا دادتان در می‌آید. هرگاه منافع خود شما در خطر باشد، فریاد می‌زنید و هر گاه پای حقّ ضعفاء در میان است، سکوت و محافظه‌کاری می‌کنید. مردم به ‌خاطر خدا به شما احترام می‌گذارند، اما شما خود، احترامی برای احکام خدا و تکالیف الاهی قائل نیستید و جانب "وظیفه" را نگه نمی‌دارید.
بُعد سوم، نگاه امام‌ حسین(علیه‎السلام) به "جهاد و نبرد" است: جنگیدن بدون کینه شخصی، شمشیرزدن بدون قساوت قلب و این، هنر بزرگِ مردان خداست که بدون هیچ نفرت خصوصی و بدون لذت بردن از جنگیدن و کشتن، می‌جنگند، می‌کشند و کشته می‌شوند، به خون کسی تشنه نیستند اما برای نجات بشریّت باید جنگید؛ برای دفاع از "رشد بشر"، نه برای خود و علیه "بشریّت".

10.  جهاد، خشونت، شهادت، حماقت؟!

جنگیدن بدون قساوت قلب و کینه شخصی و حتی بدون هوسِ پیروزشدن و حبّ غلبه؛ جنگیدن برای "وظیفه" و نه برای "نتیجه"، جهاد و نبرد با صبغه‌ی "رحمت و رحمانیّت" و در پاسخ به کسانی که دیروز و امروز و فردا، "جهاد" را خشونت و "شهادت" را حماقت دانسته‌اند.
آنان که بدون موضع علیه ظالم، مظلوم را دعوت به صلح و سازش با ظالم می‌کنند، با هر ادبیات و قیافه‌ای سخن گویند، بی‌شک دستشان در دست ظالمان است. آن کس که بدون داوری علیه ظلم و بدون تصریح به موضع و داوری میان ظالم و مظلوم، طرفین!! را به صلح! دعوت می‌کند، جز توجیه ظلم، کاری نکرده است. نمی‌توان پیش از تعیین تکلیف ظالم و مظلوم، دو طرف ماجرا را با یک لحن، دعوت کرد که آرام بنشینید و خشونت نکنید! این کار، امضاء ننگین در پای ظلم موجود و محافظه‌کاری بی‌شرمانه و عوام‌فریبانه برای حفظ نامعادله‌ها و نابرابری‌های موجود است. دعوت ظالم و مظلوم به گفت‌وگو، بدون تعیین ظالم و بدون ایستادن در کنار مظلوم، خیانت است یا حماقت، و این بود کاری که عافیت‌پرستان در آستانه‌ی عاشورا می‌کردند و رسماً امام‌ حسین(علیه‎السلام) را موعظه کردند که آقا بالاخره، آنان کارهایی کرده‌اند ولی در هر صورت، دیگر وضعیت همین است، دست نگه دارید و تسلیم شوید!! این نوع دعوت به صلح، پیش از تعیین تکلیف "ظلم"، هرگز وجهه‌ی "رحمانی" دین نیست بلکه یک بدعت و توجیه ستم و نابرابری است.
فرهنگ جهاد برای "رحمت و عدالت"، از عاشورا آغاز نشد. بسیار پیش از آن و در جنگ‌های تحمیلی بر امیرالمؤمنین(علیه‎السلام) و حتی در جنگ‌های خلیفه سوم با کفار که شاید امام‌ حسن(علیه‎السلام) و امام‌ حسین‌(علیه‎السلام) در آن‌ شرکت کرده باشند، این منطق دیده شد. در سراسر مبارزات سیاسی و اجتماعی امام‌ حسین(علیه‎السلام) این پیام، پیدا بود که "مجاهد"، تشنه‌ی خون نیست و جنگیدن، نه آرزوی ما بلکه وظیفه‌ی ماست و هر گاه وظیفه شد، به ‌عنوان آخرین راه ‌حل، دیگر بدون هیچ شک و ضعفی، می‌جنگیم و در دریای خون، غوطه‌ می‌زنیم. جنگیدن بدون قساوت قلب، هنر بزرگِ مجاهدان راه خداست. در نبردهای بسیار پیش از عاشورا نیز از امام حسین(علیه‎السلام) ثبت شده و این یکی از هزاران است:
ابن‌قحطبه قهرمانی از شمشیرزنان دشمن، در گرماگرم معرکه به امام ‌حسین(علیه‎السلام) یورش آورد. امام‌(علیه‎السلام) شمشیر را چنان سریع زدند که هر دو پای او در یک لحظه، قطع و نقش بر زمین شد. در جنگ‌های تن ‌به ‌تن، در چنین موقعیتی مرسوم بود که ضربه آخر یا تیر خلاص می‌زدند؛ این عرف بود و کسی آن را ناجوانمردی نمی‌دانست. اما امام‌ حسین(علیه‎السلام) به بالای سر او آمدند. گمان می‌کنید نخستین کلمه‌ای که دشمن شکست‌خورده از امام‌ حسین(علیه‎السلام) می‌شنود، چیست؟ درسی بزرگ برای آنان که تفاوت جهاد و شهادت اسلامی با خشونت و حماقت را نمی‌فهمند. امام‌ حسین(علیه‎السلام) از او پرسیدند: آیا کمک می‌خواهی؟ او آمده بود تا حسین(علیه‎السلام) را بکشد و آقا می‌پرسند: می‌گذاری کمکت کنم؟ می‌گوید: آری. بگو مرا ببرند. امام‌(علیه‎السلام) به ‌جای تیر خلاص، رو به سپاه دشمن می‌گویند: بیایید او را ببرید.

11.  جنگ بدون کینه، صلح بدون ظلم

آری؛ جهاد بدون خون‌آشامی، کشتن و کشته ‌شدن بدون لذت ‌بردن، جنگ بدون تعصب و برتری‌طلبی دنیوی، تنها برای رهایی، رشد و تکامل بشر و رفع موانع رشد از سر راه بشریّت، دستورالعمل جهادی اسلام حسین(علیه‎السلام) است؛ از جنگ لذت نمی‌بریم ولی برای دفاع از "کرامت و رشد بشر"، حتی به جنگ نابرابر عاشورایی تن می‌دهیم. این منش امام ‌حسین(علیه‎السلام)، مخصوص کربلا نبود.
نمونه دیگر، به دوره جوانی امام‌ حسین بن علی(علیه‎السلام) باز می‌گردد؛ دوره‌ای که امام‌ حسن(علیه‎السلام) و ایشان، بیست ‌و هفت ‌یا بیست و هشت ساله‌اند و زمانه، زمان خلیفه سوم است که مسلمانان در بخشی از ایران با بقایای ساسانی می‌جنگیدند و پیش می‌رفتند. بخشی از ایران در زمان خلیفه دوم و بخشی در عصر خلیفه سوم، فتح شد. بر اساس نقل یکی از مورخین اهل سنّت، دست‌کم در یک مورد، امام ‌حسن(علیه‎السلام) و امام ‌حسین(علیه‎السلام)، در جنگ آزادی‌بخش شرکت کرده‌اند. در این جنگ، فرمانده سپاه مسلمانان با فرمانده ارتش ساسانی، قرارداد متارکه و آتش‌بس امضاء کردند اما شبانگاه، فرمانده اموی علی‌رغم امضای آتش‌بس، به نیروهای دشمن شبیخون زد و اردوگاه آنان را فتح کرد ولی این پیروزی، یک شکست اخلاقی بود. امام ‌حسن(علیه‎السلام) و امام‌ حسین(علیه‎السلام) به فرمانده ارتش عربی مسلمانان، اعتراض کردند که: این، شیوه‌ای کثیف بود و آن‌گاه اردوگاه را به نشانه‌ی اعتراض علیه فرمانده‌ی عرب، ترک کردند و به مدینه باز گشتند. استدلال ایشان، آن بود که این روش جهاد اسلامی و منش "مجاهد" نیست. "جهاد" آری، اما "پیمان‌شکنی" و "پیروزی به هر قیمت"، نه. پس جنگ را نیمه‌کاره گذاردند و به مدینه بازگشتند و ماجرا را به پدر بزرگوارشان، علی‌بن‌ابی‌طالب(علیه‎السلام) (که خلیفه نبودند)، گزارش کردند، پس آن روز امام علی(علیه‎السلام) به همین مناسبت در مسجد، بر منبر رفته و فرمودند: آری، این، "جهاد اسلامی" نیست و ما این شیوه را نمی‌پذیریم. پیروزی به این "قیمت" را نخواهید و در جنگ نیز مبادا شرف و انسانیّت و اخلاق را برای غلبه بر دشمن، زیر پا بگذارید. این همان آموزه است که در درجه‌ی نخست، "وظیفه‌محور" و مأمور به تکلیف باشید، نه به "نتیجه"، پس "مجاهد"، پراگماتیست نیست و سوداگرانه چرتکه نمی‌اندازد. برای هدفی مقدس بجنگید و با هر شیوه‌ای نمی‌توان به هر هدفی رسید؛ با شیوه درست به سوی هدف درست باید حرکت کرد.

12.  امامِ "یقین" و دفاع از "عقلانیّت انتقادی"

بُعد چهارم، وجه نگاه اسلامی امام‌ حسین(علیه‎السلام) به عقلانیّت و عقل‌گرایی انتقادی، به دور از جزمیّت و تعصّب و پشت به شکاکیّت و آشفتگی و عقل‌گریزی است. فرمودند: اگر هر آن چه عالمان و متفکران می‌گویند، بی‌استثناء درست می‌بود، جنون تکبّر به سراغشان می‌آمد و تواضع نظری را بالمرّه ترک می‌گفتند، پس در پی متفکر بی‌خطا نگردید بلکه در جوامع بشری و میان بشر عادی، حداکثر به دنبال کسانی باشید که اشتباهات‎شان از دیگران، کمتر است. "انّما العالِمُ مَن یَکثُر ثَوابُه"؛ عالم، کسی است که تشخیص‌های صحیح او بیشتر باشد، نه آن که "همه‌چیزدان" و "خطاناپذیر" باشد. سیدالشهدا(علیه‎السلام) در این عبارت به معضل تاریخی "مطلق‌سازی" از خود و مطلق‌کردن "علم محدود و عقل ناقص بشری" اشاره می‌کنند که عامل اصلی انتقادناپذیری‌ها و تعصب‌های ما همین خودمطلق‌بینی ماست.
حضرت امام‌ حسین(علیه‎السلام) در این عبارت می‌فرمایند همه، همواره ذهن خود را به روی حقایق تازه و تازه‌تر باز بگذارید و هرگز دریچه‌ی ذهن را به روی سخن دیگران نبندید، همواره در حقّ خود، احتمال خطا دهید. این خطاپذیری و تواضع علمی و ترک عُجب و گشودگی اخلاقی و منطقی به روی نقد و نوآوری البته با "شکاکیّت" جدید غربی و عزل "عقل" به شیوه کانتی و نوکانتی که امروز در دنیای فرهنگ و فلسفه‌ی غرب رایج شده، هرگز یکی نیست. این گشودگی به‌ معنای "شکاکیّت" نیست، "انتقادپذیری" اسلامی، عصبیّت و جزمیّت را نفی می‌کند و خطای بشر را به رسمیّت می‌شناسد. چنین تعابیری در کلام امام‌ حسین(علیه‎السلام) و اهل‌ بیت(علیه‎السلام) بارها آمده و نشان می‌دهد جریان وسیعی که با ادبیات دنیاگرا و سکولاریستی و بر اساس "اصالت نفس"، مفهوم "جهاد و شهادت" را در کنار تعصّب و خرافه و جزمیّت و ماجراجویی و خشونت‌طلبی و چنین کلماتی به ‌کار می‌برند و همه ارزش‌های بزرگ انسانی و فداکاری همه مجاهدان تاریخ را، به ‌نام "جزم‌گرایی" و "بنیادگرایی" می‌کوبند، چگونه سفسطه می‌کنند و مآلاً فرهنگ یزیدی را به نام اسلام می‌نویسند.
در منطق امام‌ حسین(علیه‎السلام)، "ایمان"، نه "تعصّب"، بلکه ضدّ "تعصّب" و "جزم بدون برهان" است. نباید گفت که هر کس شکّاک و فاقد "یقین" نیست، جزمی و "متعصّب" است؛ چنان چه نباید گفت هر کس "لیبرال" نیست، "فاشیست" است و متقابلاً نباید گفت که هر کس "جزم‌گرا" نیست، "لیبرال" است؛ این دیدگاه‌ها از هر دو سوی، افراطی و نادرست است. به ‌رسمیّت ‌شناختن "علم بشر" و در عین ‌حال، محدود و تدریجی دانستن آن و خطاپذیر دانستن "معرفت انسانی"، هر دو در فرمایشات امام‌ حسین(علیه‎السلام) آمده است و امروز به ویژه به این موضع دو بعدی و جامع معرفت‌شناختی صاحبِ "عاشورا" باید توجه کنیم و بدانیم که می‌توانیم و باید "مجاهد" و "شهادت‌طلب" و‌ در عین ‌حال، "خطاپذیر" و "نقدپذیر" باشیم. می‌توان جزمی و متعصّب نبود ولی مجاهد شهادت‌طلب بود. محدود و خطاپذیر دانستن معرفت بشر با "یقین" مجاهد و مشروعیّت "شهادت" چه منافاتی دارد؟!

13.  "یقین‌طلبی"، بنیادگرایی یا لقاح معرفت؟

این قبیل روایات که از سیدالشهدا(علیه‎السلام) و سایر اهل بیت(علیه‎السلام) به دفعات رسیده است برای کسانی بیشتر معنادار خواهد بود که نوسان میان "معرفت‌ستیزی" و "جزم‌اندیشی" را در فلسفه‌ی غرب و در آثار شرقی ملهم از غرب خوانده و دیده‌اند که چگونه هر نوع "یقین منطقی" را که در عمل به جهاد و شهادت‌طلبی ختم می‌شود معادل با مفاهیمی چون "جزم‌گرایی" و "بنیادگرایی" قرار داده‌اند. این قبیل روایات حسینی برای این افراد معنادارتر است تا دوستانی که در این مقولات، سابقه‌ی ذهنی ندارند. امام حسین(علیه‎السلام) فرموده‌اند: "الْعِلْمِ لِقَاحُ الْمَعْرِفَة وَ طُولُ التَّجَارِبِ وَ زِیَادَة فِی‌ الْعَقْلِ"، نگاهی کاملاً واقع‌بینانه، انتقادی و آسیب‌شناسانه به عقل و معرفت بشر، بی آن که به شکاکیّت و "آنارشیزم معرفتی" تن دهد و شکّاکانه هیچ ‌چیز را نه معلوم بالفعل و نه بالقوه، ندانسته و همه ‌چیز را با همه ‌چیز مساوی‌ بخواند!!
به هر سه تعبیر حضرت امام حسین(ره)، توجه معرفت‌شناسانه کنید: تعبیراتی چون "لقاح معرفتی"، "طول تجربه" و نیز "کم‌ و زیادی در عقل"، دقیقاً نشانِ گشودگی به ساحت "رشد بشری" است، نه نشان "بن‌بست ‌بودن معرفت".
این تعبیرات، یعنی که ایشان علم بشر را محصول "آمیزش اندیشه‌ها" و نوعی "لقاح معرفتی" می‌دانند و به نقش "تجربه‌ی بشری" در رشد علم و ارتقای معرفت بشر، تأکید می‌کنند و از "طول تجارب" و انباشته ‌شدن تجارب بشری بر یکدیگر می‌گویند، پس "عقل" را یک شیء‌ جامد، مسقّف و ثابت نمی‌دانند، زیرا در غیر این صورت "زِیَادَة فِی‌ الْعَقْلِ"، بی‌معنا بود. این سه رکن، "تغییر تدریجی عقل" بشر، نقش "تجربه‌ی انباشته بشری" در معرفت و علم و "لقاح و آمیزشی بودن و اجتماعی ‌بودن" علم و معرفت در نگاه امام ‌حسین(علیه‎السلام)، که شرح حال معرفت عادی "بشری" (نه معرفت "وحیانی") است، نشان می‌دهد که گرایش اسلامی در "علم‌المعرفة" و "اپیستمولوژی" چیست. پس عنصر شهادت‌طلبی‌ مطلق را باید به درستی شناخت که ذره‌ای "شک" در آن راه نداشت و آن چه در ظهر عاشورا گذشت، در تضاد قطعی با "شک" بود و باید معرفت‌شناسانه نیز بررسی شود.
ظهر عاشورا، مجسّمه‌ی تاریخی "یقین" است و دیدیم که این نگاه چگونه در عین حال، "علم و معرفت بشری" را قابل زیادت و رشد می‌بیند و عقلانیّت را به ‌گونه‌ای متفاوت با "جزمیّت"، تعریف می‌کند و راه نقد و شک و آمیزش فکری اجتماعی و رشد و تحول و پرسش و پاسخ و تجدید نظر را در حوزه‌ی "عقل اسلامی"، باز می‌گذارد، بی آن که به سفسطه و شکّاکیت و به نفی عقل و "آنارشیزم معرفتی" تن دهد. مرز "یقین" با "تعصّب" همین‌جاست.


تحلیلی زیبا و قابل تامل در واقعه کربلا(1)

 

تحلیلی زیبا و قابل تامل در واقعه کربلا

استاد رحیم پور ازغدی


1.  جنبشی برای پیروز نشدن (معادله‌ی تکلیف و نتیجه)

حضرت امام ‌حسین(علیه‎السلام) هنگام خروج از مدینه، عبارتی فرمودند که عرایضم را با آن آغاز می‌کنم. "اَلّلهُمَّ اِنِّی اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَ‎کْرَهُ الْمُنْکَرَ" (مقتل‌الحسین خوارزمى، ج 1: 186)؛ خدایا، من ارزش‌ها را دوست دارم و از ضدّ ارزش‌ها بیزارم. امام‌ حسین(علیه‎السلام) با بیان این شعار، جنبش را آغاز و خروج از مدینه را عمومی و علنی کردند و با همین تعبیر در مزار پیامبر(صلی‌الله‌وعلیه‌وآله)، از جدّ خویش خداحافظی و سفر خونین و تاریخی خود را آغاز کردند. معنای تاریخی و فراتاریخی این جمله کوتاه ولی پردامنه، آن بود که بی‌طرف نیستم و هرگز نخواهم بود. پس از این قیام، رویه‌های بسیاری در تاریخ واژگون شد. جنبش "کربلا"، انسان جدید و جهان جدیدی را ساخت؛ "انقلاب"، بدون امید به "پیروزی"، انقلاب با تأکید بر "وظیفه"، جنبشی برای "کشته ‌شدن"، برای "پیروز نشدن"، برای "بت ‌شکستن" و برای به زیر سؤال ‌بردن "مشروعیّت" دستگاهی که به دین، تظاهر می‌کرد و دروغ می‌گفت. قیامی برای ادای "تکلیف" و نه الزاماً دستیابی فوری به "نتیجه".
آنان که به "نتیجه" و نه به "تکلیف" می‌اندیشیدند، "نتیجه" نگرفتند و از قضاء جمع اندکی که به "تکلیف" و نه به "نتیجه"، می‌اندیشید، "نتیجه" گرفت. آنان که تنها برای پیروزی می‌جنگند، در واقع، برای خود می‌جنگند؛ با یک پیروزی، "مغرور" و با نخستین شکست در دستیابی به "نتیجه‌ی فوری مادی"، مأیوس می‌شوند. اما آنان که برای "پیروزی" برنامه‌ریزی می‌کنند، اما برای "وظیفه" و نه پیروزی، می‌جنگند در شکست و پیروزی، به‌ یک ‌اندازه پیروزند و امیدوار.

2. شهادت‌طلبی، "حساب‌گری" بدون چرتکه‌اندازی بازاری

این همان‌جاست ‌که هر کس میان "وظیفه" و "نتیجه"، اصالت را به "نتیجه" دهد، گرفتار پارادوکس "عقلانیّت و جهاد" یا "عشق و عقل" خواهد شد و صورت مسئله را معکوس می‌خواند. این نسبت چه وقت و در ذهن چه کسانی به یک تضاد لاینحل، تبدیل می‌شود؟ و از چه چشم و چشم‌اندازی، "شهادت‌طلب" ‌بودن را با "عاقل" ‌بودن و یا "مجاهد" بودن را با "حساب‌گری" ناسازگار می‌یابد؟ این دو از چشم کسانی منافات دارند که هر جهادی را جز برای "پیروزی فوری و شخصی" و جز برای "سود کمّی و خصوصی"، غیرعاقلانه می‌بینند و ملاک "عقلانیّت" را نه "برهان"، بلکه "چرتکه‌اندازی بازاری" می‌دانند. چرتکه می‌اندازند تا قضاوت کنند چه کسی در طول تاریخ پیروز شده و چه کسی شکست خورده است. در همه منازعاتی که یک ‌طرف آن "عقل" و در طرف دیگر، ارزش دیگری چون عشق یا شرع و یا هنر انعطاف‌ و نقدپذیری باشد که بعضی نمی‌دانم چرا در برابر "یقین عقلی" قرار می‌دهند، باید مطمئن بود که در حقّ "عقل"، بدفهمی یا سوء‌تفاهم شده است.
در تاریخ فرهنگ بشری، دست‌کم سه نوع تقابل با "عقل" صورت‌بندی شده که منشأ سه نوع دسته‌بندی تاریخی گشته است و در هر سه مورد، اگر محل نزاع، به درستی تقریر شود و به ضریب دقت بحث بیفزاییم، این سوء‌تفاهم را می‌توان برطرف کرد.

3. سه صورت مسئله برای عقل (معادله‌ای با سه معلوم)

یکی تنازع "عقل و عشق"، میان عارف است با فیلسوف که در وثاقت "عقل"، شک می‌کند. دوم، تعارض میان طرفداران "قطعیّت‌پذیری عقل" با ذهنیّت شکاکانه‌ی انتقادی در سنّت کانت به بعد که در کفایت "عقل"، اساساً شک کردند. سوم، دعوی تفاوت میان "عقل" و "شرع" و مباحثات جدلی میان فیلسوف با محدّث و متکلّمی که در کفایت و دقت "عقل"، ابراز تردید کند.
این سه صورت مسئله را اگر با نگاهی جامع‌تر، متعالی و از بالا بنگریم، با صلح‌ و صفا، حل‌شدنی است، مشروط به آن ‌که سهم "عقل" و سهم "عشق" و سهم "شرع"، همه به‌ موقع و به ‌اندازه و در جای خود (نه دیگری) پرداخت شود و این همان کاری است که در عاشورا و کربلا صورت گرفت. به ما تلقین می‌شود که در کربلا، دعوای "عشق" و "عقل" بود و شهدای کربلا، عشق را بر عقل، ترجیح دادند، بنابراین عاقل نبودند و یا عاقلانه عمل نکردند. می‌خواهم در این ذهنیّت که بین ما مشهور شده است، تردید کنیم که در کربلا، سهم "شرع" و "عقل" و "عشق"، یک‌جا و به ‌اندازه، اداء شد و منافاتی در این میان نبود. هرگاه سهم هر یک به‌ موقع پرداخت و عادلانه تقسیم شود، "عشق" و "عقل" و "شرع"، نه در برابر یکدیگر بلکه به مثابه‌ی اجزای پروژه‌ای واحد برای انسان‌سازی و برای مأموریت واحد، به کار می‌آیند.

4. "عقلانیّت"، نه شکاکیّت و نه عصبیّت

در بینش امام ‌حسین(علیه‎السلام) با استناد به تصریحات ایشان، "عقلانیّت" به گونه‌ای تعریف شده است که برخورد انتقادی با مسائل "معرفت" را می‌پذیرد بنابراین هر "شک" را "شکاکیّت"، ندانسته‌اند. به شک، احترام گذرده، اما "شکاکیّت" را مبنای معرفت و تفکر قرار نمی‌دهند و از سوی دیگر، "عقلانیّت و قطعیّت" را با جزمیّت و عصبیّت و تعصّب، اشتباه نمی‌گیرند. در مسیر مدینه تا مکّه و سپس کربلا، بارها پاسخ شکّاکان و نیز جزم‌اندیشان را با منطق و مدارا می‌گویند. عرفان سازش‌کار و عافیت‌طلب را رسوا می‌کنند، چرتکه‌اندازان سودمحور را که "نفسانیّت" خود را به نام "عقلانیّت"، به میدان آوردند، بی‌آبروی تاریخ کردند و شرع‌فروشان مقدّس‌نما را هرزه‌ی کوی و برزن نمودند.
 عقل حسینی و عقلانیّت اسلامی، با عشق و شرع، در آشتی مطلق‌ است و این برخلاف بعضی مشهورات است که میان ما رایج کردند؛ مشهوراتی که از تعابیر شاعرانه آغاز می‌شود و به تدریج به برداشت حقیقی و قرائت رسمی می‌انجامد! و از تعبیر "شاعرانه"، نتیجه "واقعی" و فلسفی گرفته می‌شود.
اگر تضاد "عقل" و "عشق" را بدین شکل بپذیریم، مشکلات معرفتی، یکی دو مورد نخواهد بود. در منطق حسین(علیه‎السلام)، "عقل" در برابر "عشق" و در تقابل با "شرع"، تعریف نمی‌شود. عقل حسینی و کربلایی، نه به ‌معنای "جزمیّت" و نه "خودبنیادی" است، بنابراین، نه نسخه‌ی "شکاکیت" را به ‌عنوان درمان "بنیادگرایی"، تجویز می‌کند و نه نسخه‌ی "تعبّد بدون برهان" را برای درمان "خودبنیادی عقلی" عرضه کرده است.

5. اسلام، یک "تفکّر"، نه یک "تعصّب"

امشب می‌خواهیم دسته ‌جمعی درباره نسبت عقل‌ورزی، عشق‌ورزی، شریعت‌مداری و شهادت‌طلبی، فکر کنیم و بیاندیشیم که اسلام، نه به ‌‌عنوان یک "تعصّب"، بلکه به ‌عنوان یک "تفکّر"، این تضادهای تاریخی و جهانی را چگونه حل کرده است که حتی در ملحمه‌ی (حماسه) عاشورا و در اوج جهاد و شهادت، این تعادل، با سوءتفاهم ترک نشد و جانب "عقل" و "شرع"، به‌ نفع "عشق"، فروگذار نشد. شخصیت امام ‌حسین(علیه‎السلام) در شهادت‌طلبی و آمادگی مطلق برای فدا شدن، تا کنون البته شناخته و شنیده شده است، هر روز و هر لحظه که می‌گذشت و به عاشورا و شهادت نزدیک‌تر می‌شدند با طنینی واضح‌تر می‌فرمودند: "هر کس با ما بیاید، کشته خواهد شد و هر کس نیاید، ذلیل و تحقیر می‌شود و انتخاب سرنوشت شما با خود شماست."
وقتی امام(علیه‎السلام) پاسخ نامه مردم کوفه را به دست مسلم دادند تا پیش‌تر به ‌سوی آنان رود به هنگام وداع، به او فرمودند: "به ‌سوی کوفه برو، اما بدان که در انتظار مقام شهیدان، برای خود و برای تو هستم."
همه‌ی این‌ها یعنی که ما از این حرکت، نتیجه‌ی مادّی فوری نخواهیم گرفت تا بتوان چرتکه انداخت، برای "وظیفه" می‌رویم و برای "نتیجه"‌ی انسانی و تعالی‌بخش خود و نیز "نتیجه"‌ای تاریخی پیش دیدگان همه‌ی بشریّت، هر که تا ابد به ما بنگرد و صدای ما را بشنود.

6.  دو راهی "عقل" و "نفس" یا دو راهی عقل و عشق؟!

یکی از شمشمیرزنان مشهور عرب که حق و باطل را تشخیص داد، "قدرت" انتخاب داشت اما جرأت "انتخاب" نداشت، ناخواسته بر سر راه کاروان خون قرار گرفت. امام‌ حسین(علیه‎السلام) خود شخصاً به خیمه او رفته و وی را بر سر دو راهی "عقل" و "نفس"، قرار دادند که قضیه این است و تو می‌دانی که چیست! آمده‌ام از تو بخواهم که به ما، به کاروان شهادت، ملحق شوی. او پاسخ داد: من به شما و به پدر و مادر شما ارادت دارم و تفاوت شما و اینان را می‌فهمم، اما زن و بچه دارم. ارادت دارم، اما زندگی هم دارم. سپس گفت: شمشیری نادر و کمیاب و اسبی تیزرو دارم که در این منطقه، مشهور است. اگر اجازه بفرمایید این اسب و شمشیر را تقدیم شما و کاروان عاشورایی کنم. امام(علیه‎السلام) فرمودند: برای اسب و شمشیر تو نیامده‌ایم، برای خودت، برای نجات تو آمدم و اکنون که به ما ملحق نمی‌شوی، از این‌جا دور شو، آن‌قدر دور که صدای ما را نشنوی، زیرا به ‌خدا سوگند فردا هر کس در این دشت، صدای ما را بشنود و به ما ملحق نشود، با چهره در آتش افکنده خواهد شد.
این بُعد از شخصیت امام ‌حسین(علیه‎السلام)، کاروان کربلا را هم‌زمان از معرکه‌ی "عشق مطلق" و "عقل مطلق" عبور می‌دهد، عشق به شهادت با چشمانی باز و عقلی بیدار که تردید ندارد از حیث نظامی، شکست خواهند خورد و قطعه‌قطعه‌ می‌شوند.


نکاتی برای زیباتر شدن زندگی زناشویی

 

نکاتی برای زیباتر شدن زندگی زناشویی


دنیای زنان بعضی اوقات تفاوت های بزرگی با دنیای مردان دارد و ممکن است بعضی مردها این موضوع را درک نکنند، در اکثر اوقات زنان در هنگام ازدواج مخصوصا در سنین پایین تر تصور می‌کنند که شب های عاشقانه در کنار همسرشان خواهند داشت و این آرزوها را در مرد مورد علاقه خود جستجو می‌کنند. اما گاهی اوقات شاهزاده سوار بر اسب سفید رویای دختران تبدیل به دیو قصه ها می گردد.

خانم محترم ما می دانیم که همسر شما همان شاهزاده رویاهایتان  نیست ولی اطمینان هم داریم که او دیو  قصه ها هم نیست .

شما می توانید بجای عیب گرفتن از شوهرتان یک بار هم که شده به بررسی اخلاق و رفتار خود بپردازید . ما اطمینان داریم شما می توانید با اخلاق خوب خود او را به همان شاهزاده مورد نظر تبدیل کنید :

نکات زیر کمک خواهد کرد که به ازدواجتان انرژی دوباره دهید و از نو هر آنچه را که دوست دارید بسازید.

1- بهترین کارهایی که برای شوهرتان بسیار مفید است، برای شما هم مفید خواهدبود.

غذاهای سالم بخورید، خودتان را زیبا نگه دارید و مرتباً ورزش کنید. این کارها باعث می‌شود همیشه احساس خوبی داشته باشید و پر طراوت و جذاب باشید و شما در نظر شوهرتان همان زن زیبا و جذابی که همیشه دوست داشته، باقی خواهید ماند، مهم نیست که شما چند سالتان باشد.

2?از رفتار و اعمال خوب همسر خود قدردانی کنید.

هنگامی که پژوهشگران از مردان پرسیدند که در زندگی زناشویی خود چه می‌خواهند، قدردانی در لیست همگی آنها وجود داشت. پس به خاطر داشته باشید و توجه داشته باشید به کارهایی که همسرتان برای شما، فرزندان و خانه انجام می‌دهد و از او تشکر کنید. شما لبخندی بر روی لبانش و لذتی در قلبش ایجاد خواهید کرد.

3?عشق را در زندگیتان نگه دارید.

آخرین باری که برنامه ریزی کرده اید برای داشتن یک زمان عاشقانه در کنار همسرتان چه وقت بوده است؟ اگر شما نمی توانید به این سؤال پاسخ دهید سریعاً به فکر باشید.

مهربان بودن، یادداشتهای عاشقانه، هدیه ای کوچک برای او، برنامه ریزی برای یک روز عاشقانه و ابتکار در مسائل جنسی همگی باعث می‌شود که به او یادآوری کنید که هنوز هم او برایتان جذاب است.

4?اجازه دهید او هم زمانهایی مردانه داشته باشد.

هر کس به زمانهایی برای خودش نیاز دارد که از یک سرگرمی لذت ببرد یا با دوستانش جمع شود. اگر همسر شما فوتبال دوست دارد، در حالیکه شما به آن علاقه ندارید از او اشکال نگیرید.

او را تشویق کنید که رابطه ای دوستانه با مردان دیگر داشته باشد. او از این مصاحبتها لذت خواهد برد. مطالعات نشان می‌دهد مردانی که در کنار دوستانشان بوده اند، سالم تر بوده اند و زندگی طولانی تری داشته‌اند.

5?حق تقدم با اوست.

فشارهای روزانه کار، خانه و بچه ها کافی است که او را خسته کند. زمانی را بسازید برای دو نفرتان که استراحت کوتاهی داشته باشید، دور از کارهای کسالت آور روزانه. احساس علاقه نسبت به کارش و سرگرمی هایش نشان دهید، این کار باعث می‌شود که او بداند که او برایتان چقدر اهمیت دارد.

6?سعی نکنید او را تغییر دهید.

آیا شما خوش مشرب هستید و شوهرتان کم رو؟ آیا دوست دارید خانه همیشه تمیز باشد و حوله شوهرتان همیشه بر زمین است؟ روانشناسان می‌گویند شما نمی توانید دیگران را تغییر دهید، یقین داشته باشید شما تحت تأثیر قرار خواهید گرفت. پس دنبال راههایی غیر از غر زدن و نق زدن باشید.

برای مثال توافق در روابط اجتماعیتان با کم کردن تعداد مهمانها و یا رفتن شما به تنهایی در مهمانی و قرار دادن یک سبد در حمام برای قرار دادن رختها و تشویق کردن او وقتی که در مهمانی شرکت کرد و یا حوله های کثیف را سر جایش قرار داد. ایجاد دلگرمی و تشویق همیشه بهتر از عیب جویی و سرزنش است.

7?به او بگویید که چه می‌خواهید.

این آسان است که فکر کنید کسی که با او زندگی می‌کنید کاملاً شما را می‌شناسد، اما این حقیقت ندارد. بسیاری از ما همه چیز را همان طوری می‌بینیم که دوست داریم. پس غافلگیر نشوید شوهرتان فکر کند که شما هر آنچه که می‌خواهید همان است که اومی خواهد. اگر شما در آغوش گرفتن و یا یک مشورت و یا یک ژاکت قرمز برای تولدتان می‌خواهید به او بگویید.

8?وقتی را هم با دوستانتان بگذرانید.

وقتی شما شوهر می‌کنید فکر می‌کنید که از دوستانتان باید کنار بکشید و در کنار شوهرتان باشید. اما یک نفر نمی‌تواند تمام احتیاجات شما را رفع کند و این انتظار نا معقولی است که از شوهرتان بخواهید هم شوهرتان باشد، هم رفیق و هم بهترین دوست دخترتان. زمانی را برای دوستانتان اختصاص دهید این کار باعث می‌شود که شما انرژی یابید.

9?اجازه دهید بعضی اوقات آزاد باشد.

همان طور که شما نیاز دارید بعضی اوقات ریلکس کنید و تنها باشید شوهرتان هم به این نیاز دارد. ممکن است استراحت شما بعد از یک روز کار، دراز کشیدن روی تخت و یا یک دوش گرم باشد و استراحت او به نحوی دیگر باشد، مثلاً روزنامه بخواند و یا تلویزیون نگاه کند اجازه دهید او همان طور که میخواهد خود را شارژ کند، شاید کارهای خانه و خرید کردن بیشتر او را خسته کند.

10?به او ایمان داشته باشید و بگذارید او این را بداند.

مردان می‌توانند بسیار به شجاعت و دلیری تظاهر کنند، اما آنها هم مثل ما بعضی اوقات اعتماد به نفس کمی دارند و درمانده می‌شوند و احساس ضعف می‌کنند. هنگامی که او به خانه می‌آید خصوصاً وقتی که او خود را باور ندارد، نیاز دارد که بداند کسی که او را باور دارد در خودش زندگی می‌کند.

 


استعمال دخانیات بین دختران 15 تا 25 ساله افزایش یافته است

 

استعمال دخانیات بین دختران 15 تا 25 ساله افزایش یافته است

استفاده از سیگار و دیگر انواع دخانیات، ابتدا به صورت یک موضوع جذاب تلقی می‌شد و به عنوان یک تفنن غربی وارد جامعه ما شد. ولی در فرهنگ ایرانی مصرف دخانیات همواره یک رفتار مردانه تلقی می‌شده به همین دلیل همیشه از سوی جامعه، غیر از بدی خود سیگار، مصرف آن توسط زنان زشتی مضاعفی را به دنبال داشت. این حرکت از دید فرهنگ عامه زشت، قبیح و دور از شرع و عرف تلقی می‌گردید. به طوری که در فیلم‌های ایرانی، زنانی که شخصیت‌های منفی یا فاسد و درمانده داشتند، همواره سیگار مصرف می‌کردند.
به‌تدریج سیگار کشیدن که یک تفنن و نشانه‌ای از فرهنگ یا تجدد وارداتی توسط تحصیل‌کردگان فرنگ رفته بود، به صورت عادی و اعتیادی خطرناک در بین زنان و دختران نمود پیدا کرد. به گونه‌ای که آمار تکان‌دهنده افزایش مرگ و میر و عوارض ناشی از سیگار در زنان، گواهی بر این ادعاست. تعدادی از زنان در سایه‌ی زن‌سالاری و نزدیک شدن به جامعه مردان، راهی جز خودنمایی توسط سیگار کشیدن ندارند. این مساله به‌خصوص در بین زنان و دخترانی که وارد محیط‌های کاری و تحصیلی و دانشگاهی می‌شوند، چشمگیرتر است. اکنون ما شاهد این جریان و افزایش بی‌سابقه آمار در دختران دانشجوی سیگاری هستیم. این مساله وقتی حساسیت خود را نشان می‌دهد که بدانیم مصرف دخانیات، شایع‌ترین علت قابل پیشگیری مرگ و میر در زنان می‌باشد. ناقوس مرگ برای زنان معتاد به دخانیات، 14 سال زودتر به صدا درمی‌آید، اگر مصرف سیگار در زنان و دختران جوان را با نگاهی متفاوت بررسی کنیم، می‌بینیم که این سکانداران خانواده و این مادران فردا، چگونه با مصرف دخانیات نه تنها خانواده، بلکه جامعه را نیز دچار مشکل می‌کنند. افزایش استعمال دخانیات در میان دختران جوان که مادران فردا می‌باشند، تهدیدی جدی برای نسل آینده است. این درحالی است که سن استعمال دخانیات در دختران کاهش یافته و طبق آمار، مصرف سیگار و دیگر انواع دخانیات مانند قلیان، در مکان‌های عمومی و پارک‌ها توسط دختران روندی رو به رشد دارد و با این رشد روزافزون مصرف دخانیات از سوی زنان و دختران، در آینده‌ی نزدیک با یک همه‌گیری سرطان ریه در زنان جوان روبه‌رو خواهیم شد. زیرا زنان سیگاری در برابر مردان سیگاری شانس ابتلای بیشتری به سرطان ریه را دارند. آمار نشان داده که سرطان ریه حتی بیش از سرطان سینه جان زنان را در معرض تهدید قرار می‌دهد. از سوی دیگر زنان سیگاری بیشتر در معرض حملات قلبی، انواع سرطان‌ها و مشکلات دهان و ریه قرار دارند.
تقبیح سیگار در زنان، علاوه بر تاکید روی مضرات بدنی آن، به خاطر هنجارهای اجتماعی و مشکلات فرهنگی ثانویه آن نیز جای بحث دارد. زیرا واکنش مردم و انظار عمومی درباره سیگار کشیدن یک زن بسیار متفاوت با سیگار کشیدن یک مرد است. زنانی که در مجامع و اماکن عمومی به مصرف دخانیات مبادرت می‌ورزند، همیشه مورد بدبینی و قضاوت‌های نادرست قرار می‌گیرند، قضاوت مردم در مورد زنان و دختران سیگاری، در بسیاری از موارد بسیار بی‌رحمانه و دور از انصاف است. به گونه‌ای که عوارض درازمدت آن، شاید از عوارض جسمی و بدنی مصرف سیگار بیشتر باشد.
75 درصد زنان سیگاری، از سیگارهای به اصطلاح ملایم و فیلتر سفید و 80 درصد آنها از سیگارهای خارجی استفاده می‌کنند. ظاهرا سفیدی فیلتر، این برداشت را که سیگار پاک و بدون ضرر است، در فرد ایجاد می‌کند. این موضوع نشان می‌دهد شرکت‌های دخانی بسیار زیرکانه افراد را برای خرید محصولات خود فریب می‌دهند. البته در این مورد نقش فرد فریب‌خورده نیز بی‌تاثیر نیست.
پدیده سیگارکشی دختران و زنان جوان
استعمال دخانیات بین دختران 15 تا 25 ساله افزایش یافته است؛ به طوری که 7/2 درصد آنها سیگاری‌اند و بر طبق آمار 5 درصد دختران دانشجوی دانشگاه‌های تهران مبادرت به مصرف دخانیات می‌کنند.
دخترانی که پیش از ورود به دانشگاه و محیط‌های بیرون از منزل، از سوی خانواده تحت فشار و کنترل بوده‌اند، با ورود به محیطی باز و بزرگ‌تر از محیط رشد قبلی و به دست آوردن آزادی که پیش از این نداشته‌اند، سعی می‌کنند متفاوت از گذشته زندگی کنند و به اصطلاح امروزی شوند و با مصرف دخانیات، خود را از اتهام امل بودن و طرد از طرف دوستان متجدد، محفوظ می‌دارند.
رابطه‌ی سیگار و قلب در زنان
زنان سیگاری 6 برابر بیشتر از زنان سیگاری در معرض حمله قلبی قرار دارند. آثار منفی مصرف دخانیات در میان زنان بسیار شایع‌تر و شدیدتر است به طوری که مصرف تعداد اندکی سیگار (کمتر از 4 عدد) در زنان، باعث 5 برابر شدن مرگ و میر به علت بیماری‌های قلبی می‌گردد، این مرگ و میر در مردان تا سه برابر گزارش شده است.
سیگار و قرص‌های ضدبارداری
مصرف همزمان قرص‌های ضدبارداری و سیگار شانس بروز سرطان را بیشتر می‌کند. با آنکه شیوع سرطان ریه در مردان بیشتر است، ولی به دلیل وجود هورمون‌های زنان، سیگار تغییرات زیادی روی سلول‌های زنان سیگاری ایجاد می‌کند. این شیوع در زنان سیگاری بیشتر از مردان سیگاری است.
اثر سیگار برروی مسائل هورمونی زنان
مصرف سیگار باعث افزایش علائم و عوارض سندرم قبل از عادت ماهیانه می‌گردد. این بیماری 7تا 10 روز پیش از پریود شروع شده و با شروع پریود، خاتمه می‌یابد. علائم و عوارض سندرم پیش‌ از پریود شامل سردرد، ورم بدن، افسردگی و اختلال خلقی و درد می‌باشد.
مصرف دخانیات همچنین باعث تغییر در سیر طبیعی قاعدگی می‌گردد. در زنان سیگاری قاعدگی نامرتب، درد، غیرطبیعی بودن زمان قطع و یائسگی زودرس شایع‌تر است. این مسائل به علت اثرات سیگار روی هورمون‌ها و نیز اختلال خون‌رسانی در اعضا می‌باشد. جالب اینکه با افزایش مصرف سیگار، زمان فرا رسیدن یائسگی زودرس، جلو می‌افتد.
سیگار و مفاصل و استخوان‌ها
زنان سیگاری در معرض شکستگی مفصل ران و پا قرار داشته و نیز به شدت در معرض خطر روماتیسم مفصلی قرار دارند.
سیگار و بارداری
زنان اغلب طی دوران بارداری، سیگار خود را ترک می‌کنند ولی اکثر آنها (حدود 70 درصد) بعد از یک سال، دوباره شروع می‌کنند.
زنان سیگاری بیشتر از زنان غیرسیگاری در معرض خطر سقط خودبخود، زایمان زودرس، مرده‌زایی، حاملگی خارج رحمی و مشکلات خاص دوران بارداری به ویژه مسمومیت بارداری هستند.
کشیدن سیگار، عبور تخمک‌ها از راه مجرای فالوپ از تخمدان به رحم را مشکل‌تر می‌کند. این موضوع به دلیل کاهش حرکت مژک‌ها می‌باشد که در نتیجه شانس باردار شدن کمتر می‌شود.
در مادران سیگاری بعد از هر بار سیگار کشیدن، ضربان قلب جنین بالا می‌رود. این مساله احتمالا به دلیل اثرات نیکوتین روی جنین و نیز کاهش اکسیژن خونی که از طریق بند ناف وارد بدن جنین می‌شود، صورت می‌گیرد که باعث فشار به قلب جنین شده و در درازمدت با تداوم مصرف سیگار توسط مادر منجر به بزرگی قلب جنین و اختلال در اعصاب تنظیم‌کننده‌ی جریان خون می‌گردد.
در خانم‌های سیگاری، زایمان زودرس و عقب‌افتادگی ذهنی کودک بیشتر از موارد مشابه در زنان غیرسیگاری می‌باشد. نیکوتین به عنوان یک ماده سمی روی ارگانیسم‌های مادر و در نتیجه جنین، اثر نامطلوبی دارد. گاها ممکن است این عوارض تا دوران بلوغ مخفی بمانند و پس از آن علائم بیماری آشکار شود. مصرف دخانیات در دوران بارداری منجر به کم‌خونی نوزاد گشته و نیز خطر ابتلا به دیابت را در نوزادان افزایش می‌دهد به گونه‌ای که این ریسک تا چهار برابر افزایش می‌یابد. این افزایش خطر ابتلا شاید به دلیل مقاومت به انسولین ناشی از سوء‌تغذیه باشد.
واقعیتی دیگر:
یکی از مسائلی که باعث تشدید وخامت عوارض در زنان سیگاری می‌شود، پنهان‌کاری اکثر خانم‌ها در مصرف سیگار است. به این ترتیب اولا به علت عدم آگاهی پزشک در تجویز دارو، گاها داروهای نامتناسب با سیگار مانند داروهای هورمونی تجویز می‌گردد و نیز به علت عدم پیگیری‌های دوره‌ای لازم، تشدید وخامت عوارض را سبب می‌شود. از طرفی تند و سریع و با عجله سیگار کشیدن باعث داغ‌تر شدن مرکز سیگار و افزایش آزاد شدن مواد شیمیایی و گازهای سمی ناشی از سیگار می‌گردد که به وخامت اوضاع دامن می‌زند.
سیگار و شیردهی
مادرانی که پس از اتمام بارداری سیگار می‌کشند، نوزاد خود را در معرض خطر ابتلا به انواع سینه‌پهلو، برونشیت و آسم قرار می‌دهند به گونه‌ای که احتمال ابتلا به آسم در کودکان مادران سیگاری، دو برابر بیشتر است.
- در مادرانی که در دوره‌ی شیردهی سیگار می‌کشند، خطر مرگ ناگهانی نوزاد، به طور چشمگیری افزایش می‌یابد.
- بروز رفتارهای ضداجتماعی در فرزندان خانم‌هایی که در دوران بارداری و شیردهی سیگار می‌کشند، بیشتر از افراد عادی است. این امر به علت تاثیر مستقیم نیکوتین و اثرات کاهش اکسیژن در مغز جنین و نوزاد است. در ضمن ارتباط قابل ملاحظه‌ای بین رفتارهای متمردانه و اختلال بیش‌فعالی و بی‌توجهی، با سیگار کشیدن مادر وجود دارد. هر چه تعداد سیگار کشیدن مادر بیشتر باشد، علائم هر دو نوع اختلال یعنی رفتارهای ضداجتماعی و بیش‌فعالی و کم‌توجهی بیشتر می‌شود.
- یک مورد مرگ کودک 6 ماهه توسط خوردن ته‌سیگار سوخته مادر گزارش شده است.
- مادران سیگاری در شیردهی به نوزادان خود، دچار اختلال می‌گردند. این اختلال تا حد زیادی مربوط به تغییر طعم شیر، به دلیل ورود سموم و نیکوتین به آن است که باعث عدم پذیرش توسط نوزاد می‌گردد. در عین حال تصور مادر از اینکه از طریق شیر، سموم سیگار را وارد بدن کودک خود می‌کند، باعث دلسردی و کاهش اعتماد به نفس در شیردهی و در نتیجه کاهش ترشح شیر می‌گردد. به طوری که بر اساس مطالعات، زنانی که بعد از زایمان روزانه بیش از 10 عدد سیگار مصرف می‌کنند، نسبت به زبان مشابه غیرسیگاری، توانایی کمتری برای شیردهی به کودکشان دارند و اغلب قادر به انجام این کار به طور مستمر نیستند. البته این مساله تا حدی به علت تاثیر بر روی هورمون‌های بدن می‌باشد. هورمون‌هایی نظیر پرولاکتین که هورمون تحریک‌کننده‌ی تولید شیر است. در عین حال پایین بودن چربی در شیر مادر، طعم آن را عوض کرده و مقبولیت آن را از سوی کودک زیر سوال می‌برد. این مساله نیز به برگشتن طعم شیر به علت مواد داخل سیگار اضافه شده و وضعیت را بغرنج‌تر می‌کند، بدین ترتیب می‌بینیم که شیر مادر که به عنوان بهترین و مناسبَ‌ترین منبع تامین انرژی و نیازهای غذایی نوزاد به شمار می‌رود، چگونه با مصرف سیگار مادر از دست رفت و این موضوع چقدر بر روی رشد و آینده‌ی کودک تاثیر می‌گذارد.
با این وصف ترک سیگار در خانم‌ها مشکل‌تر از آقایان است و طبق تحقیقات به عمل آمده، میزان موفقیت روش‌های ترک سیگار در زنان سیگاری کمتر از مردان سیگاری است.
در زیر عواملی که سبب می‌شوند ترک سیگار در خانم‌ها مشکل‌تر از آقایان باشد، آورده شده‌اند.
1- زنان بیش از مردان از افزایش وزن ناشی از ترک سیگار می‌ترسند.
2- زنان در زمینه‌ی ترک، کمتر از حمایت‌های روحی، خانوادگی و اجتماعی برخوردارند.
3- انواع ناهنجاری‌های روحی و روانی مانند افسردگی در خانم‌ها بیشتر است.
4- تغییرات هورمونی بدن خانم‌ها، با ناپایدار کردن جسم و روح آنان، هرگونه تغییر، از جمله ترک یک نوع اعتیاد را دشوارتر می‌کند.
5- به علت فرم سیگار کشیدن خانم‌ها: «سریع و در فضاهای بسته»، وابستگی به نیکوتین در آنان سریع‌تر رخ می‌دهد.
نقش زنان در ترک همسران
بر طبق تحقیقات به عمل آمده، زنان و کودکان بهترین افرادی هستند که می‌توانند شوهران و پدران خود را وادار به ترک سیگار کنند. اگر زن خانه به این نکته توجه کند که شانس ابتلا به سرطان در همسران افراد سیگاری 2 برابر است، حتما تلاش بیشتری در این راه می‌کنند

 


روشهایی برای کم کردن وزن بدون رعایت رژیم غذایی خاص

روشهایی برای کم کردن وزن بدون رعایت رژیم غذایی خاص

 

1 - زمان وعده های غذایی

تایمررا روی 20 دقیقه تنظیم کرده و سعی کنید که خود را به آرام غذا خوردن عادت دهید این یکی از بهترین روشها برای لاغر ماندن بدون رژیم غذایی سخت است .غذا را مزه مزه کرده وخوردن را تا به صدا درآمدن تایمر طول دهید .

آرام غذا خوردن باعث می شود که از لقمه های خود لذت بیشتری ببرید بدن شما هورمن سیری را زودتر تولید می نماید.

با عجله غذا خوردن باعث متوقف شدن آن علامتها و سبب پرخوری می شود .

2 - خواب بیشتر ،وزن کمتر

خواب بیشتر در شب به اشخاص کمک می کند که در سال حدود 7کیلوگرم وزن کم کنند.به گفته محققان 2500 کالری هرروز مصرف می شود و با خوابیدن به جای انجام فعالیت های بی مورد - و کم غذا خوردن - شما می توانید بدون دردسر % 6 کالری دریافتی را کمتر کنید .

نتایج در افراد متفاوت است اما خواب ممکن است به روش های دیگر هم کمک کند .

3 -  از میوه و سبزیجات بیشتر استفاده کنید

خوردن سبزیجات به جای استفاده از غذاهای دیگر در کم کردن وزن موثر است

استفاده زیاد از میوه و سبزیجات بهترین راه برای کم کردن وزن است

فیبر زیاد و آب موجود در این نوع غذاها باعث می شود که شما با کمترین کالری سیر شوید

آنها را بدون اضافه کردن روغن بپزید و با آب لیمو مزه دار کنید .بجای اینکه از سس های پر چرب یا مخلفات دیگر استفاده کنید

4 - مصرف سوپ، وزن کمتر

سوپ گوشت و سبزیجات را به وعده های غذایی روزانه خود اضافه کنید این غذا نیز شمارا بدون دریافت کالری زیاد سیر می کند .خوردن سوپ در ابتدای وعده غذایی باعث کم شدن اشتها می شود .از آبگوشت کم نمک یا سوپ کنسرو شده استفاده کنید و سبزیجات تازه یا کم پخته شده را به وعده غذایی اضافه کنید از سوپ خامه ای که سرشار از چربی و کالری است استفاده نکنید .

5 - از غلات استفاده کنید .

همه نوع غلات از قبیل برنج قهوه ای ، جو ،گندم سیاه و گندم های دیگر نیز در کم کردن وزن شما موثر خواهند بود زیرا آنها با کمترین کالری سیر می کنند و باعث کاهش کلسترول می شوند در حال حاضر بسیاری از محصولات از قبیل نان ، خمیر پیتزا ،ماکارونی و غیره از غلات تهیه می شوند.

6 -  لباس های دوره لاغری خود را همیشه بخاطر داشته باشید

لباس های مورد علاقه ی خود را مثل دامن ،جین و .... را جایی که هر روز آنها را خواهید دید آویزان کنید این کار باعث می شود که شما را به یاد دورانی که از تناسب اندام برخوردار بودید بیاندازد و شمارا تشویق به بازگشت به آن دوران بکند.

7 -  بهترین روش برای درست کردن پیتزا

در درست کردن پیتزا از سبزیجات به جای گوشت استفاده کنید از این طریق شما 100 کالری را از وعده های غذایی خود کم می کنید.

انواع دیگر پیتزای رژیمی :از پنیر سفید یا کم چرب و خمیر پیتزای نازک در تهیه ی پیتزا استفاده کنید و کمی روغن زیتون به سطح آن بمالید

8 - از نوشیدنی های شیرین اجتناب کنید

بجای استفاده از نوشیدنی های شیرین مانند نوشابه از آب استفاده کنید از این طریق شما می توانید از خوردن 10 قاشق شکر دوری کنید .می توانید لیمو ،نعناع یا توت فرنگی فریز شده را برای مزه دار کردن به آب اضافه کنید .

9 -  از لیوان باریک و بلند استفاده کنید.

استفاده از لیوان باریک و بلند به جای لیوان کوتاه و پهن باعث می شود که کالری کمتری مصرف کنید

ازاین طریق شما 25 الی % 30 کمتر شربت ، نوشابه ویا هر نوشیدنی دیگری را مصرف می کنید

چطور می توان این کار را انجام داد؟

علائم ها (نشانه ها) ما را فریب می دهند که بیشتر یا کمتر بخوریم طبق تحقیقاتی که انجام شده همه مردم ترجیح می دهند

در لیوان کوتاه و پهن نوشیدنی بنوشند.

10 - مصرف کمتر الکل

به جای استفاده از الکل از نوشیدنی های غیر الکلی استفاده کنید ، نوشیدنی های کم کالری مثل آب گاز دار را بجای کوکتل، آب جو یا شراب مصرف کنید . الکل کالری زیادی دارد در هر گرم 7 کالری 4 کربو هیدرات و 4 پروتئین وجود دارد .

11 -  از چای سبز استفاده کنید

نوشیدن چای سبز یک روش موثر برای کم کردن وزن است - مطالعات نشان می دهد که چای سبز سوخت و ساز بدن را به طور موقت افزایش می دهدبا نوشیدن چای سبز شما یک نوشیدنی لذت بخش بدون کالری را تجربه می کنید .

12 -  انجام دادن یوگا

بر طبق مطالعات انجام شده زنان تمایل دارند که برای کم کردن وزن یوگا انجام دهند .چه ارتباطی دارد؟

انجام یوگا به طور منظم به شیوه ی تفکر در خوردن تاثیر می گذارد و باعث می شود که افراد به اندازه ای که احساس سیری کنند غذا بخورند .محققان معتقدند که یوگا آرامش و آگاهی را افزایش داده و این به افراد کمک می کند که در مقابل پرخوری مقاومت کند .

13 -  استفاده از غذای خانگی

حداقل 5 روز در هفته از غذاهای خانگی استفاده کنید که یک عادت خوب برای کم کردن وزن است .غذا پختن آسان تر از آن چیزی است که شما فکر می کنید می توانید از غذاهایی که سریع آماده می شوند استفاده کنید مثل مرغ پخته شده و سبزیجات مثل کاهوی خرد شده .

14 -  ایجاد وقفه د رخوردن

بیشتر افراد یک مکث طبیعی در بین غذا خوردن خود دارند مثلا با چنگال خود چیزی را بر می دارند مواظب این لحظه ها باشید و یک لقمه ی دیگر بر ندارید بشقاب خود را تمیز کنید و از گفت و گو لذت ببرید این کار باعث می شود آرام آرام سیر شوید نه اینکه خیلی معده شما پرشود اما بیشتر مردم این کار را انجام نمی دهند .

15 -  آدامس نعنایی بجوید

زمانی که وسوسه می شوید تا یک اسنک بخورید بجای آن آدامس بدون قند بجوید .تماشای tv یا چرخیدن در اینترنت و کارهایی از این دست موجب می شوند شخص ناآگاهانه از خوردنی های گوناگون و تنقلات استفاده کند باید مراقب این خوراکی ها باشید.

16 - استفاده از بشقاب کوچکتر

استفاده از بشقاب کوچکتر به طور خودکار باعث می شود که غذای کمتری نیز مصرف کنید براساس تحقیقاتی که انجام شده افرادی که از ظرف های بزرگتر برای غذا خوردن استفاده می کنند غذای بیشتری نیز مصرف می کنند .از ظرف کوچک برای غذا استفاده کردن باعث می شود که 100 تا 200 کالری در روز کمتر استفاده کنید

17 -  لقمه های درست بردارید

یکی از بهترین عادت های افراد لاغر این است که در هر وعده ی غذایی خود لقمه های متوسط برمی دارند در 5 وعده یا بیشتر ،کمتر غذا می خورند به این دلیل است که افراد لاغر در وزن کم کردن موفق هستند اگر سعی کنید یک مدت لقمه های کوچک بردارید به طور خودکار به آن عادت می کنید سعی کنید با خوردن میان وعده ها ی مختصر در وعده غذایی اصلی نیز کمتر غذا بخورید .

18 -  رعایت قانون 20 - 80

اکثر افراد عادت دارند که به اندازه ای غذا بخورند که کاملا سیر شوند اما بعضی از افراد تا آنجا که % 80 سیر شوند غذا می خورند ، ما نیز باید سعی کنیم این عادت خوب و سالم را یاد بگیریم که در بشقاب خود % 20 کمتر غذا بریزیم مطالعات نشان می دهد که بیشتر افراد نمی توانند این کار را انجام دهند

19 - تغییر روش در خوردن

غذاهای رستوران ،چاق کننده هستند بنابراین نکات زیر را در نظر داشته باشید :

- غذای اصلی خود را بایک دوست تقسیم کنید

- یک پیش غذا را به عنوان وعده غذایی سفارش دهید

- یک بشقاب کوچک انتخاب کنید

- برای تعادل مناسب سعی کنید از سالاد بیشتر استفاده کنید نیمی از بشقاب غذا یتان را با سبزیجات پر کنید

20 -  از سس قرمز استفاده کنید

سعی کنید بیشتر از سس قرمز بجای سس سفید در پاستا استفاده کنید .سس گوجه فرنگی کالری کمتری دارد و چربی آن نیز خیلی کمتر از سس سفید است اما به خاطر داشته باشید که پاستا را به اندازه ی یک فنجان یا تقریبا به اندازه یک توپ تنیس مصرف کنید .

21 - استفاده از گوشت کمتر

بهترین روش برای لاغر ماندن خوردن سبزیجات در وعده های غذایی است .به گفته پزشکان افرادی که گیاهخوار هستند 20% کمتر از افراد گوشتخوار چاق می شوند دلایل متعددی برای این وجود دارد که سبزی نقش مهمی را بازی می کند.همبرگر،لوبیا سوپ عدس و سایر غذاهایی که از سبزیجات تهیه می شوند حاوی مقدار زیادی فیبر هستند این نوع مواد غذایی با کمترین کالری باعث سیری می شود و از چاقی جلوگیری می کند

22 - سوزاندن 100 کالری بیشتر

کم کردن 5 کیلو در سال بدون رژیم درازغذایی سوزاندن و روزانه 100 کالری اضافی برای این کار شما سعی کنید فعالیت های زیر را انجام دهید:

- روزانه یا در حدود 20 دقیقه پیاده روی

- رسیدگی به باغچه به مدت 20 دقیقه

- نظافت منزل به مدت 30 دقیقه

- دویدن آرام به مدت 10 دقیقه

 


اختلال شخصیت وسواسى جبرى چیست؟

اختلال شخصیت وسواسى جبرى چیست؟

 یکى از شایع ترین اختلالات و بیمارى ها در جامعه است و متخصصان روان شناسى و روان پزشکان تعاریف گوناگونى را از این بیمارى ارائه داده اند.

این بیمارى که حدود 2 تا 3 درصد از جمعیت را گرفتار خود مى کند شامل فکر، احساس یا تصورات عود کننده و مزاحم براى شخص است که در او ایجاد اضطراب مى کند. در نتیجه تعادل فرد به دنبال این بیمارى به هم مى خورد و او در سازگارى با محیط دچار مشکل مى شود.

 از نظر روانکاوان نیز وسواس یک بیمارى ناخودآگاه است که اختیار و آزادى را از فرد سلب می کند و او را وامى دارد تا رفتارى را برخلاف میل و خواسته اش انجام دهد. اگرچه اکثر بیماران به بیمارگونه بودن رفتارشان آگاهى دارند ولى قادر به رها شدن از آن نیستند.

مطالعات در زمینه این بیمارى نشان مى دهد که وسواس همگام با بلوغ در افراد به تدریج رشد مى کند. اگر در آن ایام شرایط براى درمان مساعد باشد، ممکن است بیمار بهبود نسبى پیدا کند، ولى در غیر این صورت این بیمارى سیر رو به افزایش خواهد داشت. همچنین بسیارى از افراد که دارى شخصیت هاى حساس هستند اذعان مى کنند که در دوره هایى از زندگى این اختلال را تجربه کرده اند.

افراد مبتلا به این اختلال تلاش مى کنند تا از طریق توجه دقیق به موازین، جزئیات ریز، فهرست ها و برنامه ها بر همه امور کنترل داشته باشند. آنها داراى دقت افراطى اند، کارها را تکرار مى کنند، به جزئیات توجه فوق العاده دارند و به طور مکرر اشتباه احتمالى را کنترل مى کنند. آنها نسبت به این حقیقت که اطرافیانشان در برابر تأخیرها و ناراحتى هایى که از این رفتار ناشى مى شود دلخور مى شوند، توجهی ندارند.

علامت اساسى اختلال شخصیت وسواسى- جبرى شامل نظم گرایى، کمال گرایى و کنترل روانى است. افراد مبتلا به این اختلال تلاش مى کنند تا از طریق توجه دقیق به موازین، جزئیات ریز، فهرست ها و برنامه ها بر همه امور کنترل داشته باشند. آنها داراى دقت افراطى اند، کارها را تکرار مى کنند، به جزئیات توجه فوق العاده دارند و به طور مکرر اشتباه احتمالى را کنترل مى کنند.

آنها نسبت به این حقیقت که اطرافیانشان در برابر تأخیرها و ناراحتى هایى که از این رفتار ناشى مى شود دلخور مى شوند، توجهی ندارند. مثلاً وقتى چنین افرادى فهرستى از کارهایى را که باید انجام دهند گم مى کنند به جاى این که با کمک گرفتن از حافظه لحظاتى را صرف بازنویسى فهرست آن کارها کنند و به انجام آن کارها بپردازند، زمان زیادى را صرف جست و جوى آن فهرست مى کنند. براى کارها زمان کافى تخصیص نمى دهند و مهمترین کارها براى لحظه آخر گذاشته مى شود. افراد مبتلا به این اختلال به بهانه کنار گذاشتن فعالیت هاى تفریحى، اوقات خود را به طور مفرط وقف کار و بهره ورى مى کنند، ممکن است تمرکز زیادى بر کارهاى روزمره خانگى داشته باشند (مثلاً تمیز کردن مفرط و تکرارى منزل).

این افراد در مورد مسائل اخلاقى یا ارزش ها به طور افراطى وظیفه شناس، جدى و انعطاف ناپذیر هستند و ممکن است خود و دیگران را مجبور کنند که در عملکرد از اصول اخلاقى خشک و معیارهاى خیلى سخت پیروى کنند. آنها در مورد اشتباهات خود از خود به طور بى رحمانه انتقاد مى کنند. این افراد گرفتار نظم افراط گونه اى هستند که بر تمام روابطشان سایه مى اندازد، به طورى که حتى قادر به جداشدن از اشیاى فرسوده یا بى ارزش نیستند چون معتقدند شاید در آینده بتوان از آنها استفاده کرد.

بى توجهى به جنبه هاى عاطفى ارتباط آنها را با خانواده دچار مشکل مى کند و در کار و محیط شغلى نیز برایشان مشکلات زیادى را به وجود مى آورد. اگر این اختلال در همان اوایل جوانى که شروع آن است بهبود نیابد در بزرگسالى افسردگى نیز به آن اضافه خواهد شد. البته مانند سایر اختلالات روانى مى توان گفت که در فرد دچار اختلال وسواسى- جبرى این نظم پذیرى و کمال طلبى نه تنها منجر به پیشرفت و رسیدن به هدف نمى شود بلکه در بسیارى از زمینه هاى زندگى باعث افت در عملکرد مى شود.

در مورد علل و ریشه هاى این بیمارى اظهار نظرهاى بسیارى شده که وراثت، وضع هوشى، عوامل اجتماعى و خانوادگى از جمله آنان هستند. تحقیقات نشان داده اند که حدود 40 درصد وسواسى ها این بیمارى را از والدین خود به ارث مى برند. همچنین افرادى که از نظر هوشى در حد متوسط و بالاى متوسط هستند، بیشتر درگیر این بیمارى مى شوند. بررسى ها حاکى از آن هستند که والدین کمال جو که فرزندان خود را براساس ضوابط خاصى تربیت مى کنند در وسواسى کردن آنها بسیار مؤثرند.

در شیوه رفتار درمانى با تقویت کردن پاسخ هاى مثبت و حذف پاسخ هاى منفى بیمار، روان درمانگر سعى در کاهش رفتارهاى وسواسى بیمار خواهد داشت البته در صورتى که بیمار نسبت به بیمارگونه بودن رفتارش آگاهى داشته باشد کار درمانگر آسان تر خواهد شد و نتیجه بهترى به دست خواهد آمد. گروه درمانى نیز از جمله دیگر درمان هاى غیردارویى است که در درمان این افراد مى تواند بسیار مفید باشد.

اهمیت وسواس زمانى بیشتر مى شود که فرد در دوران کودکى انواع ناامنى ها را تجربه کرده باشد. از شیر گرفتن کودک به صورت ناگهانى، و تحقیر از جمله عواملى هستند که زمینه را براى انواع ناراحتى هاى عصبى از جمله وسواس فراهم مى کنند.صفات شخصیتى دیده شده در افراد وسواسى از این قبیل است: اضطراب جدایى، مقاومت در برابر تغییر، اهل ریسک نبودن، دودلى، افکار خرافى و دلبستگى زیاد به کار. شیوع این بیمارى در میان زنان بیشتر است.

بسیارى از روان شناسان و روان پزشکان براى درمان این بیماران از دو روشرفتار درمانى و دارو درمانى استفاده مى کنند. در شیوه رفتار درمانى با تقویت کردن پاسخ هاى مثبت و حذف پاسخ هاى منفى بیمار، روان درمانگر سعى در کاهش رفتارهاى وسواسى بیمار خواهد داشت البته در صورتى که بیمار نسبت به بیمارگونه بودن رفتارش آگاهى داشته باشد کار درمانگر آسان تر خواهد شد و نتیجه بهترى به دست خواهد آمد.

«گروه درمانى» نیز از جمله دیگر درمان هاى غیردارویى است که در درمان این افراد مى تواند بسیار مفید باشد. در درمان دارویى متخصص روان پزشک براى این بیماران دوزهاى مختلفى از انواع آرام بخش ها را براى رفع علایم اضطراب ، افسردگى و افکار وسواسى تجویز مى کند.

 


آشنایی با تاریخچه گیاه درمانی و طب سنتی

آشنایی با تاریخچه گیاه درمانی و طب سنتی

برای پیگیری تاریخچه گیاهان دارویی ابتدا باید تاریخچه فارماکولوژی ( داروشناسی) را بررسی نمود زیرا تا قرن 19 میلادی کلاً از گیاهان دارویی برای درمان بیماریها استفاده می شد.

 

به گزارش خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز  به نقل از پارسی طب ،  کشف ویژگی های درمانی گیاهان باید ناشی از نوعی غریزه انسانی باشد. انسان اولیه از گیاهان به عنوان غذا و دارو استفاده می کرد. دراین راستا انسان به مرور زمان و در اثر آزمایش و خطا و نیز تجربه های ناموفق فراوان، موفق به کشف برخی ویژگی ها در بعضی از گیاهان شد و براساس این گونه ویژگی ها، گیاهان را شناسایی و طبقه بندی کرد. او همچنین مشاهده کرد که چگونه حیوانات به هنگام بیماری از گیاهان استفاده می کنند.

به عنوان مثال وقتی دید یک گوزن زخمی برای تسکین درد، تن خود را به علف مبارک می مالد، به خاصیت ضد درد آن گیاه پی برد. و بعدها برای تسکین درد زخمهایش آن را به کار گرفت. مثال دیگر، گیاه مَرغ است که گربه ها از آن استفاده می کنند و خاصیت قی آور دارد. بسیاری از نویسندگان به دانش غریزی حیوانات از گیاهان دارویی اشاره کرده اند، مثلاً سیسرو به استفاده گوزنهای ماده از زراوند برای تسهیل زایمان اشاره می کند و پلوتارک از کاربرد گیاه شیپوری وحشی توسط خرسها یاد می کند. پیش از تشخیص گیاهان سودمند و درمانگر از گیاهان سمی، احتمالا موارد مسمومیتهای اتفاقی بسیاری رخ داده است.

مولیسچ گیاه شناس آلمانی مشاهده جالبی در مورد شش گیاه حاوی کافئین( قهوه، کولا، ماته، چای، کاکائو، گوارنا) دارد.

میان تعداد بیشماری از انواع مختلف گیاهان، بشر این شش گیاه را با دقت کامل شناسایی کرده است، با اینکه این گیاهان، فاقد هر گونه مشخصه ظاهری نمایانگر خاصیت درمانی هستند.

اطلاعات اولیه دانش گیاه شناسی در مورد مصارف درمانی گیاهان، بیشتر حکایت از نقش غریزه در انتخاب آنها دارد ولی با گذربشراز دوران ماقبل تاریخ به دوران باستان، انسان شروع به کاربرد عقل و منطق نموده، با محاسبات منطقی به خلاقیت های خاصی برای بهبود روش و کیفیت زندگی خود دست یافت.

بین ملل جهان، مصریان قدیم را باید نخستین ملتی دانست که از گیاهان دارویی به نحو گسترده ای استفاده می کردند. درعصر هومر کشور مصر به عنوان منطقه ای غنی از گیاهان دارویی و سمی شهرت یافت. پاپیروس مشهور ابرز که گمان می رود 3500 سال قبل نوشته شده است، حاوی مجموعه ای از نسخ و دستورالعملهای دربردارنده بسیاری از داروهای دارای منشاء گیاهی است که از آن جمله اند: روغن، سرکه، تربانتین، انجیر، روغن کرچک، سیر، کـُندر، افسنطین، صبر زرد، تریاک، زیره سبز، نعناع، انیسون، رازیانه، زعفران، سدر، تخم کتان، صمغ عربی و اقسام بالزامها. برخی داروهای دارای منشاء معدنی که توسط مصریان مورد استفاده قرار می گرفته اند شامل: آهن، سرب، منگنز، شنگرف، سولفات مس، سفیداب، کربنات سدیم، نمک طعام و احجار کریمه می باشند.

از سنگ نوشته های میخی برمی آید که بابلی ها نیز همانند مصریان از خواص و کاربردهای دارویی گیاهان آگاه بودند.

درکتابخانه ساندرا پالوسی ( آشوربانی پال) که 2650 سال قبل دایر بوده است چندین لوح گلی که موضوعات طبی و دارویی روی آنها حک شده، یافت گردیده است. فهرست داروهای مندرج روی الواح مذکور، بسیار شبیه فهرست داروهای مورد استفاده در مصر باستان بود که شامل 250 نوع گیاه و داروی معدنی می باشد. برخی از داروهای مذکور عبارتند از : سنا، دارچین، قسط بحری، انیسون، یاسمین، خرزهره، نعناع، بذرالبنج، شیرین بیان، اقسام روغن ها، موم، تربانتین، قیر طبیعی و آلوم. چنانچه در کتاب مقدس نیز آمده، عبریان از ارس وزوفا برای درمان بیماریهای مختلف استفاده می کردند . در چین یک کتاب شبه فارماکوپه به نام پن تاسو یعنی دارونامه برگ گیاهی که 40 مجلد و حاوی چند هزار نسخه دارویی بوده، وجود داشته است. کتاب مذکور حدود 2735 سال قبل از میلاد مسیح(ع) نوشته شده و مولف آن یکی از امپراطوران آن کشوربه نام شینون بوده است.

 

از دیگر کتب دارویی چین باستان، کتابی بوده که مشخصات، رویشگاهها و نحوه درمان با بیش از یک هزار گیاه دارویی مفید در آن موجود بوده است. در طب چینی از داروهایی همچون جلبکهای دریایی، ریوند، آقونیطون، شاهدانه، کافور، اقسام افدرا، آهن، گوگرد جیوه و آلوم استفاده می شده است. اصول طب چینی در کتابی با عنوان " هدیه امپراطور زرد در طب داخلی هاوینگ دی نی جینگ " و با عنایت به دو مفهوم اسامی ین و یانگ و نیز عناصر پنج گانه وی یوسینگ که محتملاً طی سالهای 200 قبل از میلاد تا 100 میلادی نگاشته شده، مدون می باشد. از دیگر کتب سنتی چین" تحفه کشتزارهای الهی " است که طی قرن اول میلادی تدوین گردیده و شامل شرح و توصیف 252 داروی گیاهی است.

در سال 1977 " دایرة المعارف ترکیبات دارویی مورد استفاده در طب سنتی چین" به زبان انگلیسی انتشار یافت که دربردارنده 5757 دارو است که بخش عمده آنها منشاء گیاهی دارند.

استفاده از خواص درمانی گیاهان نزد هندیان باستان، رواج کامل داشته است. منابع طب هندی شامل ریگ ودا که طی سالهای 4600 الی 1600 سال قبل از میلاد تالیف گردیده و نیز ایورودا که طی سالهای 2600 الی 2500 سال قبل از میلاد تالیف گردیده ، هستند.

از دیگر کتب معروف طب هندی می توان از "شاراکا سمهیتا" که واجد آثار درمانی 500 گیاه طی 50 دسته می باشد و نیز کتاب سوس روتا که شرح ویژگی های 760 گیاه در 37 دسته را در بردارد، یاد نمود.

طب آیورودایی که امروز هم در هند رواج دارد، نظامی فراگیر و مستند به اندر کنش جسم، عقل و روح است. در طب مذکور انرژی و ماده از یک مقوله شمرده شده اند که به پنج صورت اتر، هوا، اتش ، آب و خاک تجلی می نمایند. بر اساس مبانی طب آیورودایی این عناصر پنج گانه با عملکردهای حواس پنج گانه ارتباطی محکم و ناگسستنی دارند. عناصر مورد بحث در تشکیل نیروهای سه گانه تریدوشا دخیلند. بدین ترتیب که اتر و هوا عنصر "واتا"، آب و آتش عنصر" پیتا " و آب و خاک عنصر "کافا" را تشکیل می دهند و تعادل عناصر مذکور در تداوم سلامت نقش اساسی دارد. براساس طب ایورودایی مواد دارای طعم های شیرین، ترش و شور موجب افزایش کافا و کاهش واتا می گردند. حال آنکه داروهای واجد طعم های تلخ و گزنده عملکردی معکوس دارند و گیاهان دارای طعم های ترش، شور و گزنده موجب افزایش عنصر پیتا می گردند.

متاسفانه در سال 1833 میلادی دولت استثمارگر بریتانیا به بهانه مبارزه با خرافات تمامی مدارس طب آیاورودایی موجود در هند را تعطیل و آموزش طب مزبور را ممنوع نمود، لیکن خوشبختانه پس از استقلال هندوستان این مکتب پزشکی جایگاه خویش را بازیافت و امروزه به عنوان یکی از مکاتب درمانی ارزشمند مطرح است.

در مورد پزشکی ایران باستان اطلاعات زیادی برجای نمانده ، لیکن به نظر می رسد در قلمرو گسترده هخامنشیان تشکیلات پزشکی منظمی وجود داشته است و ظاهراً مفهوم " اخلاط رابعه" که مبنای طب بقراطی می باشد از ایران باستان به یوانان راه یافته است. انتقال مذکور به دنبال حمله اسکندر به ایران وطی دوران سلوکی صورت پذیرفته است . طب ایرانی در دوره اشکانی آمیخته ای از طب یونانی در دوره اشکانی آمیخته ای از طب یونانی و طب زرتشتی بود. برخی پزشکان نامور عصر مذکور از قبیل آزوتکس و فرهاته( فرهاد) بر همین منوال عمل می نمودند. این روند تا زمان ساسانیان نیز ادامه یافت و آموزه های پزشکی ملغمه ای از مکاتب طب یونان، هند و نیزتعالیم زرتشتی بود.

در این دوران رئیس کل بهداری کشور به نام " درذستبد= درستبد" خوانده می شد. در همین دوران دانشگاه و بیمارستان " گندی شاپور" در شمال غربی خوزستان تاسیس گردید که در دوران انوشیروان به حداکثر اعتلا رسید. در دانشگاه مذکور اساتید یونانی، سریانی، هندی و ایرانی به تدریس اشتغال داشته، کتابهای گوناگون را به زبان پهلوی در می آوردند . پزشکان نامور قرون نخستین اسامی از قبیل حنین بن الحق، سهل بن شاپور، عیسی بن مهاربخت، عیسی بن شهلافا، یوحنابن سرافیون، داویدبن سرافیون و نیز اعضای خاندانهای بختیشوع و ماسرجویه که در مباحث بعدی بدانها اشارت خواهد رفت، عموماً از دست پروردگان همین دانشگاه بودند.

بنیانگذار طب یونانی اسکولاپیوس می باشد که احتمالا یک شخصیت نیمه تاریخی نیمه افسانه ای واجد جنبه الهی بوده است. بقراط پزشک یونانی ( 357-460 ق.م) که عموماً او را بنیانگذار دانش پزشکی می دانند، بر طب رومی و نیز طب رایج در قرون وسطی تاثیرعمیقی گذارد. گرچه شهرت وی به دلیل آثار فصیح به جا مانده از او( از قبیل" سوگند نامه بقراط" و یا کتاب همه گیری=Epidemy) می باشد، لیکن نسخه ها، روش های تجویز، و برنامه های دارویی ابداع شده توسط وی نیز نقش عمده ای در شهرت او دارند . نکته جالب توجه آن است که درخت چنار تناوری که امروزه نیز بر مزار این دانشمند بزرگ درایالات آی آرسا واقع در شمال یونان، سایه افکنده ، همان درختی است که وی در زمان حیاتش در سایه آن به تدریس طب می پرداخته است.

نخستین رساله مکتوب و مدون در زمینه گیاه شناسی دارویی مقارن ظهور تمدن یونان توسط تئوفر است ( 285-370 ق.م) ارائه شد. این رساله با عنوان تاریخچه گیاهان بود و گرچه نمایانگر تلاش ارزنده نویسنده در ارائه یک موضوع مهم با انسجام علمی لازم می باشد، ولی در عین حال نشانگر مرزهای محدود کار مولف است که خود ناشی از محدودیت اطلاعات و دانش موجود در زمینه گیاهان دارویی در آن زمان بوده است. باز این وجود در کتاب مزبور علاوه بر مطالب جالب توجه در زمینه گیاهان دارویی مختلف برای نخستین بار به سرخس هایی اشاره شده که به عنوان داروی ضد کرم به کار می رفته اند. همچنین در این کتاب برای اولین بار تفاوت های بین فلفل گرد و دراز بیان شده است. از قضا مطالعه این کتاب چندان آسان نیست، زیرا نام های گیاهان مذکور در این کتاب با اسامی رایج و امروزی آنها کاملاً متفاوت است و این موضوع بازشناسی آنها را سخت مشکل می کند.

به هر حال کتاب طبی تدوین شده توسط پدانیوس دیوسکوریدس اهمیت بیشتری دارد. وی در قرن اول میلادی ( سالهای 90-40 میلادی) می زیست و جراح ارتش نرون بود. حین سفرهای نظامی به بررسی گیاهان و جانوران برخی مناطق از جمله ایتالیا، یونان، آسیای صغیر ، اسپانیا و فرانسه پرداخت و تعداد معتنابهی از نمونه های معدنی، گیاهی و جانوری را جمع آوری نمود و درهر فرصت ممکن به تحقیق پیرامون خواص درمانی نمونه های جمع آوری شده پرداخت.

اثر مذکور در 5 جلد به رشته تحریر در آمده و حاوی تمام اطلاعات مربوط به دانش پزشکی در آن روزگار و شامل شرح و توصیف 600 نمونه گیاهی می باشد. دراین اثر نیز تلاشی برای طبقه بندی بر اساس حروف الفبا نبوده ، بلکه مبتنی بر وجوه اشتراک گیاهان و شباهت های آنهاست. توصیف ها بسیار دقیق و به زبانی بسیار ساده و دور از ابهام ارائه شده اند و و روش های تهیه نیز به نحو دقیق و صحیح بیان گردیده اند . سفرهای مکرر دیوسکوریدس به عنوان پزشک ارتش فرصت مناسبی برای مطالعه و ثبت تمام کاربردها و فواید گیاهان سرزمین های بیگانه را برای او فراهم نمود. در واقع تقریباً تا پایان قرن شانزدهم میلادی نوشته های او اثر مرجع و استاندارد درحوزه فارماکولوژی به شمار می رفت و این نشانگر وسعت اطلاعات او درباره موضوع مورد بحث است. کتاب دیوسکوریدس نخستین بار در سال 1499 میلادی به زبان یونانی چاپ گردید.

اهمیت آثار دیوسکوریدس بسیاری از نویسندگان دیگر را بر آن داشت تا به گسترش موضوعات مورد اشاره وی یا نقد نوشته های او همت گمارند. مباحث کتابهای نوشته شده اغلب لغوی بوده، ولی بی شک کاملترین کتاب در این زمینه کتاب آی دیسکوریدس اثر پزشک ایتالیایی پی. ای . ماتیولی می باشد که در قرن 16 میلادی نگاشته شده است. کتاب وی به عنوان یک اثر پذیرفته شده، جایگزین کتاب دیوسکوریدس شد. دکتر ماتیولی به نقد و تجزیه و تحلیل بیانات دیوسکوریدس پرداخت و با نامگذاری دقیق هر گیاه به رفع نارسایی ها و موارد ابهام موجود در کتاب وی و طبقه بندی مجدد گیاهان موجود در آن همت گماشت. او دراثر خود گیاهان جدیدی مانند آفتابگردان را ثبت کرد و تعداد دیگری از گیاهان خارجی ( بیگانه) مانند شاه بلوط هندی را به این مجموعه افزود.

از دیگر نویسندگان رومی می توان اسکریبونیوس لارگوس ( 79- 23 میلادی) ، پلینی بزرگ ، اوریباسیوس را نام برد. امروزه لارگوس را به خاطر وضع واژگانی از قبیل آنودین ( مسکن) واپیسپاتیک ( داروی باز کننده تاول) می شناسند که در فرهنگ واژگان دارویی رایج هستند، گو اینکه فعالیت او تنها در زمینه گیاهشناسی دارویی بود. اگر چه اوریباسیوس در زمینه شناخت گیاهان دارویی گامهای موثری برداشت لیکن پلینی با نوشتن اثر چند جلدی خود با عنوان " تاریخ طبیعی " بیشترین سهم را در این زمینه داشت. وی دراین اثر، دانش و اندیشه علمی زمان خود را به دقت شرح داده است. حاصل کار او که گردآوری نظریات و دیدگاههای حدود 400 محقق آن دوران بود، هم اکنون به عنوان یکی از کتب مرجع فارماکولوژی دنیای قدیم به شمار می رود.

جالینوس( 201-131 م) چهره شناخته شده جامعه پزشکی است و یقیناً به عنوان پزشک بیش از دیوسکوریدس شهرت دارد . این طبیب که از اهالی پرگاموس یونان بود ، داروها را بر اساس نوعی مقیاس حرارتی طبقه بندی عامل مناسبی برای شناسایی داروی مناسب برای هر بیماری ارائه داد. وی در زمینه های مختلف علم طب تالیفاتی دارد که اهم آنها در 16 جلد گرد آوری شده است . دانشمند مزبور طی یادداشتهای خود از 473 داروی گیاهی یاد کرده است

 

طب در تمام ادوار تاریخ زندگى بشر، با او همراه بوده است. همچنان که درد و رنج جزئى از زندگى بشر است، پس او همواره به دنبال راه علاج گشته و مى گردد. در ایران، یونان، روم، آشور، کلده، مصر و تمامى جهان متمدن قدیم مردم از طب اطلاعاتى داشتند و کسانى که طبابت مى کردند، گاهى به صورت موبدان خدمت مى کردند و این بقراط حکیم بود که توانست طب را از این شکل خرافاتى و معبدى بیرون آورد. او ثابت کرد که مرگ و زندگى بر طبق قوانین منظم جهان رخ مى دهد و به علاوه مسائل اجتماعى و وجدانى خاصى نیز براى طبیب معین نموده است که گواه آن "سوگند نامه بقراط" است.

 

به گزارش خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز به نقل از موسسه طب سنتی ایران    ،  در کشور ایران طب و طبابت ادوار مختلفى دارد که مهم ترین آنها عبارتند از:

الف) دوران هخامنشى ب) دوران ساسانى ج) دوران اسلامى

الف )دوران هخامنشى

 

این دوره یکى از ادوار درخشنده و پرثمر طب ایران است و در 2500 سال پیش از این علم داراى منزلت خاصى بوده است چرا که در کتب مذهبى زرتشت نیز به خصوص از بهداشت، بسیار سخن گفته شده است. لذا از این دوران پزشکان طبقه بندى شده اند که مهم ترین آنها طبیب (پزشک)، جراح (کارد پزشک)، منتر پزشک و گیاه پزشک یا پسیانز هستند که در اوستا مى توان به یادداشت هایى در این مورد دست یافت.

ب) دوران ساسانیان

 

انتقال اصل و مایه طب، از دوران هخامنشى به دوران ساسانى بود اما بر اثر اختلافات مذهبى که در امپراتورى روم شرقى بین امپراتوران با دانشمندان و پزشکان پیدا شد، دوران جدیدى در تاریخ طب ایران و نتیجتاً در طب اسلامى پدیدار شد. ایران از همسایگان کشور هاى روم شرقى بود بنابراین دانشمندان و پزشکان عالى رتبه از مرز ها به ایران مهاجرت کردند و به تعلیم این دانش اشتغال ورزیدند و به این ترتیب بیمارستان و مدرسه جندى شاپور تأسیس شد. در دوران انوشیروان انقلاب بزرگى در علم طب ایران و جهان به وقوع پیوست که همانا تأسیس اولین کنگره پزشکى براى مناظره و مباحثه پزشکان در مورد فلسفه و طب بوده است.

ج) دوران اسلامى

 

واگذارى تمام میراث ساسانیان علاوه بر میراث بزرگ یونانیان به مسلمانان، پس از غلبه اعراب بر ایران و انقراض سلسله ساسانیان و اشاعه زبان عربى بود. مثلاً در دوران عباسیان "جندى شاپور" به بغداد انتقال یافت به این ترتیب کم کم بغداد مرکز علم و دانش پزشکى شد و جندى شاپور از رونق افتاد، خلاصه آن که به برکت تعالیم اسلامى مسلمانان به خدمات بزرگى در علم طب، ترجمه و تألیف متون پزشکى توفیق یافتند.در دوران اسلامى به خصوص در باب ترجمه در اثر تشویق هاى افراد درجه اول اجتماع، باب جدیدى بر مترجمین باز شد و آثار زیادى به صورت کتاب هاى طبى، علمى، فلسفى، تاریخى و غیره از زبان یونانى به عربى ترجمه شد.

گروهى از مترجمان نیز در غرب کشورهاى مسلمان یعنى مراکش، الجزایر، اسپانیا، تونس و... نیز به ادامه این خدمت اشتغال داشته اند.گروه بزرگى از مولفان بودند که پس از مطالعه کامل ترجمه کتاب هاى یونانى، خود توانسته اند کتاب هایى را نوشته و حتى به صورت نظم درآورند و از خادمان جهان پزشکى هستند. ولى پزشکان مشرق زمین قدم هاى بزرگ ترى در راه پیشبرد علم طب برداشته اند. بیشترین سهم در طب اسلامى، متعلق به ایرانیان است.از بهترین شاگردان بقراط و جالینوس مى توان از پزشکان مسلمان نام برد که با حفظ اخلاق پزشکى و سایر صفات نیک، بعدها بر کتب اساتید خود نقد و بررسى نمودند!

آنها عقل سلیم و تجربه را سرچشمه تحقیقات خود قرار دادند و بدین ترتیب استادان بزرگ و بى نظیرى در آسمان علم و دانش چونان ستاره هایى پرفروغ درخشیدند، مانند:

 

- محمدزکریاى رازى صد و چند جلد کتاب و رساله در طب مانند حاوى و المنصورى و مرشدو «آبله و سرخک» تالیف نمود

- شیخ ابوعلى سینا صاحب و مولف کتاب «قانون» و «نبض» و امثال آنها

- اسماعیل جرجانى صاحب کتاب "ذخیره خوارزمشاهى"، «یادگار» و اغراض

- ابن رشد قرطبى صاحب کتاب "کلیات"، "سموم" و "شرح بر قانون"

 - على بن عباس مجوسى ارجانى مولف کتاب "کامل الصناعه الطبیه الملکى"

 - ابوالقاسم بن خلف الزهراوى مولف کتاب "التصریف"

 

طى قرون سوم، چهارم، پنجم و ششم هجرى قمرى، پزشکان ایرانى توانستند برگ هاى زرینى بر تاریخچه طب جهان اضافه کنند و تحولات و انقلابات بزرگى را در طب ایجاد نمایند. از جمله محمد زکریاى رازى، عباس مجوسى اهوازى، شیخ الرئیس ابوعلى سینا و اسماعیل جرجانى .

اگر بخواهیم مرورى بر دستاوردهاى تلاش هاى بى شائبه دانشمندان ایرانى و ثمرات آن در جهان پزشکى داشته باشیم مى توانیم بگوییم.

 

1 _ بیرون آوردن علم طب از صورت نظرى و متحول ساختن این علم با ایجاد بستر مناسب براى عرضه طب عملى، گامى بسیار مثبت در راه توسعه و پیشبرد این دانش بوده است.

2 _ ایجاد نظم و ترتیب در دانش طب پراکنده و بى سر و سامان یونانى و افزودن اطلاعاتى جدید در زمینه پزشکى و تکمیل اطلاعات قبلى.

3 _ با نظر بر وظایف و طبایع شرح داده شده براى اعضاى بدن، تاثیر دارو و درمان را با توجه به طبیعت داروها و شرایط اقلیمى بیماران وارد علم پزشکى ساخته اند و توانستند تا قرن شانزدهم، هفدهم و نیمه هاى قرن هجدهم در علم پزشکى اروپا، تاثیرات حیرت انگیزى به جا بگذارند. حتى عده زیادى از پزشکان اروپایى (آلمان و اتریش) تحت تاثیر افکار و تحقیقات پزشکان اسلامى قرار گرفتند و آنان را آرابیست (Arabistes) مى نامیدند که تا اوایل قرن هفدهم میلادى در اروپا از حامیان زیادى برخوردار بودند و افکارشان مورد توجه بوده است.

کار آنها تحقیق و بررسى عینى روى نتایج به دست آمده از پژوهش هاى پزشکان اسلامى و بسط و ترویج افکار آنها بوده است که گروه بزرگى از پزشکان را تشکیل مى داده اند. خود این پزشکان گروه هاى فکرى و مکتب هاى علمى در اروپا ایجاد کردند که از آن شمار مى توان مکتب سالرن و پادوا در ایتالیا را نام برد که تحت تاثیر و نفوذ مستقیم دانشمندان علم طب اسلامى بوده اند. ترجمه هایى از آثار دانشمندان اسلامى نیز نشان دهنده نفوذ همه جانبه آثار آنها بر نام آوران عرصه علم طب در دیار فرنگ است براى مثال مى توان از ترجمه کتاب «آبله و سرخک» رازى که به زبان لاتین ترجمه شده و همچنین ترجمه «قانون» ابوعلى سینا یاد کرد که هر یک حدود چهل تا پنجاه بار به زبان هاى زنده دنیا تجدید چاپ شده است.

علاوه بر آن ژراد دو کرمن فرانسوى از معروف ترین کسانى است که به ترجمه قانون شیخ و حاوى و منصورى زکریاى رازى و کتاب تصریف ابوالقاسم پرداخته است و از کسانى که اطلاعات طب اسلامى ایران را به اروپا برده اند و همچون گنجینه اى از آن مراقبت کرده اند مى توان از ژرد برد وریاک و آشوک ریموند نام برد .

- عصر تحول طب اسلامى ایران

 

این مهم از زمانى شروع مى شود که کتاب ذخیره خوارزمشاهى توسط سید اسماعیل جرجانى نوشته و تالیف مى شود (متوفى به سال 531 هجرى قمرى). این دانشمند والامقام ایرانى جنبش عظیمى در نشر متون پزشکى در تمدن اسلامى در آن زمان ایجاد کرد که کتب نوشته شده خود را به زبان فارسى به رشته تحریر درآورد که همان «ذخیره خوارزمشاهى» است.

 کتاب ذخیره خوارزمشاهى مشتمل بر ده جلد کتاب کوچک تر است، بدین شرح:

- کتاب اول: درشناختن حد وحدود طب، هدف آن وگنجینه بدن انسان از مواد، خلط ها، مزاج ها، طبیعت بدن ها، عادت ها و شرح هر یک از اعضاى بدن.

- کتاب دوم: در تشخیص بیمارى از حالت هاى بدن انسان و انواع و درجه بندى بیمارى ها و دلایل بروز آن و تشخیص و شناسایى نبض بیمار، تفسیر و شناسایى حال بیمار مبتنى بر موارد زائدى که از تن بیرون یا خارج مى شود مانند عرق و ادرار.

- کتاب سوم: در حفظ تندرستى و چگونگى انجام این امر و شناخت نوشیدنى ها و خوراکى ها و میزان و چگونگى خواب و بیدارى، و حرکت، سکون و بازشناسى انواع رایحه ها و عطردرمانى (Aromatherapy ) و تدابیر و راه هاى به کارگیرى روغن ها، مصرف مسهل و ملین و مواد تهوع آور، چگونگى انجام فصد و حجامت و فواید شادى و مضرات غم و مسائل فرهنگى روانشناسى که لفظ قدیم بسیار زیبا و دلنشین بیان شده است و تشخیص نشانه هاى بیمارى و پرورش بچه ها و نگهدارى از پیران و مسافران از جمله مطالب بسیار شیوا، دقیق و مهمى است که از آن سخن به میان آمده است.

- کتاب چهارم: در تشخیص مرض و بیمارى و راه هاى آن که بسیار ظریف و مدبرانه بیان شده است.

- کتاب پنجم: علل و علامت و عوارض تب و چگونگى معالجه آن .

- کتاب ششم: در معالجه بیمارى ها از فرق سر تا نوک پا

-کتاب هفتم: در معالجه ورم ها، آماس ها، زخم ها و چگونگى شکافتن و داغ کردن آنها (جراحى) و معالجه کردن عضوى که سیاه شده و مى میرد، چگونگى معالجه شکستگى و ضرب خوردگى.

- کتاب هشتم: در زمینه راه هاى حفظ بهداشت و آراستگى ظاهرى.

- کتاب نهم: در زمینه چگونگى کارکرد و استفاده از زهرها و پادزهرهاى مهم در پزشکى.

- کتاب دهم: در تعب هایى که به شکل هاى گوناگون پدیدار مى گردند.

 

در نوشته پیشین تا جایى پیش رفتیم که به معرفى کتب ده جلدى خوارزمشاهى پرداختیم. بد نیست بدانیم که سه کتاب دیگر نیز به زبان فارسى نوشته شده است که عبارتند از «یادگار» - «اغراض الطبیه و مباحث العلائیه» و "خف علایى و یا خفى علایى".

از جمله کتاب هایى که در چنین دورانى تالیف شد مى توان از کتاب قانون شیخ که شامل پنج کتاب بدین ترتیب است، نام برد:

1- کلیات که شامل چهار فن و چهار شیوه است.

2 _ ادویه مفرده (داروهایى گیاهى) که شاملیت آن بر دو جمله است.

3 _ بیمارى هاى اعضاى بدن از سر تا نوک پا که شامل بیست و دو تکنیک است.

4 _ بیمارى هاى تخصصى که به عضو خاصى اختصاص ندارد.

5 _ داروهاى گیاهى مرکب که در بردارنده مقالات و دو جمله است.

یکى از مولفین بزرگ کتاب هاى طبى در تمدن اسلامى، سید اسمعیل طبیب بوده است. از دوران حمله مغول و خسارات فراوان وارده بر ایران زمین، تا دوران قاجار هیچ کتاب و رساله پزشکى اى نوشته نشده است.

کتاب "تحفه حکیم مومن" اثر محمد مومن بن میرزا محمد زمان تنکابنى از آثار درخشان در زمینه طب سنتى و خواص گیاهان، کانى ها، روغن ها و مواد طبیعى درمانى است که قدمت آن حدوداً از زمان صفویه انتشار یافته است.«تحفه حکیم مومن» در نتیجه و حاصل مطالعات نویسنده آن در دوران خود است، قابل توجه است که عموماً در آن دوران تحصیل علم پزشکى که به همراه حکمت و فلسفه و تواماً آموخته مى شده است شکل یادگیرى در حضور استاد به صورت دیدن چهره و حال و هواى بیمار (معاینه)، نبض گیرى و نسخه نویسى (تغذیه و گیاهان مفرده و مرکبه دارویى) بوده است، چنانچه تا حدود نیم قرن پیش در کشور ایران هنوز این روش وجود داشته است.

یکى از کتب قابل توجهى که در این دوره تالیف شد کتاب «مالا یسع الطبیب جهله یا مالا یسمع الطبیب» تالیف یوسف بن اسماعیل خویى شافعى معروف به «ابن الکبیر» است که نام آن را «جامع» گذاشته اند که شامل دو کتاب یا دو قسمت است که اولى در دوا هاى مفرده و تغذیه و دومى در داروهاى مرکب است.

کتاب دیگر به نام «جامع المفردات الادویه و الاغذیه» تالیف ابن ابیطار (ضیاءالدین عبدالله بن احمد مالقى اندلسى) «اهل اسپانیا» است.

 کتاب دیگرى که در این زمینه خوش درخشیده است «تذکره شیخ داود انطاکى»میباشد این کتاب، نوشته شیخ داود بن انطاکى پزشک است که ملقب به بینا بوده و شامل چند باب است:

باب اول: در زمینه کلیات علوم پزشکى

باب دوم: در قوانین افراد و ترکیب

باب سوم: در مفردات و مرکبات

باب چهارم: در بیمارى ها

کتاب هایى که در این زمینه به تالیف رسیده است کتاب «حاوى رازى» و اختیار «شرح جالینوس بر بقراط» و «قرا با دین موجز» و حواشى بر قانون ابن سینا" و «رساله در فصد» است.

کتاب قانون اثر ابوعلى سینا، سال هاى سال در کشورهاى اروپا مورد توجه بوده و تدریس شده است و در دانشکده هاى پزشکى سراسر جهان به زبان هاى مختلف تدریس گشته است.

کتاب معالجات بقراطى نیز در این زمینه در آن دوران منتشر شد.

کتاب حاوى کبیر و صغیر: کتاب حاوى به زبان ساده تالیف «محمدبن زکریاى رازى» پزشک نامى ایران است. این کتاب بعد از مرگ رازى با کمک و زحمت خواهر رازى تدوین گشته است. به طورى که در اخبار است رازى یادداشت هاى حاوى را تهیه کرده است ولى عمرش براى تدوین کامل آن کفاف نداده است و همان گونه که مى دانیم کتاب «حاوى» دایره المعارفى است که شامل ماوقع و آنچه است که در مطب رازى رخ داده و حاصل معالجه و روایت علایم بیمارى بیماران در بیمارستان است و شاهکار بزرگ علم پزشکى و مایه افتخار تمدن بزرگ اسلامى است.

کتاب حاوى شامل 12 باب است بدین شرح:

1 _ در درمان بیمارى ها و بیماران

2 _ در حفظ بهداشت

3 _ در بخیه و شکسته بندها و زخم ها

4 _ در نیروى داروها و غذاها

5 _ در داروهاى مرکب

6 _ در صنایع پزشکى و وسایل مورد استفاده در این صنعت

7 _ در داروسازى رنگ و مزه و بوى داروها

8 _ در بدن ها، انواع طبایع و چگونگى عملکرد آنها

9 _ در وزن ها و پیمانه ها

10 _ در تشریح اعضاى بدن، آناتومى و فواید و کارآمدى هر عضو بدن

11 _ در دلایل و اسباب و وسایل طبیعى در پزشکى

کتاب حاوى همچنین به زبان لاتین «Continent» نیز ترجمه شده است. بهترین نسخه کتاب حاوى همان است که در کتابخانه اى در نزدیکى مادرید اسپانیا موجود است که بهترین نسخه این کتاب است که با اقتباس از آن جلدهاى دیگرى بدین شرح منتشر شده است:

جلد اول: بیمارى هاى مربوط به سر (مغز و اعصاب)

جلد دوم: بیمارى هاى چشم

جلد سوم: بیمارى هاى گوش و بینى و دندان

جلد چهارم: بیمارى هاى ریه

جلد پنجم: بیمارى هاى مرى و معده

جلد ششم: استفراغ ها، چاقى و لاغرى

جلد هفتم: بیمارى پستان، کبد و قلب

جلد هشتم: ورم امعا و بیمارى هاى مربوطه

در ادامه معرفى تاریخچه بزرگان و آثار طب سنتى ایران زمین مى توان از نام ایلاقى (شرف الزمان) که از شاگردان بنام بوعلى سینا در طب بود نام برد. کتب "طب ایلاقى"،"فصول ایلاقى" و «فصول ایلاقیه» یا «ایلاقیه الفصول» در کتابخانه ها و فهرست ها دیده مى شود و مورد اعتبار بوده است.

کتاب «کوناش فاخره»: از نوشته هاى محمدبن زکریاى رازى بوده است که در زمان خود براى طلبگان علم طب و دانشجویان این رشته داراى ارزش ماهیتى فراوان بوده است.

نام دیگرى که در دوران خلفاى عباسى بر سر زبان ها بوده است «یوسف ساهر» معروف به «یوسف القس» است. وى به علت داشتن نوعى بیمارى به «یوسف ساهر بیدار» مشهور گشته است. نوشته هاى او شامل دو فصل مجزا مى شود قسمت اول: بیست باب (فصل) در مورد اعضاء و جوارح بدن انسان و قسمت دوم حدود 6 فصل است و در مورد وظایف اعضاى بدن به صورت نامرتب توضیح مى دهد.

در تاریخ طب همچنین به کلمه اى برمى خوریم که به معناى خاندان پزشکى است که در پیشبرد اهداف دانشگاه "جندى شاپور" سهم بسزایى داشته اند که به آنها «بختشیوع» مى گفتند.

یکى از مورخین بزرگ اروپایى در مورد خاندان پزشکى «بختشیوع» چنین مى نویسد:

1 _ بختشیوع اول (بنیانگذار)

2- جرجیس طبیب (761 میلادى)

3- بختشیوع دوم (801 میلادى)

4 - جبرائیل (828 میلادى)

5- جرجیس دوم

6- بختشیوع سوم (870 میلادى)

7- عبیدالله

8- یحیى یا یوحنا

9- جبرائیل (1006 میلادى)

10- بختشیوع چهارم (945 میلادى)

"جالینوس" حکیم از پزشکان بزرگ و بى نظیر یونان است که دنباله رو تحقیقات بقراط است و علم طب بسیار مدیون اوست. نوشته هاى او اغلب به زبان عربى ترجمه شده و مدت ها به جهان پزشکى جسم و ذهن خدمت کرده است. در این زمان حکام هندى و یونانى از خود آثار بسیار ارزشمندى به جاى گذاشته اند که در جاى خود از آن یاد خواهد شد. در این دوران مى توان از آثارى چون: «کتاب النبض الکبیر» ، «سته عشر»، «کتاب النفس»، «کتاب حیله البرء»، «کتاب ایام البحران»، «کتاب القوى الطبیعه»، «کتاب صرع الاطفال»، «کتاب الذبول»، «کتاب التریاق»، «کتاب الادویه المفرده» و «الاخلاط لبقراط» مى توان نام برد که هر یک از این کتب از طرف دانش پژوهان طب مورد استقبال و توجه شایانى قرار گرفت و سال هاى سال منبع اطلاعاتى براى این گروه بوده است.

کتاب دیگرى که در این زمینه مورد بررسى و توجه قرار گرفته "کتاب کامل الصناعه" تالیف و نوشته «ابوالحسن مجوسى اهوازى» است که از پزشکان بزرگ و نامى مسلمان و حاذق و دانشمند بوده است.

وى در ساختن مراکز درمانى معروف در زمان عضدالدوله دیلمى خدماتى انجام داده و کتاب او «کامل الصناعه» مبتنى بر دو بخش مهم و عمده است. قسمت تئورى و قسمت پراکتیکال (عملى) که داراى فصل ها و مقالات و بخش هاى کوچکتر است. قابل ذکر است که این کتاب در حدود سال 1500 میلادى ترجمه و در حدود سال 1525 میلادى در فرانسه چاپ شد و بسیار مورد استفاده پزشکان در دانشکده هاى پزشکى آن زمان قرار گرفته است، این کتاب در ایتالیا و فرانسه ترجمه شده است.

جالب توجه است که یک دوره کامل جراحى که از زمان یونانیان شروع شده در این کتاب به رشته تحریر درآمده است و بسیار مورد استفاده جراحان اروپا قرار گرفته است.

منابع و مراجع غنى در این مورد کتب: «اهوازى کیست» و «ملکى چیست» هستند. همچنین «پندنامه اهوازى» که در حدود سال 1326 در تهران چاپ شد و چاپ مجدد آن در سال 1326 شمسى بوده است. کتاب «تحفه حکیم مومن» نیز از کتب گرانمایه در زمینه طب قدیم است که حدود 300 سال است که مورد تحقیق پزشکان علوم قدیم قرارگرفته و قرار دارد. این کتاب یکى از پرارزش ترین کتب طبى در اسلام و ایران است که در نوع خود کم نظیر، کامل، پویا و مفید است و به کلیه علاقه مندان توصیه مى شود در صورت داشتن دانش زبان عربى حتماً آن را مورد تحقیق و مطالعه قرار دهند. این کتاب ارزشمند در زمینه درمان بیمارى ها با داروهاى گیاهى با منشاء طبیعى و معدنى، حیوانى و غیره است.

* با تشکر از استاد گرانمایه دکتر محمود نجم آبادى