سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نکات اخلاقی و لطائف عرفانی ـ آیت الله محمود امجد

نکات اخلاقی و لطائف عرفانی ـ آیت الله محمود امجد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

1- هر وقت گرفتاری داشتید به سجده بیفتید و ذکر یونسیه را بگویید. لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ

2- غیر از چهارده معصوم نمی شود از کسی دفاع مطلق کرد، حتی عرفا.

3- نگران کردن پدر و مادر-ولو یک دقیقه-گناه است. اگر می خواهی به منزل دیر بروی ، زنگ بزن اطلاع بده تا نگران نشوند.

4- ارزش ها باید ملاک باشد نه حزب و گروه. و الا بی دین می شویم.

5- همه چیز را ببازید تا برنده شوید.

6- اینقدر قرآن باید بخوانی تا بفهمی ، وقتی فهمیدی ، دیگر قرآن رهایت نمی کند.

7- نه مرید ؛ نه مقام ، نه کتابخانه ؛ انسان موقع مرگ ، اینها را با خود نمی برد!

8- متاسّفانه امروز در جامعه ی ما تعقّل خیلی کم شده آقا تعقّل ؛ همین منشاء بسیاری از مشکلات هست.

9- این یک کلمه زندگی را شیرین می کند : « من مقصّرم»

10- در قیامت با اینکه خود جهنّم از بوی بد آکنده است، باز اهل جهنّم از بوی بد عالم بی عمل در اذیّتی مضاعف اند.

11- ترک و فعل خیلی مهم نیست ، نیّت خیلی مهم است.

12- عمیق ترین حرف بنده این است: خدا هست.

13- بی خود این طرف و آن طرف نرویم هیچ کس غیر خدا کاره ای نیست.

14- خداوند گدای سمج را دوست دارد ولی در خانه خودش نه دیگران.

15- باید فقط برای خدا کار کرد ولو کم.

16- شما عزیزان با خصوصیّات نفس ،آشنا نیستید ! هیچ کس از عهده اش بر نمی آید ،الّا خدا. بزرگان و نوابغ ،زمین خورده اند.

17- زندگی مشترک بر اساس تعاون و همکاری و صفا و صمیمیّت است نه قانونمندی(به معنی خاص مضر).

18- وقار با تکبّر نباید اشتباه شود.

19- آن چیزی که نفس را آرام می کند ، عشق است.

20- اگر کسی علم داشته باشد ولی حلم نداشته باشد ، مضرّ است.

21- علامت علم این است که خودمان کنار گذاشته شویم.

22- هوای نفس هم مثل هوا متغیّر است.

23- اگر انسان بازیگری را کنار بگذارد از اولیاء خدا می شود.

24- برای کسب اخلاص ، التماس از خدا لازم است.

25- آدم عاقل به غیر خدا اعتماد نمی کند.

26- با مردم با محبّت رفتار کنیم که محبّت بیش ترین اثر را دارد.

27- انسان به اندازه هر نفس زدنش، می‏تواند به سمت‏ خدا راه داشته باشد . هر انسان، بی‏نهایت راه به سوی خدا دارد . یکی مریضخانه می‏سازد، یکی مسجد می‏سازد، یکی به فقرا کمک می‏کند، یکی می‏تواند نماز بخواند و ... همه اینها راههایی است که می‏تواند انسان را به خدا برساند . همه اینها راه خداست; ولی گرایشها فرق می‏کند . یکی از راه مهندسی، یکی از راه پزشکی، یکی از راه روحانیت و ... هر کسی از یک راهی باید برود . خود انسان راههای فراوان دارد . بهترین راه را باید انتخاب کرد به نسبت آن گرایش و طبیعتی که در هر کسی هست .»

28- به جوان می گیم ای جوان! من نمی خوام تو رو به سمت خودم جذب کنم. من فقط به تو یه حرف می زنم. تو اگه بمب بارون بشه چی کار می کنی؟ نمی ری پناهگاه؟ خوب این دنیا همونه. همه اش ظواهره. گول این ظواهر رو نخور. برو تو پناهگاه خدا. اون جا باش بمب بارون که تموم شد بیا بیرون زندگی کن. اینا زندگی نیست که اینا ظاهرش قشنگه توش هیچی نیست.

29- اصلا در وادى خواب نباشید چون خواب خیلى پیچیده است. خیلى مشکل است. فقط اگر خوابتان خوب بود به فال نیک بگیرید. و اگر خواب بد دیدید، بگویید ان شاءالله چیزى نیست، ولى یک صدقه هم بدهید.

30- اعتماد به نفس یک حرف غلطى است، مال ما نیست. اعتماد به خدا درست است. ما نفسى در کارمان نیست. نفس چیست که بدان اعتماد کنیم؟ نفسى که هر لحظه در یک حالت متغیر است! فقط اعتماد به خدا مهم و مطرح است!

31- نماز را اول وقت‏ بخوانید. اگر بی حال هستید بگویید مى‏خواهم حتى با بی حالى نماز را در اول وقت‏بخوانم. البته اگر دلایلى مثل برخورد با کلاس و... هست مشکلى نیست ولى مثلا ما دور هم نشسته‏ایم و حرف مى‏زنیم; چون وقت نماز شد، بلند شویم، نمازمان را بخوانیم. به دوستانمان هم بگوییم معذرت مى‏خواهم من فعلا نماز دارم. در جایى نوشته بود آقاى مطهرى در وسط یک جلسه‏اى بلند شد و گفت وقت‏خواب من شده! همه مسخره کردند، گفتند از خوابش نمى‏گذرد. نمى‏دانستند که او مى‏خواهد برود بخوابد که در دل شب با حال خوش بلند شود.

32- تمام فیوضات به دست امام حسین (ع) می باشد و پیشکارش حضرت ابوالفضل(ع) می باشد.

33- قرآن نامه ی خداست، صحیفه ی سجادیه جواب این نامه است و نهج البلاغه شرح این نامه است.

34- حزب الهی بی ترمز یعنی چه؟ بسیجی نور چشم همه می باشد باید ترمز داشته باشد . آخوند نور چشم همه می باشد باید ترمز داشته باشد .مومن باید ترمز داشته باشد تقوی یعنی ترمز ، آدم نمی تواند گاز بده بره توی دره می ره داغون می گردد.

35- درباره آیت الله العظمی بهجت: ایشان فرشته روى زمین هستند،باید از برکات وجود ایشان استفاده کرد. ایشان در طفولیت هم معنوّیت را احساس می کرده است، و از جوانى اهل سیر و سلوک بوده اند. یکى از دوستان ایشان که با هم درس آقاى قاضى می رفتند، می گفت: «یک روز آقاى قاضى به موقع سر درس حاضر نمی شود، آقاى بهجت می گوید: ایشان حالشان خوب نیست، و یکایک حالات او را از خانه تا به درس بیان می کند. وقتى آقاى قاضى وارد محل درس می شوند، طرف آقاى بهجت می روند و می فرمایند: «امروز شیرین کارى کردى!»

36- پیامبر نیامده است ما دولا راست شویم، آمده است ما را ببرد آنجایی که خودش می باشد آنجایی که جبرئیل پر می اندازد جبرئیل رئیس ملائک آنجا نمی تواند برود.

37- هرچی می خوای از خدا فقط بگو : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم!!

38- خدا می گوید چیزی در نزد من محبوبتر و عزیزتر از واجبات نیست کجا می روید سیرو سلوک ؟ سیرو سلوک واجبات و محرماته ، مرد ، مرد باشد واجباتش را انجام دهد و محرماتش را ترک کند به همه جا می رسد .

39- اگر قدرت داشتم خیلی از مجالس مذهبی را در این شهر تعطیل می کردم.

40- انسان به تفریح هم نیاز دارد انسان که یک بعدی نیست چند بعدی می باشد همه اش عبادت کنید خشک می شوید همه اش مطالعه کنید چیزی نمی فهمید، علم همه جا محترم است منتهی علم انسان ساز علم توحید می باشد از اول تا آخر قرآن یک کلمه بیشتر نیست: نفی غیر... .


وصیت نامه فقیه و عارف وارسته بانوى امین اصفهانى

وصیت نامه فقیه و عارف وارسته بانوى امین اصفهانى

 

بسم الله الرحمن الرحیم

او را، در قرون اخیر، در حوزه هاى علوم دینى، در بین بانوان، همانندى نیست، با مشکلات بسیارى که برایش رخ داد، در متن زندگى اجتماعى و خانوادگى، با انجام وظایف مادرى، به تحصیل علوم و معارف دینى همّت گماشت. مقدم بر تحصیل و درس، تهذیب نفس را سرلوحه کار خویش قرار داد. در علوم نقلى به مقام اجتهاد نایل آمد و در علوم عقلى حکمت متعالیه، بافت اندیشه او شد. حقایق عرفان نظرى را نوشید و ذکر و عشق الهى قوت روانش شد. با قرآن همدم بود و با سخنان معصومین(ع)، انسى مدام داشت. در هر زمینه اى، گفته هاى صائب و رهگشا عرضه داشت. ژرفایى و نورانیّت نوشته هاى او حکایتگر اوج روحى و سفرهاى ملکوتى اوست.

 چون روایت شده است: «من ماتَ بلا وصیت ماتَ میتة جاهلیّة» بر آن شدم کتاب را با وصیتم پایان برم، تا خوش پایانى داشته باشد.

نخست آموزه رسول خدا(ص) را در راه و رسم وصیّت، با روایت شیخ طوسى(قده) از کتاب «تهذیب» مى آورم.

امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا فرمود: کسى که هنگام فرا رسیدن مرگ، وصیتى نیکو نکند در خود و جوانمردى او کاستى است.

پرسش شد: چگونه باید وصیت کرد؟

حضرت فرمود: وقتى مرگ او نزدیک شد و مردم گرد او جمع شدند، چنین بگوید:

  «اللهم فاطر السموات و الارض، عالم الغیب و الشهادة، الرحمن الرحیم. اللّهم انّى اعهد الیک فى دارالدنیا انّى اشهد ان لااله الااللّه انت وحدک لاشریک لک و انّ محمدا عبدک و رسولکَ، و انّ الجنة حقّ و النّار حق و انّ البعثَ و الحسابَ حق و العدل و القدر و المیزان حق و انّ القرآن کما انزلتَ و انّکَ انت اللّه الحق المبین. جزى اللّه محمدا(ص) خیرالجزاء، و حیّااللّه محمدا و آل محمد بالسّلام. اللّهم یا عدّتى عندَ کُربتى، و یا صاحبى عندَ شدَّتى، و یا ولیّى فى نعمتى الهى و اله آبائى لاتکلنى الى نفسى طرفة عینِ. کنتُ اقرب مِنَ الشّر و أبعدُ مِنَ الخیر، و آنس لى فى القبر وحشتى واجعل لى عهدا یوم القاک منشورا.»

پس از قرائت این دعا، آنچه را که، به اعتقاد من، مایه خوشبختى، کامیابى، کمال و رستگارى است، به برادران و خواهران دینى ام، توصیه مى کنم و از خداى تعالى، توفیق دستیابى به آنها را براى خود و همه برادران و خواهران مؤمن، خواستارم.

سفارش مى کنم ترا به پرواى خدا، پروایى سزاوار خداوندیش.

 با تمام وجود، روى به سوى او دار و تمام همّت خود را وقف ساحت قدسش نما. در هیچ حالى از حالات، به گاه آسانى و سختى، تندرستى و بیمارى خوشى و ناخوشى، سازگارى و ناسازگارى، نیاز و بى نیازى، به مقدار یک پلک به هم زدن، از خداى سبحان، غافل مشو. دائم با زبان و دل، به یاد او باشد؛ به ویژه به هنگام انجام فرمان ها و ترک نهى هاى او، جلّ شانه.

 چونان که امام صادق(ع)، در ضمن سخنانى به ابى عبید مى فرماید:

«وذکراللّه کثیرا أما أنى لا أعنى: سبحان اللّه و الحمدللّه و لااله الااللّه و اللّه اکبر، و ان کان منه، و لکن ذکراللّه عند ما احلّ و حرّم، ان کان طاعة عمل بها و ان کان معصیة ترکها.»

 منظور آیه شریفه که فرمود: مدام خدا را به یاد داشته باشید، گفتن ذکر: «سبحان اللّه والحمدللّه و لااله الااللّه و اللّه اکبر» نیست (گرچه آن هم ذکر است)؛ بلکه ذکر خدا آن است که: در برخورد با حلال و حرام، او را یاد آورید، اگر فرمانى است اطاعت کنید و اگر گناهى است واپس روید.

مدام این آیه از سوره نور را آویزه دل بدارید:

 «رجالُ لاتُلهیهم تجارةُ و لابیع عن ذکراللّه و اقام الصلوة و ایتاءالزکوة یخافون یوما تتقلّب فیه القلوب و الابصار لیجزیهم اللّه احسن ما عملوا و یزیدهم من فضله واللّه یرزق من یشاء بغیر حساب.»

زیرا کارها با تقوا پذیرفته مى شود. چونان که خداى تعالى فرمود:

 «انّما یتقبل اللّه من المتقین» با تقوا نفس کمال مى یابد و به مرتبه عبودیّتى که باطن و کنه آن رسیدن به مقام ربوبیت است نائل مى شود. به وسیله همین تقواست که دانش، نصیب انسان مى گردد:

«اتقواللّه و یعلمکم اللّه » علمى که خاستگاه آن تقوا باشد، جز دانشى است که با کسب و تعلیم به دست آید، چه دانش نظرى از سنخ نقوش است و آن را نور و روشنایى نیست. همان طور که شیخ بهایى به فارسى سروده است

علم رسمى سربسر قیل است و قال

نه از او کیفیّتى حاصل نه حال

 اما علمى که از راه تقوا نصیب گردد، نورى است که خدا در قلب هر کدام از بندگانش بخواهد مى افکند.

تو را به فراگیرى معرفت خداى عزوجل و کسب محبت او، و اشتیاق به دیدارش توصیه مى کنم چه کسى جز این راه به کامیابى و سعادت نرسد، آن را که معرفت نیست اگر اعمال جن و انس را داشته باشد، کارهایش بى محتوا و بى بها است همان طور که روایات بسیارى گویاى آن است.

 در تحصیل معرفت الهى، کسب تقوا و خوشنودى او تلاش کن و در این مهم، نستوه باش. بدان! اهل تقوا را مکانتى مطمئن در مجلسى پسندیده، نزد خداى تواناست.

 پیوند قلبى و ایمان خود را به خدا، پیامبران و جانشینان او استوار ساز، زیرا هر که به خدا بپیوندد، به دستگیره محکم و ناگسستنى دست یافته است.

عمل صالح و شایسته انجام بده. بدان! خداى عزوجل کار هیچ مرد و زنى را ضایع نمى کند.

 اعمال و رفتارت را براى خدا خالص کن و در قبال آن کارها مزدى مَطَلب؛ بلکه کارهاى خالصت را نردبان لقاء و دیدار خداى تعالى کن، همان طور که گوینده والامقام فرمود:

«فمن کان یرجوا لقاء ربّه فلیعمل عملاً صالحا و لایُشْرک بعبادة ربّه أحدا.»

هر کس لقاى حق را مى جوید باید عمل صالح و شایسته انجام دهد و در عبودیت پروردگار، هیچ کس و هیچ چیز را شریک قرار ندهد.

در همه کارهایت به خدا توکل کن زیرا هر کس امورش را به خدا بسپارد، خداوند او را بس است. به آنچه از جانب او رسد خوشنود و به فرمان هاى او سرسپار.

بدان! منزل رضا و تسلیم مقامى بس بزرگ است، هر کس بدان مقام رسد به کامیابى عظیمى دست یافته است. بر بلاها و پیشامدهاى ناگوار صبور باشد؛ زیرا خداوند مزد صابران را بى کم و کاست مى دهد.

 بدان! راه وصول به عرفان الهى و رسیدن به مقام رضا، جز با پیروى پیامبر(ص) نشاید. دوستى و ولایت اهل بیت رسول(ص) را به دست آور؛ زیرا آنان دستاویز محکم و ریسمان استوار الهى و کشتى نجات اویند. هر کس به آنان توسل جوید به ساحل نجات رسد و هر کس از آنان جدا شود، از جایى که خود نداند تباه و هلاک گردد؛ زیرا با محبت و اطاعت آنان، سالک، راه نجات و پیروزى را پوید. سلوک، بدون راهنمایى آنان ناممکن است.

در حدیث آمده است:

 «بنا عرف اللّه و بنا عبداللّه ، لولانا ما عرف اللّه .»

 پیامبر در حدیثى مشهور فرمود:

«و ما نودى بشى ء من الولایة.»

 گرد محرمات و مکروهات مرو بلکه میل چیزهاى شبهه دار مکن زیرا، آلوده شدن به کارهاى حرام راه خدا را بر رویت ببندد، و حجاب بین تو و پروردگارت گردد. بى شک، انجام مکروهات و ارتکاب چیزهاى شبهه دار، پرتگاه افتادن در حرام الهى و مایه هلاکت ناگهانى است و ترک کارهاى شبهه دار عامل نجات از حرام هاست. فرایض را نیکو به پاى دار و نفس خود را بر انجام مستحبّات دینى و نوامیس الهى و کارهاى شایسته وادار کن.

در صحت کارها و وظایف دینى ات بکوش و آنها را تا درجه پذیرش درگاه حق بالا ببر؛ آنسان که شایستگى عرضه به ساحت قدس او را بیابد و مورد لطف و عنایت او قرار بگیرد. با خواسته هاى نفسانى ات مبارزه کن او را از اخلاق ناپسند پاک کن و به صفات خوب و پسندیده بیاراى. با تمام توانت از غفلت و بطالت بپرهیز. هر صبح و شام از نفس خود حساب بکش و کارهاى او را نظاره کن؛ مباد، یک چشم بر هم زدن از جاده طاعت حق کنار رود.

جان، مال و تمام نیرویت را در راه رضاى خدا بکار بگیر.

خود وصى خویش باش. با ثروت و دارائى هایت چنان کن که دوست دارى پس از مرگت، با آن کنند. همان طور که امیرمؤمنان(ص) فرمود:

«یا ابن آدم! کُن وصى نفسِک واعمل فى مالک ما تُؤثَر اَن یُعمل فیه.»

 و به فرزند خود، امام حسن(ع) توصیه مى کند:

 «یا بنىّ لاتخلفنّ وراءک شیئا مِنَ الدّنیا فانّک تخلفه لاحد رجلین امّا رجل عمل فیه بطاعة اللّه فسعد بما شقیت به و امّا رجل عمل فیه بمعصیة اللّه فشقى بما جَمَعتَ له فکنت عونا له على معصیة و لیس أحد هذین حقیقا أَن تؤثر على نفسک و تحمّل له على وزرک.»

 «پسرکم! چیزى از دنیا به جا منه؛ چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد: یا مردى که آن را در طاعت خدا بکار برد، پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده اى نیکبخت شود، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى.»

 نیز از آن حضرت روایت شده است:

 «لیس لاحدِ من دنیاه الا ما انفقه على اخراه.»

 براى هر کس از این دنیا آنچه باقى مى ماند که در راه آخرت صرف کند.

در ساماندهى امور مؤمنان و مسلمانان بسیار بکوش.

در این زمینه امام صادق(ع) از پیامبر(ص) چنین نقل کرده است:

«مَن أَصبح و لایهتم بأمور المسلمین فلیس بمسلم.»

مسلمان نیست کسى که شب را به صبح برد و در فکر سامان بخشیدن به امور مسلمانان نباشد.

روایات بسیارى در این زمینه رسیده است.

به همه مخلوقات خداى سبحان، همنوع و غیر همنوعت نیکویى کن.

با پیامبران، چونان یک فرزند باش، جوانان را چونان یک برادر و کودکان را چونان پدر. آنچه را براى خود دوست دارى براى دیگران دوست بدار و آنچه را بر خود روا نمى دارى بر دیگران روا مدار. حق هر صاحب حقّى را به گونه اى مناسب أدا کن، با آنان مدارا کن، بلکه با دشمنت نیز مدارا کن. تا مى توانى لغزش ها و عیب هاى آنان را پوشیده دار.

مبادا به دنیا دل ببندى، چه شیفتگى دنیا مصدر هر خطایى است. از نفس اماره خطاکار غافل، اشتباه گر، بازیگر، شهوت گراى، زینت خواه بر حذر باش؛ زیرا آن دشمن ترین دشمنان توست، روایات شاهد بر این مدعاست.

از فریب آرزوهاى دراز، مربوط به این زندگى مادى بپرهیز و کار آخرت را براى دستیابى به آن آرزوها، به تأخیر مینداز. دنیایى که خداى سبحان، آن و طالبانش را مذمّت کرده و به طالبان او وعده آتش را داده است.

خداوند تعالى در قرآن کریم مى فرماید:

«الذین لایرجون لقائنا و رضوا بالحیاة الدنیا و اطمأنّوا بها و الذین هم من آیاتنا غافلون، اولئک مأواهم النّار بما کانوا یکسبون.»

نفس خود را با سرکوبى خواست هایش به رنج افکن، با لذت ها و هوس هایش برخورد کن تا از بردگى نفس امّاره آزاد گردى و از دام هاى شیطان مکّار در امان مانى.

عمرى را که تنها سرمایه توست غنیمت دان و در تجارتى سودمند او را بکار گیر تا گرفتار خسران و زیان نگردى.

 آگاه باش، هیچ کس بدون ریاضت هاى توان فرسا و جهادى دشوار، چون: تهذیب اخلاق، پیراستن جان از پستى ها و آراستن آن به صفات والا و ترک رسم ها و عادت ها و فارغ ساختن قلب از غیر حق و مداومت بر یاد خداى واحد قهار و مراقبت هوشیارانه بر این مهم، به مقام موحّدان، متوکلان، صالحان و متقین، دست نیابد.

 

با این ریاضت ها و کوشش ها نفس مهیاى تابش انوار معرفت و یقین مى گردد و در پرتو این انوار و شناخت از بستر طبیعت و ماده به مقام والاى علیین عروج و پرواز مى کند.

پس تا فرصت است، پیش از سپرى شدن مهلت و فرسایش توان جسمى، از این مرکب تن در کسب غنا و بى نیازى جاودان بهره گیر.

بترس از ماندن جان در چاه طبیعت و سرگرم شدن به این خانه فریب و غرور. مباد از آنان باشى که در آخرت دردمندانه گویند:

«ربّ ارجعون لعلى اعمل صالحا فیما ترکت.»

پروردگارا مرا به دنیا برگردان تا در فرصت باقیمانده کارهاى شایسته کنم.

 

چنین پاسخ مى شنوند:

 

«کَلا انّها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون.»

 

 

خفه شو! این حرفى است که او مى زند ورنه اهل عمل نمى باشد.

 

هان اى برادران مؤمنم! من شما را گواه مى گیرم. شما به سود من نزد خداى تعالى گواهى دهید. همان طورى که خداى سبحان را گواهى کافى است، گواه مى گیرم. همه فرشتگان و ساکنان آسمان ها، حاملان عرش، پیامبران، و فرستادگان الهى را شاهد مى گیرم: بر اینکه اقرار مى کنم و با قلب، زبان و تمام وجودم گواهى مى دهم:

 

«معبودى جز خدا نیست. او، یکتاست. نه او را رفیقى است و نه فرزندى. گواهى مى دهم: خداى تعالى، دانا، توانا، زنده اراده کننده، درک کننده، ازلى، ابدى، سرمدى، شنوا، بینا، مهربان بخشایشگر و پاک از همه نقصان هاست. شهادت مى دهم که: جمیع فرشتگان، پیامبران و کتاب هاى آسمانى راست و به حق اند.

 

شهادت مى دهم: جدّم بنده خدا و فرستاده او و خاتم پیامبران است هر آنچه از جانب خدا آورده است و حق است او از خود سخنى نگفت هر آنچه فرموده وحى الهى بوده.

 

شهادت مى دهم که: وصىّ و جانشین پس از او، جدّ من امیرمؤمنان على بن ابیطالب، امام حسن، امام حسین، على بن حسین، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على، على بن محمد، حسن بن على و حجت بن الحسن، قائم آل محمد، مهدى صلوات اللّه علیهم اجمعین، امامان من هستند. گواهى مى دهم: امام منتظر، زنده است. پیامبر(ص) از ظهور وى خبر داده است. از طریق شیعه و سنى متواتر است این خبر که آن بزرگوار فرمود:

 

«انّ المهدى من عترتى من اهل بیتى یخرج فى آخرالزمان تنزل له السماء قطرها و تخرج له الارض بذرها فیملأ الارض عدلاً و قسطا کما ملأها القوم ظلما و جورا.»

 

مهدى از ذریّه و از فرزندان من است. او در آخرالزمان ظهور مى کند. آسمان بارانش را بر او فرو مى بارد و زمین بذرهایش را به بار مى نشاند. در آن هنگام، زمین از عدل و قسط لبریز شود همان گونه که به دست قوم ستمگر، از جور و ستم لبریز شده بود.

 

او حجت خدا قائم آل محمد(ص) فرزند امام حسن عسکرى است. جان و تنم فداى او باد. بارالها! در ظهور او شتاب کن و راههاى خروج و قیام او را آسان و آماده ساز.

 

شهادت مى دهم: مرگ، حق است و معاد، صراط و میزان و سنجش اعمال وجود دارد. بهشت و آتش حق است. قرآن و همه کتاب هاى آسمانى بر حق اند. همه اینها را از روى یقین و براساس بصیرت و آگاهى دینى ام گواهى مى دهم.

 

خداى تعالى را گواه مى گیرم و گواهى او مرا بس است. من آنچه از معارف حقیقیه در این کتاب اربعین یاد کردم، برگرفته از دیگرى نبوده است، بلکه برخاسته از دین اسلام است که پروردگارم بر من الهام کرده است و به آنها هدایتم نمود.

 

با آن معارف شرح صدر یافتم، به گونه اى که قلبم گنجایش معارفى که اینجا گفتم و آنچه را ناگفته گذاردم، یافت؛ زیرا معانى شهودى و ذوقى در قالب الفاظ و عبارات نیاید.

 

این اندک گفتار براى صاحبان قلب بس است. همه اینها از عنایت پروردگارم است، تا مرا بیازماید که سپاسگزارم یا ناسپاس. بى شک خدا بى نیاز از جهان ها و جهانیان است.

 

«اللهم ثبتنى و جمیع أخوانى و أخواتى من المؤمنین و المؤمنات على کلمة الاخلاص و هَب لنا من لدنک رحمة و قنا عذاب النار.»

 

 


شهوت فقط جنسی نیست!

بحث شهوت ـ متن بیانات آیت الله امجد

شهوت فقط جنسی نیست! دستبوسی هم شهوت است! ریاست هم شهوت است!

یکی از راه های کنترل شهوت و غضب، گریه و تضرع به آستان حضرت حق است. اشک قدرت خاموش کردن آتش جهنم را دارد قدرت خاموش کردن شعله های شهوت و غضب را ندارد؟گفته شده است علامت اذن دخول حرم حضرت اباعبدالله الحسین(ع) اشک می باشد .یک وقت هم هست که اشک انسان نمی آید یک بنده خدایی در کربلا می خواست برگردد می گفت من در این چند روز اصلا اشکی از من نیامد گفتم خیلی آسان است بنشین یک کمی فکر کن اگر خواهر تو دیده بود که سر تو را می بریدند چه حالی داشتی؟ آقا شروع کرد به گریه کردن . حالت ندارد توجه ندارد. البته اشک علامت استجابت می باشد . علامه امینی وقتی می آمدند حرم همه می فهمیدند علامه امینی آمده است حرم ، مثل مشک آب از چشم هایش سرازیر می شد. آقا من دو نفر را دیدم که اشک عجیب می ریختند یکی آقا میرزا جعفر مجتهدی که خدا رحمتش کند و یکی هم علامه طباطبایی رضوان الله علیه بود وقتی اسم امام حسین می آمد این اشک مثل فندق دور چشمانشان جمع می شد توفیقی هست که خدا اشکی به ما بدهد اشک چیز خوبی است یک قطره اشک آتش جهنم را خاموش می سازد ، چه کسی می گوید کارشناس می گوید من نمی گویم امام صادق (ع) می گوید ، ولی باید سیل آسا گریه کنیم نه اینکه پسرم رفته سفر و من دلم برایش تنگ شده یا بچه ام مریض است یا ساعتم گم شده اشتباه نکنیم سیل آسا باید گریه کنیم تا یک قطره اشک برای امام حسین از ما دربیاید اشک جهنم را خاموش می سازد چطور غضب و شهوت من را خاموش نمی سازد!این خودش جهنم است دیگر لذا باید خاموش سازد.

 

 

در دعای روز اول ماه مبارک رمضان ،ازخداخواستیم "نبّهنی"(مرا از غفلت بیدارکن).درروز آخرمی خواهیم "عصمت"به ما عطا کند.یعنی آن شهوت ها وغضب ها و...ازقوّه به فعل نرسد و خداوند ما را مصونیت بخشد.

 

 

موهبت عقل? بالاترین موهبتی است که خداوند به انسان ارزانی داشته است و که انسان باید آن را به کار گیرد. آنچه مانع بکارگیری عقل است? شهوت و غصب است. به همین علت خداوند در قرآن بر بکارگیری عقل تأکید فراوان دارد و دائما از انسان سئوال می کند که أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟! ... در مقابلِ این شهوت و غضب? در انسان نورانیتی نیز وجود دارد که روز به روز می توان آن را در برابر این دو مانع که فطرت انسان را می پوشاند? توسعه داد. این نورانیت در مقابل معصیت حساس است و به خصوص در ابتدا و قبل از اینکه شهوت و غضب مسلط شود? حتی در مقابل کوچکترین گناه نیز واکنش نشان می دهد. در صورت غلبه شهوت و غضب? مسئله برعکس می شود و همین انسان مثلا از قتل و غارت انسانهای دیگر لذت هم می برد. در این شرایط در مقابل نفس اماره عقل? کار نمی کند و انسان ساقط می شود. این آیه از قرآن اعتراف این دسته می باشد: وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ (ملک/10)

نور وجود عقل? بزرگترین نعمتی است که خدای تعالی به انسان داده و این غیر از عقل گرایی جزئی است. عقل یک چراغ روشنی است که راه خدا را به انسان نشان می دهد. و با این عقل? قدم به قدم راه روشن تر می شود. ...حالا این انسان با این امتیاز ، خودش را به شهوات می فروشد . شهوات مقول به تشکیک است. طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت /به در آی تا ببینــی طیــران آدمیــت.بنده که دلم می خواهد که دستم را ببوسند ، این شهوت است ، بنده که دلم می خواهد مردم به من سلام کنند این شهوت است . بنده که دلم می خواهد مرید داشته باشم این شهوت است . شهوت فقط محدود به شهوت جنسی نیست . این که من دلم می خواهد معروف بشوم و سمعه و ریا بکنم ، این شهوت است . اصلاَ خود مطرح شدن مایه بدبختی است ، چون « المرء لنفسه لم یعرف ، فاذا عرف صار لغیره » ، وقتی انسان معروف شد دیگر برای خودش نیست . اگر کسی میل داشته باشد که مطرح بشود ، یا خود نمایی کند ، آنوقت خداوند متعال می فرماید من به او نظری ندارم . این کمر آدم را می شکند . البته اگر خدا انسان را مطرح بکند تا مردم از او استفاده کنند آن فرق می کند .

 

 

حیلت رها کن عاشقا! دیوانه شو! دیوانه شو!/یعنی آنچه در مقابل عشق قرار می گیرد? حیله است نه عقل! / بهر مفهوم است این... عشق ورنه نبود عقل کامل غیر عشق! در روایات خیلی کلمه عشق کمتر استفاده شده و در قرآن نیز مسئله شدت محبت مطرح است. (وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُواْ إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ- بقره 165) بین عشق و این هوس های زودگذر تفاوت است. عشق فقط مخصوص خدا است. زبان خدا و ائمه اطهار(ع) زبان عموم مردم است بطوریکه که همه بتوانند راحت استفاده کنند. مثلا می فرماید هوالاول وآلاخر یعنی او اول و آخر است! یعنی همه چیز اوست! اما واژه هایی نظیر عشق و می و مطرب و ... مخصوص زبان شعر است که برای کنایه و تمثیل به کار می رود. ... دیگر دوستی و گذشت می تواند انسان را کمک کند اما این ادعاهایی که در باره عشق می شود? معمولا هوا و هوس است و چقدر عاشق ها معشوق ها را کشته اند! و لذا این ها شهوت است! و عشق هم نیست حتی عشق مجازی! این ها راه به جایی نمی برد. عشق مجازی همان عشق به پیامبر و اهل بیت(ع) است. یعنی مجوز است.

 

 

رسول اکرم ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ : ان الشیطان یجرى مجرى الدم من ابن آدم ـ چنانچه مشهور است ـ اشاره به احاطه وهم کل به اوهام جزئیه باشد یا اشاره به اوهام جزئیه ـ که نتایج و مظاهر ابلیس بزرگ است ـ باشد.و در این حدیث شریف اوصاف چند ، به اشاره و صراحت براى جهل بیان فرموده : صفت اول آن که این حقیقت جهلیه ، پس از حقیقت عقل ، مخلوق شده است ، با تراخى که از کلمه ثم استفاده شود. و این شاید اشاره به آن باشد که این حقیقت پس از عقل کلى و نفس کلى ، مخلوق است . و این شاهد آن است که پیش از این به آن اشاره نمودم که حضرت صادق ـ علیه السلام ـ بیان عقل کل و نفس کل را اولا فرمودند و پس از آن ، اشاره به عقول جزئیه و جهل جزئى فرمودند که مورد نظر سائل بوده ، زیرا که اگر مقصود از عقل و جهل ، عقل و جهل جزئى باشد خلقت عقل پس از خلقت جهل است ، زیرا که قوس صعود به حسب قاعده شریفه امکان اخس از اخس به اشرف منتهى شود ، عکس ‍ قاعده شریفه امکان اشرف که از اشرف به اخس منتهى شود ، و آن در سلسله نزول است . پس ‍ حضرت اشاره به سلسله نزول فرموده و در آن ، عقل مقدم است بر جهل ؛ صفت دوم آن ، آن است که این حقیقت از بحر مخلوق است ، و این شاید اشاره به حقیقت نفس کل باشد و اتصاف نفس کل به بحریت براى آن است که آن وجود جمعى محدود است و در آن ، کثرت ـ بلکه کثرات ـ راه دارد ، چنانچه بحر ، مجمع کثرات و مرکز مجتمعات است و این اشاره به مبدا فاعلى جهل است ، نه مبدا قابلى ، چنانچه اعاظم از شرح حدیث فرمودند؛ و صفت سوم و چهارم آن ، از کلمه اجاج استفاده شود ، زیرا که اجاج شور و تلخ است و شاید این اشاره به دو قوه متقابله شهوت و غضب باشد که در نفس کل ، حقیقت آنها به طورى است و در وهم کل به طورى ، و این شهوت و غضب در نفوس جزئیه ، رقیقه آنهاست . و این که این دو صفت را از اوصاف جهل محسوب داشتیم ، با آن که در حدیث شریف از اوصاف بحر ـ که گفتیم اشاره به نفس کل است ـ قرار داده ، براى آن است که صفات نقص در رقایق ، اتم و اظهر است تا در حقایق ، عکس صفات کمالیه . از این جهت ، شهوت در نفوس کلیه ، همان عشق به کمال و غضب تنفر از نقص ‍ است و حقایق حقایق و سرّ سرّ آنها در حضرت اسماء ، به رحمت و انتقام یا صفات جمال و جلال تعبیر شود ، و در این مقام اسرارى است که از بیان آن خوددارى خواهیم کرد.

 

 

امام الموحدین امیرالمومنین (ع) می فرماید : «علیکَ بِلُزومِ الحلالِ و حُسنِ البِّر بالعِیالِ و ذِکر اللهِ فی کلِّ حالٍ»3 بر تو باد به کسب و کار حلال و حسن اخلاق و نیکویی با عیال و تدبیر منزل به نحو احسن و یاد خدا بودن در هر حال» ، حضرت اینجا به سه امر مهم تذکر داده که هر یک منشاء سعادت و لذت جسم و روح است : اول آنکه هر چه می کنیم کسب حلال باشد که به کسی ظلم و تعدی و خیانت نکرده باشیم ، دوم آن که با خانواده ، همسر و فرزند خویش نیکویی کنیم و به حسن تدبیر منزل پردازیم و با رزق حلال به زندگی آنها توسعه داده و مسائل تربیت جسم و روح آنها را فراهم آوریم و به خلق خوش با انها رفتار کنیم و سوم انکه در هر حال از حالات کسب و کار و انفراد و اجتماع و حال شهوت و غضب و ریاست و حکومت که هستیم به یاد خدا باشیم تا از گناه و خطا محفوظ مانیم.

 

 

نفس اماره عادت کرده به هرزگی ولذا نباید رهایش کرد.

 

 

پدر مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) فرمود بر اساس روایت هفتصد هزار حجاب در راه است ولی من در حجاب خودیت هنوز مانده ام چه برسد به بقیه حجب!!

 

 

نفس اماره هر گاه چیزی را را باور کند دنبالش می رود ولو سخت باشد.

 

 

شیطان در مقابل نفس اصلاح شده هیچکاره است.

 

 

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در اثر یک گناه نکردن و تن ندادن به شهوت به آن مقام رسید.

 

 

همه انسانها دارای نفس مهمله هستند؛ فالهمها فجورها و تقویها.

 

 

یکی آمد خدمت او نصیحتی خواست او سکوت کرد و بعد فرمود تو در راه نامحرمی دیدی و بدون استغفار نمی شود ترا نصیحت کرد چون فکرت مشغول به آن است.

 

 

بعضی علما میان جلسه وقتی خوب گل می کردند صحبت خود را قطع می کردند تا از سر هوای نفس ادامه ندهند.

 

 

تا نفس اماره فرمانده ما نشد قسم های سوره شمس را باور کنم و تصمیم به اطاعت خدا بگیریم

 

 

اگر ما کنار برویم همه چیزمی آید چون از او گشتی همه چیز از تو گشت.

 

 

انسان فقط برای خدا خلق شده است . پاداش انسان بهشت نیست . بلکه بهشت جایگاه انسان است . بهشت هدف نیست ، هدف خداست . انسان در بهشت الی الابد ظهور و بروز دارد « اقراء فارقع »؛ انسان فوق تجرد است . حالا آیا باید این انسان ، اسیر این شهوت دنیا بشود ؟!

 

 

هر کس در این مملکت می‌خواهد خدمت کند، باید خودش را نوکر این مردم بداند. وقتی ما ارزش داریم که خدمت کنیم. بعد از ایمان هیچ عملی مانند خدمت نیست و تا خودخواهی هست نمی‌شود. اگرکسی دنبال انبیاء نرود و خودش را نسازد، نمی‌تواند خدمت کند. روز عید فطر همه گناهان بخشیده می‌شود. با خدا قهر نکنیم. هر وقت با خدا قهر کردیم شیطان بر ما مسلط می‌شود. ماه رمضان در جهنم بسته‌است. شیطان را بسته‌اند،دربهشت باز است. حتی خواب شما هم عبادت است. ولی یک دقیقه هم فکر کنید که این ماه رمضان چیست ؟ چه خبراست؟ من که هستم؟ خدا کیست؟ خدا همه کس است، من هیچ نیستم. همین خدا گفته تو هیچی نداری و من همه چیز دارم اما بیا با هم رفیق بشویم. خدا انشاءالله همه را جلو ببرد، دنده عقب نرویم. اگر برویم، می‌رویم توی دره. بگو یا علی و برو جلو. اگر جلو برویم خدا دستمان را میگیرد. فطرت رو به بالا است، شهوت و غضب رو به پائین است، عقل شهوت و غضب را کنترل می کند، فطرت قوی می شود، از همه بدی‌ها بدش می‌آید و می‌شود آدم خوب،میشود آقای بهجت ، آقای بهاءالدینی، شیخ انصاری، علامه طباطبائی،سید مرتضی و امام خمینی.

 

 

تکیه کلام من مبارزه با خود پرستی است. خود من هم مبتلا هستم تا این خود خواهی هست، آدم از عبادت لذت نمی برد، از خدمت لذت نمی‌برد، از نماز لذت نمی‌برد، تمام انبیاآمده اند این خودیت را در ما بشکنند.

 

 

ما باید عبدالله شویم. اگر کسی سبوعیت در او غلبه کند عبدالکلب است. اگر کسی شهوت در او غلبه کند عبدالخنزیر است. اگر کسی شیطنت در او غلبه کند عبد الشیطان است. عبدالله آن کسی است که سبوعیت و...( شهوت و شیطنت در او غلبه نداشته باشد.)

 

 

شهوت فقط جنسی نیست! دستبوسی هم شهوت است! ریاست هم شهوت است! دلش می خواهد رساله بنویسد، شهوت نوشتن دارد! شهوت حرف زدن دارد!

 

 

گاهی انسان به خاطر یک شهوت پا روی همه چیز خود می گذارد! شخصیت اجتماعی اش، شخصیت خانوادگی اش ، خدمات و کمالاتش را به خاطر یک شهوت قربانی می کند!

 

 

همه داستان سوره یوسف احسن القصص می باشد و نتیجه آن اینست که انسان با خدا باشد همه چیز از آن اوست از خداگشتی همه چیز از تو گشت چیزی که از این استفاده می گردد برکات تقوی می باشد ومن یتق الله یجعل له مخرجا ... این را همه شما در کتاب های آیت الله شهید مطهری دیدید همه بشر دنبال دو چیز می باشند ما همه تشنه که می شویم آب می خوریم گرسنه که شدیم غذا می خوریم این خواسته همه ماست نجات از مشکلات و آگاهی غیر از این می باشد اصل هم همین است این خواسته همه بشر می باشد این داستان یک واقعیتی است که حضرت یوسف در هاله ای از عشق به خدای تبارک و تعالی و حیات الهی و قلبش مملو از عشق خدا بوده اگر عصمت نداشت هیچ مانعی نبود هیچ ضامن اجرایی مثل توحید وجود ندارد قلبش مملو از محبت خدا بوده و در این نمایش دو عامل که یکی عامل عشق به خدا و دیگری عشق به دنیا و شهوت بود که اینها با انسان دارند می جنگند تا انسان در کدام هاله و فضا واقع گردد اگر در فضای عشق الهی واقع شد بقیه اش آشغال می باشد و اگر عشق مجازی بود آقا عشق فقط عشق به خداست عشق حقیقی عشق به خداست اشد حب لله ، عشق یعنی محبت شدید عشق عالی عشق به خداست و چون خدای تبارک و تعالی هیچ راهی به ذات مبارکش نیست عشقش در محمد و آل محمد تجلی نموده است و عشق مجازی ، سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد پس عشق خدا عشق حقیقی و عشق اهل بیت عشق مجازی و مجاز یعنی عبور از این ، اهل بیت آیینه هستند ما نیامده ایم بت پرستی کنیم اینها نیامده اند سد راه ما گردند شما در آیینه خودت را می بینی ما در این آیینه خدا را می بینیم اهل بیت آیینه تمام نمای خدا هستند به تحقیق عرض می کنم اهمیت ذکر صلوات هم از این نکته ناشی می شود سر صلوات اینست که انسان لحظه به لحظه با دریای فضیلت اهل بیت آشنا گردیده انس بگیرد و شکل آنها گردد پس بهترین عمل اینست در نتیجه نماز و اعمال هم نورانی می گردد پس سخنم را خلاصه می کنم یا عشق الهی که اینست و یا شهوات که این دومی عشق نیست بهترین و عالی ترین عشقی که هست عشق زلیخا بود که وقتی معشوقش یوسف با آن هیبتش در مشکل و دردسر افتاد رهایش ساخت خیلی عاشق ها معشوق ها را کشتند و خیلی معشوق ها هم عاشق ها را کشتند نسل جوان گول همدیگر را نخورید با یک کرشمه تمام حیثیت خانواده را زیر پانگذارید مگر خیال کردید که ازدواج یک امر آسانی می باشد؟ ازدواج مربوط به کبار و بزرگان قوم می باشد بایستی اکابر قوم دخالت نمایند یک جوان نمی تواند به تنهایی برای سرنوشت خویش تصمیم بگیرد وقتی دو تا جوان از شکل و رنگ همدیگر خوششان می آید دیگر تمامی ارزشهای خانوادگی را زیر پایشان له می کنند که چی؟ این همه افراد در طول تاریخ ادعای عاشق و معشوقی نموده و بالاخره همدیگر را کشته اند هم در زمان ما و هم در گذشته تاریخ ، این عشق نیست این شهوت می باشد عشق فقط عشق الهی می باشد .

 

 

حالا این انسان با این امتیاز ، خودش را به شهوات می فروشد . شهوات مقول به تشکیک است. طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت /به در آی تا ببینــی طیــران آدمیــت.بنده که دلم می خواهد که دستم را ببوسند ، این شهوت است ، بنده که دلم می خواهد مردم به من سلام کنند این شهوت است . بنده که دلم می خواهد مرید داشته باشم این شهوت است . شهوت فقط محدود به شهوت جنسی نیست . این که من دلم می خواهد معروف بشوم و سمعه و ریا بکنم ، این شهوت است . اصلاَ خود مطرح شدن مایه بدبختی است ، چون « المرء لنفسه لم یعرف ، فاذا عرف صار لغیره » ، وقتی انسان معروف شد دیگر برای خودش نیست . اگر کسی میل داشته باشد که مطرح بشود ، یا خود نمایی کند ، آنوقت خداوند متعال می فرماید من به او نظری ندارم . این کمر آدم را می شکند . البته اگر خدا انسان را مطرح بکند تا مردم از او استفاده کنند آن فرق می کند .

 

 

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی /عشق محمد بس است و آل محمد /باید عشق اهل بیت علیهم السلام را در آنها ایجاد کرد؛ چون دسترسی به خداوند متعال، به طور مستقیم وجود ندارد؛ چه در فکر و چه در عمل و تجلی صفات خداوند، در این خاندان است و ما باید عشق این خاندان را در نهاد جوانان ایجاد کنیم. ما باید برای جوان دانشجو بیان کنیم که مکتب اهل بیت علیهم السلام، مکتب ایثار است و اینها فداکاری کردند تا دین باقی بماند؛ آیا تو حاضر نیستی درس بخوانی و باتقوا شوی؟ تو حاضر نیستی از این شهوت بگذری؟

 

 

یک کسی آمد موعظه خواست از امیرالمومنین (علیه‌السلام) حضرت فرمود اینجور نباش که بدان عمل آخرت بخواهی قانع نباشی آرزوهای طول و دراز داشته باشی این جور نباش از کسانی نباش که نسبت به مردم بد بین است خیال کرده کلید بهشت دست خودش است و بقیه جهنمی ، اینکه مردم را نجاتدهی خودت را سعی کن از جهنم نفس و هلاکت نجات بدهی اینجور نباش نسبت به مردم با نظرخفت و سبکی تماشا کنی و با نظر عظمت به خودت وقتی که پولدار می‌شود امکانات پیدا می‌کند سبک مغزی می‌کند و مفتون می‌شود و وقتی فقیر می‌شود خیلی مأیوسانه اینجور نباش در عمل خیلی کوتاهی می‌کند ولی وقتی چیزی می‌خواهد مبالغه می‌کند کاری ازو می‌خواهند کوتاهی می‌کند کار دیگر می‌خواهند با مبالغه می‌خواهد انجام بشود شهوت که بهش می‌آید گناه را جلو می‌اندازد و توبه را پس می‌اندازد گناه را انجام می‌دهد ولی می‌گوید بعدا توبه می‌کنیم و این کار خطرناکی است اینجور نباشد وقتی که ناراحتی در می‌آید ازش از دین و مذهب خارج می‌شود موعظه می‌کند صحبت می‌کند ولی خودش موعظه نمی گیرد معتبر نمی شود خیلی موعظه می‌کند خیلی حرف می‌زند برای دیگران اما خودش متحد نمی شود مشکلی دارم زدانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند اول باید خود توبه کند خدا تعالی در حدیث قدسی می‌فرماید اول خودت را موعظه کن بعد مردم را ، از من خجالت بکش بعضی از علما وقتی این حدیث رادیدند منبر را تعطیل کردند ... وای بر کسی که حرف خوب بزند و خودش نباشد جهنم که اگر بویش به دنیا برسد همه هلاک برسد جهنم و جهنمیان از بوی تعفن عالمی که به علمش عمل نکند متعزیند خدا توفیق عمل بدهد می‌فرماید که اینجور نباش که موعظه می‌کند ولی متحد نمی شود و در قول و سخنرانی پز می‌دهد سخنرانی می‌کند در عمل می‌آید کمی می‌شود سبقت می‌گیرد در چیزی که فانی و دنیایی است در چیزهایی که باقی است مسامحه می‌کند از اینها نباش که ضرر را نفع می‌داند نفع را ضرر می‌داند به عقلش رفتار نمی کند از اینها نباش از موت می‌ترسد ولی از دست رفتن فرصت نمی ترسد از فرصت استفاده می کند گناهان دیگران را بزرگ می‌داند ولی گناه خودش را کوچک می‌داند کار دیگر را کوچک می‌داند ولی کار خودش را بزرگ می‌داند به مردم طعنه می‌زند ملامت می‌کند و به خودش مداهنه می‌کند روغن مالی می‌کند سر خودش کلک می‌زند شیره مالی می‌کند از مردم توقع همه چی دارد توقع خوبی دارد از اینها نباشد جوری باشد علم و عمل توأم باشد و سعادت تو را تأمین کند.

 

 

علمای اسلام ورثه انبیاء هستند .نفسانیت ندارند .من که سراپا شهوت وغضب هستم .من که عالم اسلام نیستم .مردم امروز باهوش هستند .وصیت نامه امام علی (ع) خیلی مطلب دارد اما این مهم است .


شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد

 شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد

 

وقتی روز شمار بندگی را ورق می زنی الطاف رحمت ایزدی را در لابه لای روزها می بینی بعضی از ماه ها شور و حال دیگری دارند. اصلا رنگ و بوی خدا در آنها نمایان تر است.

رجب، ماه خدا، ماه خالی شدن از غیر خدا، ماهی که ملائکه در زمین به دنبال جمع کردن استغفار مثل من و تو هستند. باید تخلیه شد باید دید روزها را چگونه گذرانده ایم. تپش قلبهایمان با کدام طنین موزون می نواخت.

 

آیا با نوای استغفار (استغفرالله و اسئله التوبه) در این میکده دل را گشوشده ای؟! و آیا...

 

گام ها را فراتر می نهیم تا به کعبه مقصود رسیم. شعبان از راه می رسد. آن هنگام که ظرف بندگی تو از تب هوای نفس اماره خالی شد شعبان با طلوعی سرشار از لبریز از شکوفه های محمدی و عطر ال الله از راه می رسد و قدم بر خانه دل می گذارد. می آید تا این منزل بود را به دسته گل های از ذکر و معنویت بیارآیی. هر چه گام به جلو برمی داریم احساس سبکی در ما ایجاد می شود.

 

 

 

  

 

 

 

و دیگر هنگامه جلای دل است. دلی که رجب را وقف پیرایش آن در شعبان را وقف آرایشش کرده ایم. مهربانا شکرت که این گونه مرا، اعضاء و جوارحم را، زبانم، چشمم را، گوشم را و همه وجودم را میهمان این خوان با کرامتت کرده ای، میهمانی که حتی چشم بر هم نهادن آن نیز عبادت است.

 

آرام آرام دلنشین و سبکبال پاسی را بر بال ملائک می گذاریم و دستان رمضان را در آغوش می گیریم پای بر شمارش معکوس دل می گذاریم و به سوی عشق و مستی در دست.

به میانه ماه خدا نزدیک شده ایم. نوای رحمت ایزدی به گوش می رسد. در قلب زمان اعظم ملائکه آسمان بر زمین می آیند تا بالهایشان را فرش پای ملکوتیان کنند. آمدند تا تو را بخرند. آیند تا تو را نزد آن معبودی ببرند که خریدار هر یوسف بد سرشت است.

 

لیالی قدر در انتظارند تا فانوس عشق و عاشقی را بنوازند. معشوقه دل عطر شفا و رحمت را می گستراند، دلبری می کند تا تو را که عاشقی و مجنون، ناز او را بخری.

 

آمده ام به کوی تو گر تو کنی نگاه من

ناز خرج ز روی تو گر تو دهی شفای من

 

و آنجاست که این عبد سراپا تقصیر روی به سوی حقیقت عالم می کند و منشور آینده ای مبهم را از دست مولامان حجة بن الحسن (عج) بر می گیرد.

 

خدایا چه می شود ما را این شب، پر از رحمت و برکت، اما رسم مجنون شدن را نمی داینم، نمی دانیم که اگر لیلای عالم کاسه گدایی تو را می شکند. تو را دوست دارد و در انتظار یک نگاه پر از نیاز توست. شب قدر آمده است تا تویی که خسته عالم دنیایی، خسته بندگی تن شده ای. چنگ در ریسمان معنویت زنی و قرآن را که سرچشمه معنویات عالم است با زبان اشک بیارازی با زبانی که تحفه قدح بار است، با زبانی که کیمیای جلای دل است. آن محبوبه ای که شنزار گونه های عاشقان را آبیاری می کند تا نهال خوف و رجا در آن برویاند.

 

شبنمی که اگر لیلای مجنون، گوشه چشمی (نیم نگاهی) بر آن کند همه گناهانت اگر به عدد ستارگان آسمان باشد آمرزیده می شود. آری باید این اشک ها را تحفه قدم او کرد.

 

لطیفا! حال که در رحمتت را به روی ضعیفان و ثروتمندان معنویت گشوده ای و حال که من ناچیز قلب رمضان را که با شستن خون در رگها جاری می کند در آغوش خود می فشارم. چگونه می شود این عاشقی که در دام بلای دوست گرفتار است به خود واگذاری؟

 

چگونه می شود آن حال و هوای شبهای قدر را از من بستانی تا در این بحر فانی دست و پا زنم...

 

چگونه؟!

 

ای الهه ناز! با همه نیاز، به درگاه تو آمده ام تا قلم عفو بر در دریای گناهانم بکشی که که با دیدگانی پاک به زیارت آقا حجة بن الحسن (عج) برسم.

 

ای محرم راز! با دل پر سوز و گداز، آمده ام تا به شب قدر حلقه گمشده انسانیتم را بیابم که مگر سالک راه تو شوم. ای خدای بی نیاز! با عطش و عشق و نیاز آمده ام تا به حق بهترین بندگانت، به حق سید رسولانت و به حق ناله های عصمت عالم ما را هم رنگی الهی بزنی تا خدایی خدایی شویم.

 


خصوصیات مومن

خصوصیات مومن

از دیدگاه استاد امجد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

قرآن می فرماید: " وَمَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب وَ مَن یَتَوَکّل عَلَی الله فَهُوَ حَسبُهُ قَد جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدراً "، پیامبر(ص) در مورد این آیه می فرمایند: " لَو أَخَذَ النّاسُ کُلُّهُم بِهذِهِ الآیَةِ لَکَفَتهُم "؛ یعنی اگر همه ی عالم به این آیه بچسبند کافی است برایشان. آیه می گوید: هر کس تقوا داشته باشد یعنی بدی نکند، از مشکلات نجات میابد، درهای بسته به رویش باز می شود و روزی های معنوی برایش می آید؛ بشر غیر از نجات از مشکلات و کسب روزی چه می خواهد؟ یک دور قرآن را از اوّل تا آخر مطالعه کردم، کلّ قرآن می گوید غیر ازخدا کاره ای نیست، منم و کس دیگر نیست، هر کاری هم می کنم درست است، تو هم حرف نزن و فضولی نکن؛ در عالم با خطّ نور نوشته شده " فضولی موقوف ". " وَ لتَنظُر نَفسٌ من قَدَّمَت لِغَدٍ "؛ یعنی یک نفرفکر کند ببیند آخرتش چگونه است! این قدر اهل محاسبه کم اند که می گوید یک نفر. اگر می خواهی از مشکلات نجات پیدا کنی و درهای بسته به رویت باز شود، بدی نکن؛ نماز نخواندن بدی است، توهین کردن بدی است، اخلاص و کارهای خوب می خواهند. تمام انبیاء آمده اند بگویند بدی نکنید.

امام حسن مجتبی(ع) در آخرین لحظه شان فرمودند: " إِستَعِدَّ لِسَفَرِکَ وَ حَصِّلِ الزّادَ قَبلَ حُلولِ أجَلِکَ "؛ یعنی آماده ی مسافرت شو و قبل از این که اجلت بیاید تهیّه ی زاد(توشه) کن. استعداد برای مردن چیست؟ إجتِنابُ المَحارِمِ وَ إکتِسابُ ألمَکارِم؛ بدی ها را ترک کردن و خوبی ها را کسب کردن. امام هشتم(ع) می فرمایند: " لا یَکونُ ألمؤمِنُ مُؤمِناً حَتّی یَکونَ فیهِ ثَلاثُ خِصالٍ: سُنَّةٌ مِن رَبِّهِ وَ سُنَّةٌ مِن نَبِیِّهِ وَ سُنَّةٌ مِن وَلِیِّهِ، أمّا السُّنَّةُ مِن رَبِّهِ کِتمانُ السِّرِّ وَ أمّا السُّنَّةُ مِن نَبِیِّه مُداراةُ النّاس وَ أمّا السُّنَّةُ مِن وَلِیِّهِ الصّبرُ فِی السَّرّاءِ وَالضَّراءِ "؛ سه صفت اگر در مؤمن نباشد، او مؤمن نیست: سنّتی از پروردگارش، و سنّتی از پیامبرش و سنّتی از ولیّش، امّا سنّت پروردگارش این است که سِرّ را مخفی کند و سنّت پیامبرش مدارای با مردم است و سنّت ولیّش این است که درسختی ها و مصیبت ها و نیز در نعمت ها صبر کند. سه صفت باید در مؤمن باشد ولی نه این که فقط این سه صفتِ معیّن را باید داشته باشد؛ انسان اگر یک صفت الهی هم داشته باشد- مثلاً کریم یا ستّار و عیب پوش باشد- به جایی می رسد و بعد می بینی با یک صفت بقیّه ی کارهایش هم درست می شود. کتمان سرّ یعنی این که هم اسرار خودت را نگویی- مگر مثلاً نزد طبیب- هم سرّ دیگران را که اصلاً نباید بگویی؛ با پرده دری انسان یک دفعه ساقط می شود، اعلم علما هم که باشی می بینی مثلاً قرآن را از رو هم نمی توانی بخوانی چون سرّی را کشف (آشکار) کردی. اولیاء خدا صفت ستّاریت دارند، خیلی سخت است انسان ببیند فلانی مثل خوک یا روباه و... است و هیچ نگوید، ببیند من باغ وحشی هستم و فردا احترامم کند.

مدارای با مردم هم خیلی سخت است یعنی مثلاً من خطایی کردم شما می خواهی به من تذکّر بدهی، آیا وقت مناسب است یا نه؟ این جور بگویم یا نه؟ من بگویم بهتر است یا دیگری بگوید؟ بنویسم یا بگویم؟ به موقع خودش باید گفت نه این که به قول آقای دشتی بچّه که از مدرسه می آید و عصبانی است، کیفش را یک طرف پرت می کند وکتابش را یک طرف، آن وقت بنشینی نصیحتش کنی، این درست نیست، باید در این هنگام او را مثلاً به گردش و تفریح ببری و بعد بگویی پسر جان چه بوده است...؟ مدارای با مردم از مشکلترین کارهاست؛ پیامبر(ص) که درجه اش یک است در عالم، می فرماید: " جبریل(س) هر بار که می آمد همواره سفارش به مدارا با مردم می نمود ". مدارا با مداهنه فرق دارد، مداهنه یعنی هر کس هر کار کرد بگوییم درست است ولی مدارا یعنی این حرف را الآن بزنم یا نه؟ یعنی الآن شرایطش هست یا نه؟ اگر بگویم چطور بگویم؟ در جمع بگویم یا نه؟ در جمع آبروی شخص می رود یا اینکه باید بگویم تا دیگران تأدیب شوند؟ مدارا خیلی کار دارد و بسیار مشکل است.

صبر بر مصیبت وبلا خیلی مشکل است ولی بزرگترین صبر، صبر برنعمت است؛ این انقلاب عظیم آمد ما صبر نداشتیم، یک امتحان عظیم و یک عزّت و شرف عظیم آمد ما صبر نداشتیم. صبر بر نعمت خیلی مشکل است و اینکه انسان خود را نبازد.

و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته


رابطه مرد و زن - ساختمان وجود انسان

رابطه مرد و زن - ساختمان وجود انسان

استاد جاودان

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

خواهش کردند یک مقداری در مورد اختلاف زن و مرد مساله عرض کنیم. گاهی ممکن است در میان دوستان هم گرفتاری باشد. زن مسلمان مومن، محترم است و به خاطر این احترام مرد اجازه ندارد به صورت او، به موی او نگاه کند. ممکن است بعضی از بزرگان و فقها اجازه داده باشند که گردی صورت زن باز باشد. برخی احتیاط واجب کرده اند و برخی اجازه داده اند. گردی صورت در حدی که در نماز زن مجاز است که صورتش باز باشد. وقتی نامحرم نیست زن مجاز است در هنگام نماز حدی از گردی صورتش باز باشد. دست ها هم می تواند تا مچ باز باشد. اگر هم بپوشاند ایرادی ندارد اما می تواند باز باشد. یعنی منافاتی با نماز ندارد. اگر یک بخشی از موها بیرون باشد، نمازش باطل است اما اگر گردی صورتش در حدی که مثلا برای وضو نیاز است، باز باشد برای نماز مانعی ندارد. این مقدار در حجاب کوچه و بازارش هم جایز است. اما نگاه کردن مرد به این مقدار هم مشکل دارد. حالا اختلاف فتوا وجود دارد که فعلا نمی خواهیم عرض کنیم. در هر صورت زن مومن به خاطر احترامش نگاه کردن به صورتش جایز نیست. بیشتر از صورت باشد که دیگر حتما جایز نیست. برای زن غیر مومن یعنی زنی که از حجاب و بی حجابی هیچ باکی ندارد این مقدار نگاه کردن از حیث آن احترام، مانعی ندارد. فقط می ماند که اگر در آن نگاه اندکی لذت باشد گناه است و جایز نیست. اگر احتمال خطری باشد گناه است و جایز نیست. ببینید نگاه نکردن سه وجه دارد. یکی احترام است که خاص زن مومن است. یکی لذت است که فرقی ندارد و حرام است و به هیچ وجهی جایز نیست. به مرد باشد یا به زن یا حتی به هر چیز دیگری. اگر به قصد لذت نگاه کند جایز نیست. اگر هم ممکن است شخص را خدایی نکرده به گناهی وادار کند آن هم جایز نیست. بنابراین مساله سه فرض دارد. یک فرض در مورد غیر مومن یعنی کسی که باکی ندارد یا مثلا زنان ایلیات را مثال زده اند که وضع خاصی دارند. حالا از این بگذریم. آنهایی که باک ندارند یا زنانی که در کشورهای خارجی مسیحی یا یهودی هستند یا حتی ممکن است دینی نداشته باشند هم در حدی که معمول لباس پوشیدن است، اگر انسان بی هیچ نظر و غرضی که هیچ لذتی در آن وجود ندارد نگاه کند، مانعی ندارد. این نگاه عادی معمولی برای زن مومن جایز نبود.

گفتن و شنیدن و خندیدن یعنی صحبت دوستانه و رفیقانه جایز نیست. بین زن و مرد نامحرم به هیچ وجه جایز نیست. اگر مثلا صحبتی که یک شاگرد کلاس ریاضی با استادش می کند، یعنی صحبت کاملا جدی باشد، هرچقدر هم ادامه داشته باشد ایرادی ندارد. چون بحث کاملا جدی است. اما اگر از حالت جدی در آمد دو کلمه اش هم مشکل دارد.

زن به چه مقدار از بدن مرد می تواند نگاه کند؟ اگر مرد هم در حد لباس معمولی مردان نه چیزی علاوه پوشیده باشد نگاه بی نظر و غرض زن به آن مقدار اشکالی ندارد. الان گاهی جوان ها سینه شان را باز می کنند. این جایز نیست. اما صورت عادی لباس پوشیدن، دست ها در حد عادی، اگر زن بی نظر و غرض به آن نگاه کند ایرادی ندارد. در مورد آستین کوتاه هم ممکن است نگاه کردن به آن مشکل داشته باشد. گفتند حد لباس معمولی. ممکن است لباس آستین کوتاه پوشیدن برای مرد اشکال نداشته باشد اما نگاه زن به او چطور است؟ ممکن است نگاه کردن به آن مشکل داشته باشد.

هفته گذشته عرض کردیم می توانیم فرض کنیم که وجود انسانی دارای سه طبقه است. وجود انسان دارای سه طبقه است. ببینید وجود انسان. انسانیت انسان به این است که رنگش سیاه باشد یا سفید باشد؟ خب به این مربوط نیست. انسانیت انسان به این است که سنش کم باشد یا زیاد باشد؟ به این مربوط نیست. انسانیت انسان به این است که زن باشد یا مرد باشد؟ به این مربوط نیست. انسان زن باشد، انسان است و مرد باشد هم انسان است. ما یک وجه انسانی داریم و یک وجه طبیعی. در وجه طبیعی ممکن است موی سر و صورتمان مشکی باشد و ممکن است طلائی باشد. اینها به انسانیت انسان مربوط نیست. آن وجه انسانی انسان که نه زن است و نه مرد است و نه اروپایی است و نه آسیایی و نه سیاه است نه سفید. آن وجه انسانی انسان دارای سه طبقه است. شما با وجه انسانی ات به عالم آخرت می روی. نه با این قد و قامت. شما با وجه انسانی ات به قیامت می روی. خب عرض کردیم آن وجه انسانی دارای سه طبقه است. عقایدش یک طبقه از وجود اوست که بفرمایید اصلی ترین و زیربنایی ترین طبقه و بخش وجود اوست. زیربنایی و اساسی ترین و اصلی ترین بخش است. اگر آن سلامت و درست باشد شخص به سلامت کامل وارد قیامت می شود. بفرمایید که به صورت کامل می آید. یعنی انسان کامل می شود. اگر عقاید انسان کامل باشد، انسان کامل است. فرق انسان کامل و ما ها که نواقص داریم در عقایدمان است. او چگونه به جهان نگاه می کند. جهان بینی آدمی است که زیر بنای ساختمان آدمی است. خدا را چگونه قبول دارد. به جهان چگونه می نگرد. حالا من کمی جملات مرتب و منظم عرض می کنم اما مطلب بسیار اساسی است. همه وجود شما روی عقایدتان ساخته شده است.

در آیه 74 سوره مبارکه مومنون می فرماید: وَإنَّ الذینَ لا یُؤْمِنونَ بالآخِرَةِ عَن الصِّرَاطِ لناکِبونَ کسانی که به آخرت ایمان ندارند از راه به بیرون پرت شده اند. اصلا در راه نیستند. اگر کسی یک اعتقاد اصلی را ندارد، هیچ چیز ندارد. به معنای واقعی هیچ چیز ندارد. وَإنَّ الذینَ لا یُؤْمِنونَ بالآخِرَةِ عَن الصِّرَاطِ لناکِبونَ اگر در اعتقاد به توحید مشکل دارد، در اعتقاد به نبوت و امامت مشکل دارد در اعتقاد به قیامت مشکل دارد، مشکل اساسی دارد. ساختمان از اساس خراب است. حالا عرض کردیم ساختمان سه طبقه است که حالا یک فرض چهار طبقه هم ذکر کردیم. حرف های هفته قبل را تکرار می کنیم. بخش دوم از ساختمان وجود آدمی را صفاتش تشکیل می دهد. برایتان عرض کردم. فرمودند کسی که حسادت می ورزد مشکلش در عدالت خداست. یا در عدالت شک دارد یا اصلا عدالت را قبول ندارد. اگر کسی حسادت دارد یعنی خدا را حکیم نمی داند. ببینید این صفت کاملا به توحید برمی گردد. اگر کسی بخل دارد، در توحیدش مشکل دارد. هر یک از این صفات بد یک سری در توحید دارند. یک جایی در توحید این شخص مشکل دارد که این صفت در او رشد کرده است. اگر آن بخش توحیدی مشکل نداشت این صفت در او به وجود نمی آمد. مرحله سوم مرحله عمل آدمی است. به این معنا پایین ترین بخش وجود آدمی است. بخش عمل. خوب این روشن است و حرفی بود که هفته پیش هم عرض کردیم. باز عرض کردیم که تمام این طبقات با یکدیگر تعامل دارند. در مورد اعتقادات و صفات عرض کردیم که اگر من در صفت یک مشکلی دارم مشخص می شود که یک مشکلی در توحید دارم و اگر یک مشکلی در توحید دارم حتما در صفاتم اثر خواهد گذاشت. نمی شود نظر یک آدمی نسبت به خدای متعال کاملا خوب و صحیح باشد و اعتقادش درست و کامل باشد و مثلا بخیل و متکبر و حسود باشد. و از آن طرف کسی که از حسد و بخل و تکبر پیراسته است، و از همه صفات بد پیراسته است امکان ندارد در توحید مشکل داشته باشد. نمی شود. کاملا تعامل دارند. خوب عرض کردیم که من به مرحله توحید خودم دسترسی ندارم. به مرحله اعتقادات دسترسی ندارم. نمی توانم اعتقاد معیوب خودم را درست کنم. می توانم کتاب بخوانم، می توانم فکر کنم. آن مقداری که انسان می تواند از طریق کتاب خواندن و فکر کردن و یا حتی معلم دیدن، اعتقادات خودش را درست کند، می شود اما یک بخش کمی است و یک جایگاه خاص دارد که حالا عرض می کنم. اما به طور طبیعی، به طور طبیعی دست من به اعتقادات خودم نمی رسد. اگر خدایی نکرده شک دارم، شک دارم. اگر خدایی نکرده یک جایی را اعتقاد ندارم، ندارم. قبلا عرض کرده بودم. خدمت مرحوم آیت الله شاه آبادی رضوان الله علیه، استاد مرحوم امام آمده بودند. عرض کردند که آقا امسال باران نیامده. تمام پاییز گذشته، بهار، باران نیامده. همه زمین ها خشک است. هیچ کشاورزی نشده. فرمودند مگر باران به آدم ها روزی می دهد؟ نیامده که نیامده. خدا روزی می دهد نه باران. اگر باران هم آمده باشد هزار عامل دیگر هست که بساط را بر هم بزند. ببینید معتقد است که خدا رازق است. از باران نیامدن نمی ترسد. این اعتقاد یقینی به چه احتیاج دارد؟ عرض کردم من می خواهم اعتقاد یقینی داشته باشم اما دستم نمی رسد. داستان آن هفته که در مورد جزیره مجنون بود را به خاطر بیاورید. اعتقاد. من دستم نمی رسد اعتقادم را به اعتقاد یقینی تبدیل کنم. همه ما می دانیم خدا رازق است. اما دانستن با یقین فرق دارد. همه خدا را حکیم می دانیم. جزء اعتقاداتمان است دیگر. اگر از ما بپرسند می گوییم خدا حکیم است، خدا رازق است، خدا عادل است عالم است و امثال این حرف ها. یک مجموعه اعتقادات را می توانیم بگوییم اما دست من به یقین نمی رسد. یقین را از کجا به دست بیاورم؟ من می خواهم به همه مخلوقات خدا نظر خیر داشته باشم. دلسوز همه مخلوقات خدا باشم. می خواهم نسبت به همه مهربان باشم. اما نمی توانم. یک کسی به من بگوید تو، اوقاتم تلخ می شود و بدم می آید. برای همیشه از او بدم می آید. آخر این بد است. داستان آن کسی که دهنه اسب حضرت مجتبی علیه السلام را گرفت و هی گفت و گفت و گفت را شنیده اید؟ هم به ایشان و هم به پدرشان بد گفت. اوقات آدم خیلی تلخ می شود. به پدر آدم بد بگویند اوقات آدم خیلی تلخ می شود. وقتی حرف هایش تمام شد و خسته شد امام به او فرمودند گرسنه هستی؟ ما یک مُضیف خانه مفصل داریم. به آنجا برویم؟ آنجا کسی به کسی نگاه نمی کند. هرکه وارد شود، پذیرایی می کنند. نمی گویند دیروز چکار می کردی و بیرون از اینجا چه حرفی می زدی. هرکس به آنجا بیاید، احترام می کنند. اگر جا نداشته باشی و در این شهر غریب باشی، ما جا داریم. مفصل جای خواب هست. برویم. هی گفت و گفت. خوب آدم اگر آدم باشد، اگر به او فحش دهند اوقاتش تلخ نمی شود. آخر من می خواهم اینگونه باشم اما نمی توانم. توانایی اش را ندارم. یعنی از نظر صفات نقص و اشکال دارم. آقا همه اینها می آید در عمل. اگر شما در عملت درست عمل کنی، هم صفات آدم درست می شود و هم بعد از آن اعتقادات. البته نه در یک روزها. کار یک روز نیست. این است که ماها کم می آوریم. شاید خیلی از شما ها در شانزده هفده سالگی حالات بسیار خوبی داشتید. مثلا نیت ها و آرزوهای خیلی خوبی داشتید. در طول زمان آدم حوصله نمی کند که به آخر برساند. حوصله نمی کند. اگر بتواند آن حالات را ادامه دهد، می رسد. ببینید یک کسی به من حرف بد می زند و اوقات من تلخ می شود. خوب وظیفه ام چیست؟ وظیفه ام این است که هیچ جوابش را ندهم. این را می توانم دیگر. ببینید هفته قبل هم عرض کردم. دهان من در اختیار من است. می توانم ببندم و می توانم باز کنم. می توانم باز کنم و حر ف خوب بزنم. سه کار می توانم بکنم. می توانم دهانم را ببندم. می توانم باز کنم و حرف خوب بزنم و می توانم باز کنم و هرچه دلم خواست بگویم. خوب اگر وقتی کسی حرف بد زد دهانم را ببندم یا حرف خوب بزنم چه می شود. که البته ممکن است در ابتدا انسان نتواند حرف خوب بزند و یک مدتی طول می کشد. اوایل حرف بد که شنیدی دهانت را ببند و تحمل کن. بار دوم، بار سوم و بار صدم. آدم کم کم توانایی پیدا می کند که حرف خوب هم بزند. در اوایل خیلی اوقاتش تلخ می شود. اگر دهانش را ببندد بار دوم به آن اندازه قبل اوقاتش تلخ نمی شود. بار سوم کمتر می شود تا به جایی می رسد که دیگر اوقاتش تلخ نمی شود. بعد کم کم قدرت پیدا می کند که حرف خوب هم بزند. نسبت به آن نفر مهربانی کند. خوب اگر کرد موفق شده. پیامبر فرمودند که بُعِثتُ لِأتمِّمَ مَکارِمَ الأخلاق من آمده ام که کرامت ها و بزرگواری های اخلاقی را به حد تمام و کمال برسانم. آقا این چگونه است؟ فرمودند صِل مَن قطعَکَ تو با کسی که از تو بریده پیوند کن. یک قوم و خویشی اصلا خانه شما نمی آید. پشت سر شما هم حرف زده. شما با همان مهربانی یک دسته گل هم می گیری و و یک ظرف شیرینی هم می گیری و به خانه اش می روی. هیچ هم یادت نمی آید که او چه گفته. یک فرمایش از امیرالمونین است که ما این عبارت را از مرحوم آیت الله حق شناس یاد گرفتیم. ظاهرا در نهج البلاغه هست. مِن أشرَفِ اوصافِ الکریم غَفلـَتـُهُ عمّا یَعلم این را برای یک استاد ادبیات که خوانده بودند او گفته بود که تـَغافـُلـُهُ عمّا یَعلم بله. اتفاقا اشتباه کرده بود. غَفلـَتـُهُ خوب است. اصلا یادش نیست که بخواهد خودش را به غفلت بزند. شما پشت سرش فحش دادی. وقتی شما را دیده اصلا یادش نیست. یادش نیست. تغافل یعنی کاملا یادش هست اما دارد خود داری می کند و مراقبت می کند که حرف قشنگ بزند و مودب باشد و مهربان باشد. نه اصلا یادش نیست. یادش می رود. این که یادش می رود امر خیلی بزرگی است. یک رفیق داشتیم می گفت اگر من به آن عالم رفتم تا به من گفتند من همین را برایشان می خوانم. طرف ما کریم است. مِن أشرَفِ اوصافِ الکریم غَفلـَتـُهُ عمّا یَعلم اگر کسی توانست این را بگوید قبول می شود. واقعا اگر توانست این حرف را بزند می پذیرند.

به نظرم داستانش را برایتان گفتم. مرحوم آقای آقا میرزا محمد تقی شیرازی، میرزای دوم که در برابر یک کلیسا فتوای جهاد داد و عرب ها هم یک بلایی سر آن کلیسا آوردند که کلیسا را گذاشتند و رفتند. یک قطار بود که در حدود صد و پنجاه، دویست نفر از سران ارتشی و سیاسی و نظامی و همه صور انگلیسی ها در آن سوار بودند. این قطار را منفجرکردند و مساله انگلیس حل شد. اما بعدها در یک برهه از زمان مردم عراق کوتاه آمدند. علما یک رای گیری را تحریم کردند و مردم عراق رفتند رای دادند. خوب نتیجه اش در دو نسل بعد می شود صدام. اگر آدم کوتاه بیاید اینگونه می شود. عرض می کردیم میرزا با یک نفر در کجاوه نشسته بودند و شب جمعه از نجف به کربلا می رفتند. آن فرد در راه همینطور داشت غر غر می کرد و حرف بد می زد. رفتند زیارت کردند و باز همان آدم آمد با میرزا سوار شد. وقتی برمی گشتند سر راه جایی سر آب ایستادند. میرزا گفت آقا این حرف هایی که شما می زدی به چه کسی بود؟ اینگونه بود.

اگر آدم در عمل منظم و طبق دستور عمل کرد، منظم و طبق دستور عمل کرد، درست می شود. همه دستوراتی که گفته اند برای معالجه آدمی است. نماز راه معالجه آدم است. خمس برای معالجه آدم است. زکات برای معالجه آدم است. گفتم اگر فحش شنیدی جوابش را نده. این برای معالجه آدم است. برای خودت خوب است. این از آن ریاضت های درجه اول است. آدم فحش بشنود و بخندد. یکی از دوستان که می آید می گفت در آنجا که کار می کنیم یک آدمی است که دائما فحش می دهد. من گفتم بخند. البته بخندد جگر او که فحش می دهد عیب می کند.

یک چیز دیگر هم خدمتتان عرض کنم. اگر به مومن، به مومن رفتار بد کنند و فحش دهند و بد بگویند و او جواب ندهد، خدای متعال به میدان می آید. آن وقت یک جوری او را می سوزاند که ریشه اش هم سوخته می شود. گفتم مرحوم شیخ انصاری با یارانش در یک قایق سوار بودند و در عراق از جایی به جایی می رفتند. بعد وقتی می خواستند پیاده شوند، پای ایشان به قالیچه یک شیخ عرب گرفت که آنجا انداخته بود. پای ایشان به قالیچه گرفت و او هم گفت. شیخ خیلی با عجله از آنجا رفت. جناب شیخ یک استاد اخلاق داشت. استاد اخلاق شاگرد ایشان بود. او یک روز در هفته پای درس فقه و اصول ایشان می آمد و ایشان یک روز در هفته پای درس اخلاق او می رفت. هر دو مرد، خیلی بزرگ بودند. ایشان به دنبال او دوید که برگردد و یک جوابی بدهد. تو اگر جواب ندهی تا امشب آن مرد میمیرد. اگر مومن خودش از خودش دفاع نکند، خدای متعال می زند. این هم یک چیز مهمی است. من با حاج آقای حق شناس چنین فردی را دیده بودم. ایشان هم هیچ چیز نمی گفت. همینطور سرش را پایین می انداخت و هیچ چیز نمی گفت. خیلی ها اینگونه به باد فنا رفتند.

این هم یک حرفی است. اما در هر صورت ببینید یک جاهایی آدم باید از خودش دفاع کند. این از آن موارد نیست. مثلا من و شما با هم دعوا داریم و من به شما ظلم می کنم. پشت سرت بد می گویم، جلوی رویت بی ادبی می کنم. این را می گوییم. اما یک جاهایی هست که انسان باید از خودش دفاع کند. آن را نمی گوییم. مثل اینکه مثلا فرض کنید کشور جمهوری اسلامی باید از خودش دفاع کند. نمی شود بگوییم نه خیر ما خیلی آدم های خوب و خوش اخلاقی هستیم و اجازه می دهیم دشمنان بیایند داخل خاک ما. اینگونه نه. یک جاهایی انسان باید به طور جدی از خودش دفاع کند. اگر در دفاع از خودش، مالش و ناموسش کشته شود شهید محسوب می شود. روی این هم بحث نداریم. این نمونه هایی که عرض کردیم اینگونه است. اگر انسان تحمل کند کم کم می تواند به راحتی بگذرد. یعنی این عمل خارجی که من جواب ندادم و بعد کم کم در اثر مداومت بر این کار عرض کردم که آدم می تواند جواب خوب بدهد آن وقت انسان صاحب یک ثروت خوب می شود که صفتِ گذشت است. دقت کنید اگر شما صفت گذشت را داشته باشید و به راحتی بتوانید از خطای دیگران بگذرید قیامت هم به راحتی از خطای شما می گذرند. در آیه 22 سوره مبارکه نور می فرماید: ... وَلیَعْفوا وَلیَصْفحوا ببخشید، چشم پوشی کنید. ألا تـُحِبّونَ أنْ یَغفِرَ اللهُ لکـُمْ دوست ندارید خدا از شما بگذرد؟ اگر شما به راحتی از مردم بگذرید به راحتی از شما می گذرند. حالا آن یک حرف دیگری است. عرض می کردیم که از طریق عمل، آدم صفات خوب پیدا می کند. این فرض ندارد که شما دارای صفات خوب باشید و در خدا شک داشته باشید. در عدالت الهی، در رازقیتش. اصلا فرض ندارد. همه آن شک هایی که انسان ممکن است در اعتقادات داشته باد و تمام نقایصی که ممکن است در اعتقادات داشته باشد مربوط به نقایصی است که در صفاتش دارد. نقایصی که در صفاتش دارد هم مربوط به نقایصی است که در عمل دارد. هرچه عمل منظم تر و پیگیرتر باشد زودتر به جواب می رسد. حوصله کند. اگر آدم حوصله کند، در عمل به صفات خوب می رسد و اگر به صفات خوب برسد به یقین می رسد. آن یقین آنقدر قیمتی است که سنگین وزن ترین سرمایه شما در عالم آخرت است. وقتی آن یقینی که دارید را در میزان عمل می گذارند آن میزان سنگین می شود. اعتقاد خوبی است که به خدای متعال دارید. در این جلسات توسلات که در کشور ما هست گاهی بچه ها خدای متعال را با لفظ مهربان صدا می زنند و تکرار می کنند. اما به این مهربانی معتقد بودن قیمت بسیار زیادی دارد. در ترازوهای عمل آدمی که قرآن فرمود موازین قیمتی تر از این نداریم. این هم در اثر اینکه انسان صفات خوب داشته باشد می شود. یک چیز دیگر فرمودند. فرمودند که هرکسی هرجوری به خدای متعال حسن ظن داشته باشد، خدای متعال با حسن ظن آن آدم با او رفتار می کند. هرجوری. هرجوری. شما به خدای متعال حسن ظن دارید که اصلا به من سخت نمی گیرد. حتما با شما سخت نمی گیرد. هرچه حسن ظن داری و گمانت به خدای متعال هرچه هست، همانطور با تو عمل می کنند و این گمان نتیجه بیست سال، سی سال پاک دامنی است. با حسن ظن با آدم عمل می کنند.

 


جامعه اخلاقی ، انسان اخلاقی (1)

جامعه اخلاقی ، انسان اخلاقی

مصطفی ملکیان

آیا جامعه اخلاقی قابل طرح و اجراست؟ چگونه؟ برای آن‌که بتوانیم به این سؤال پاسخ دهم که «چه ا نسانی را می‌توان انسان اخلاقی دانست.» ناگزیرم پنج مقدمه را ذکر کنم. مقدمه اول: چه انسانی را باید مفهوماً اخلاقی خواند؟ وقتی می‌گویید کسانی اخلاقی زندگی می‌کنند، طبعاً به این معنی است که کسانی هم هستند که اخلاقی زندگی نمی‌کنند. آن‌گاه این سؤال پیش می‌آید که ایضاح مفهومی اخلاقی زیستن و اخلاقی نزیستن، چگونه باید انجام گیرد. مجوز اطلاق لفظ اخلاقی بر انسانی و لفظ غیراخلاقی بر انسانی دیگر آن‌است که اول توانسته باشیم اخلاقی بودن را – وقتی صفت انسانی قرار می‌گیرد – ایضاح مفهومی کنیم. گاهی افعال، اخلاقی یا غیراخلاقی تلقی می‌شوند، مثلاً گفته می‌شود دروغ‌گفتن غیراخلاقی است و راست‌گفتن اخلاقی است و گاهی هم گفته می‌شود نهاد برده‌داری یا نهاد ربا غیراخلاقی‌‌اند.

فعلاً به این دو مورد، یعنی اخلاقی یا غیراخلاقی‌بودن افعال و نهادها، نمی‌پردازم و تنها به انسان اخلاقی یا غیراخلاقی اشاره می‌کنم؛ مثلاً این‌که می‌گوییم علی‌ابن‌ابی‌طالب(ع) اخلاقی است، اما معاویه غیراخلاقی است؛ باید ببینیم اخلاقی‌بودن یا نبودن افراد انسانی به‌لحاظ مفهومی به چه معناست.

گرچه در این‌جا با سؤالی واقعاً مشکل مواجهیم، ولی می‌کوشم رأی خودم را در این باب به‌صورت مختصر ارائه کنم. به اعتقاد من برای پاسخ دادن به این سؤال باید از این راه وارد شد که هر انسانی سلسله مقدوراتی دارد، یعنی هر فرد انسانی قدرت انجام یک سلسله کارهایی را دارد که آن را دایره مقدورات فرد می‌نامیم. منظور از قدرت انجام یک سلسله کارها، یعنی ساختار جسمانی و روانی و ذهنی این شخص امکان انجام دادن کارهای خاصی را در اختیار او می‌گذارد. دایره دومی هم برای فرد انسانی تصور کنید که آن هم دایره مأذونات شخص است، یعنی دایره کارهایی که شخص به خود اجازه و اذن می‌دهد که آن‌ها را انجام دهد. پس برای هر فرد انسانی، دو دایره قابل تصویر و ترسیم است: یکی دایره مقدورات او (کارهایی که قدرت انجامشان را دارد: و نه جسمش، نه ذهنش و نه روانش مانع انجام آن‌ها نمی‌شوند) و دیگری دایره مأذونات (دایره کارهایی که فرد انسانی به خود اجازه می‌دهد آن‌ها را انجام دهد). حال، براساس تعریف من، انسان اخلاقی انسانی است که دایره مأذوناتش، ولو به اندازه‌ای ناچیز، از دایره مقدوراتش کوچک‌تر باشد، این یعنی کارهایی هست که این انسان، در عین این‌که قدرت انجام دادنشان را دارد، اجازه انجام آن‌ها را به خود نمی‌دهد. بنابراین اگر دایره مأذونات فردی در داخل دایره مقدورات قرار گرفت، ما با یک انسان اخلاقی مواجهیم. البته هر چه انسان اخلاقی‌تر می‌شود، دایره مأذوناتش تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود. از این راه است که می‌فهمیم چه انسانی اخلاقی است. اما اگر دایره مأذونات انسانی درست بر دایره مقدوراتش منطبق باشد، دیگر انسان اخلاقی شمرده نخواهد شد. البته شکی نیست که حالت سومی هم متصور نیست. یعنی امکان ندارد که دایره مأذونات بزرگ‌تر از دایره مقدورات باشد؛ چنین حالتی محال عملی است. برای این‌که از مقدمه اول نقبی به مقدمه دوم بزنم، باید نکته‌ای را توضیح دهم و آن این است که چه می‌شود انسانی، در عین این‌که می‌تواند کاری را انجام دهد، اما به‌خود اجازه انجام آن را نمی‌دهد. در ذهن و ضمیر فرداخلاقی چه می‌گذرد که این‌گونه رفتار کند؟ به‌نظر می‌رسد در درون انسان اخلاقی تعدادی قاعده حاکم است؛ این قواعد به او اجازه نمی‌دهند هرکاری را که می‌تواند انجام دهد. اما انسان غیراخلاقی برای انجام ندادن یک کار قاعده‌ای ندارد.

مقدمه دوم: در مقدمه اول اشاره کردم چه انسانی مفهوماً اخلاقی است، حال می‌خواهم بگویم چه انسانی مصداقاً اخلاقی است. مصداق انسان‌های اخلاقی بسیار متنوع است، چون آنان قاعده‌هایشان را از یک جا نمی‌آورند. مصداق انسان‌های اخلاقی به یکسانی مفهوم اخلاقی‌بودن نیست. مفهوم اخلاقی‌بودن یگانه و واضح است، اما مصداق‌های آن متنوع و متکثر هستند. حال، این قواعد درونی از کجا می‌آیند؟ این‌جاست که وارد شاخه‌ای از اخلاق می‌شویم که معمولاً از آن به اخلاق هنجاری(1) تعبیر می‌شود. ممکن است فرد بگوید این‌که چه باید بکنم و چه نباید بکنم را از افکار عمومی و شهروندان جامعه می‌گیرم. یک سلسله انسان‌ها اخلاقی‌اند، چون از افکار عمومی تبعیت می‌کنند؛ ممکن است فردی بگوید قواعد اخلاقی‌ام را از خدا می‌گیرم، نه از افکار عمومی و دیگری ممکن است به عاملی در درونش به نام وجدان اخلاقی باور داشته باشد که با رجوع به آن قواعد اخلاقی را در می‌یابد و کاری به افکار عمومی و خدا ندارد؛ ممکن است فردی هم با استدلال عقلی به قواعد اخلاق برسد؛ از راه روان‌شناسی عمقی(2) (روان‌شناسی ژرفا)، شاخه‌ای از روان‌شناسی که به عمیق‌ترین ساحت و روان انسان و نیازها و خواسته‌های آن ساحت می‌پردازد نیز می‌توان به قواعد اخلاقی رسید. در این راه، از طریق روان‌شناسی ژرفا، عمیق‌ترین نیازهای آدمی تشخیص داده می‌شود؛ آن‌وقت می‌پذیریم قواعدی باید بر رفتار ما حاکم باشد که نیازهای عمیق ما را برآورده کند و قواعدی که با این نیازهای عمیق ما آدمیان سازگاری ندارند، نباید بر رفتار ما حاکم باشند. بنابراین قواعد اخلاقی از نوعی انسان‌شناسی – البته آن شاخه‌ای از انسان‌شناسی که به آن روان‌شناسی ژرفا می‌گویند – اخذ می‌شود.

مقدمه سوم: در عین حال، اخلاقی بودن دو معنا دارد: یک معنا ناظر به رفتار بیرونی ماست و یک معنا ناظر به سیروسلوک درونی ما. اخلاق شامل حال هر دوی این‌هاست. این دو گرچه با هم فرق می‌کنند، اما به هم بی‌ارتباط نیستند. هستند افرادی که اخلاق بیرونی‌شان شبیه هم است، ولی اخلاق درونی‌شان لزوماً شبیه نیست و همین‌طور برعکس. به‌عنوان مثال، اگر شما یک پزشک جراح کاملاً اخلاقی باشید، معنایش آن است که شما با مریضی که در اتاق عمل است، همان‌رفتاری را می‌کنید که اگر فرزند یا همسر خودتان زیر تیغ جراحی بود، می‌کردید. یعنی تمام مراعات‌ها، دقت‌ها، احتیاط‌ها و جدیت‌ورزیدن‌ها را همان‌گونه که در مورد فرزند و همسر خود اعمال می‌کنید، در مورد یک فرد بیگانه هم رعایت کنید. ولی در این‌جا، گرچه رفتار بیرونی‌تان هیچ فرقی نمی‌کند، آیا همان عشقی را که به همسر و فرزند خود دارید، به این بیمار که هیچ نسبتی با شما ندارد هم دارید؟ نه، لزوماً این‌گونه نیست. پس درونتان متفاوت است. حال ممکن است کسی بگوید این پزشک انسانی بسیار اخلاقی است، ولی می‌تواند در اخلاقی‌بودنش یک رتبه بالاتر برود، یعنی به‌جایی برسد که مریضش را به اندازه همسر یا فرزند خود دوست بدارد. در این‌جا دوست داشتن و عشق ورزیدن یک وظیفه اخلاقی است. درواقع این پزشک علاوه بر عادل‌بودن، عاشق هم می‌شود. خیلی وقت‌ها پس از آن‌که بیرونمان را به‌لحاظ اخلاقی به‌سوی سلامت هدایت می‌کنیم، باید به اخلاق درونمان بپردازیم. مثلاً ممکن است من در رفتار بیرونی‌ام بسیار متواضع باشم، اما در درونم عُجب وجود داشته باشد و خودم را از خیلی از انسان‌ها برتر وارجمندتر و ارزشمندتر بدانم. در این‌حالت نسبت به کسانی که در بیرونشان رفتاری متکبرانه دارند، اخلاقی‌تر هستم، چون در بیرون متواضعانه عمل می‌کنم؛ اما نسبت به کسانی که علاوه بر رفتار فروتنانه بیرونی، در درون هم ذره‌ای خود را ارزشمندتر از دیگران نمی‌دانند، اخلاقی نیستم، چون درونم در قیاس با آن‌ها بسامان نیست. نباید فکر کنیم اخلاق فقط ناظر به بسامان‌کردن رفتارهای بیرونی است. البته به‌دلیل وجود بی‌اخلاقی در جامعه، وقتی رفتار بیرونی شخصی اخلاقی است، او را بسیار ارجمند می‌دانیم؛ اما در عین حال آن‌چه انسان را ارتقای معنوی می‌دهد، آن است که بعد از پرداختن به رفتار بیرونی‌اش، به رفتار درونی خود نیز بپردازد. تفکیک این دو بسیار اهمیت دارد و خیلی از تناقض‌هایی که در زندگی عارفان و عالمان اخلاق وجود دارد، با این تفکیک مرتفع می‌شود. مثلاً علی‌ابن‌ابی‌طالب(ع) در نهج‌البلاغه چندین بار اخلاق بیرونی و درونی را از یکدیگر تفکیک می‌کند.

منظور از آن‌که بعد از از اخلاق بیرونی، باید به اخلاق درونی پرداخت، آن نیست که باید اول به اخلاق بیرونی بپردازیم و بعد به اخلاق درونی. می‌توان این دو را به موازات هم پیش برد. تنها به‌لحاظ تدبیر امور بشری، اخلاق بیرونی بر اخلاق درونی مقدم است؛ چون اگرچه به لحاظ فردی پس از اخلاق بیرونی باید اخلاق درونی‌ام را اصلاح کنم وگرنه هیچ‌گونه ارتقای معنوی نمی‌یابم، اما در عین حال برای به‌سامان شدن امور زندگی اجتماعی – چرا که هیچ انسانی نیست که زندگی اجتماعی نداشته باشد – اول باید اخلاق بیرونی‌ام را تصحیح کنم. همچنین گاه اگر یک تحول درونی رخ دهد، قدرت تحول بیرونی هم در شخص پدید می‌آید. خیلی وقت‌ها برای این‌که رفتار بیرونی مرمت و اصلاح شود، باید نگرشی در درون تغییر کند.

مقدمه چهارم: قسمت عمده اخلاق بیرونی، رعایت قراردادهاست، اما در اخلاق درونی با کسی قراردادی نداریم و اصولاً فضای دیگری حاکم است. قراردادهای اخلاقی بیرونی دو دسته‌اند: اول قراردادهای تصریحی هستند، یعنی صراحتاً به‌صورت کتبی یا شفاهی قراردادی بسته می‌شود؛ مثلاً در شراکت که مشخص است طرفین قرارداد از یکدیگر چه می‌خواهند. در این حوزه، اخلاقی‌بودن به این معناست که قراردادها باید رعایت شوند. دسته دوم قراردادهای تلویحی هستند. یعنی به‌زبان نمی‌آیند و به‌قلم جاری نمی‌شوند، ولی طرفین حین عقد قرارداد، قطعاً این قراردادها را در ذهن داشته‌اند وگرنه اصلاً قرارداد نمی‌بستند. خیلی چیزها در ذهن و ضمیر طرفین وجود دارد که حاضر می‌شوند قرارداد ببندند، اما به همه آن‌ها تصریح نمی‌شود. این قراردادها از نوع تصریحی نیست، بلکه از نوع قراردادهایی است که در ذهن و ضمیر افراد است و بدون آن حاضر به‌بستن قرارداد نیستند. مثلاً وقتی دولت با معلمی قرارداد تدریس می‌بندد، مسلماً برخورداری از دانش لازم، امری است که در ذهن طرفین وجود داشته، حال آن‌که هیچ کجا نوشته نشده‌است. البته ممکن است لزوم داشتن مدرک تحصیلی در قرارداد تصریح شود، اما داشتن مدرک تحصیلی همیشه برابر با داشتن سواد نیست. اخلاق بیرونی، رعایت قراردادهاست، اگرچه با دشمنان باشد. حتی جنگ هم قرارداد دارد. کنفوسیوس، حکیم چینی، کتابی در باب اخلاق جنگ دارد که به‌فارسی هم ترجمه شده‌است. او در این کتاب اشاره می‌کند که حتی در کشتن طرف مقابل هم باید اخلاق رعایت شود. از پیامبر اکرم(ص) نقل است که در دین من خدعه نیست، حتی در میدان جنگ. یعنی نمی‌توان فرد را ترور کرد یا غافلانه کشت.

 


جامعه اخلاقی ، انسان اخلاقی(2)

جامعه اخلاقی ، انسان اخلاقی

مصطفی ملکیان

 

اما در اخلاق درونی، باید درونم را به‌گونه‌ای بسازم که خشم، کینه و نفرتی از دیگری به‌درونم راه نیابد و نسبت به همه کس عشق و محبت بورزم (البته منظورم عشق دارای باراخلاقی است). ما با کسی قرارداد نبسته‌ایم که عاشق او باشیم یا کینه و نفرت و خشمی از او به دل راه ندهیم. از این لحاظ می‌توان انسان‌ها را در عین حال که اخلاق درونی‌شان با هم متفاوت است، در اخلاق بیرونی به یک اخلاق متحدالشکل ملزوم ساخت. یعنی بگوییم در درون، هرچه هستی باش، ولی در اخلاق بیرونی باید قراردادهایی را که می‌بندی، رعایت کنی. اخلاق بیرونی از این لحاظ، با عواملی که میان انسان‌ها تفاوت ایجاد می‌کند، ربط چندانی ندارد. درباره عواملی که بین انسان‌ها ایجاد تفاوت می‌کند، لااقل پنج عامل، مورد وفاق است:

1. امور ارثی و ژنتیکی؛ 2. تعلیم وتربیت، به ویژه تعلیم و تربیت دوران کودکی و خصوصاً قبل از شش سالگی؛ 3. سن؛ 4. سنخ روانی (کنشگر یا کنش‌پذیر، درونگرا یا برونگرا، اجتماعی یا منزوی و گوشه‌گیر و ....)؛ 5. جنسیت، که کمتر مورد وفاق است و کسانی هستند که تفاوت زن و مرد را نتیجه تفاوت‌های فرهنگی و تاریخی می‌دانند. این افراد معتقدند زن و مرد با هم تفاوتی ندارند، بلکه از آن‌جا که در بافت اجتماعی و تاریخی خاصی رشد می‌کنند، با هم متفاوت می‌شوند. اما در عین این که ما آدمیان اعم از زن و مرد، در پنج عامل با هم تفاوت داریم، ولی این لزوماً به تفاوت اخلاق بیرونی نمی‌انجامد؛ چون اخلاق بیرونی بر اساسی قرارداد استوار است و با هر سنی، هر ژنتیکی، هر جنسیتی، هر سنخ روانی‌ای و هر تعلیم و تربیتی باید به قراردادهایمان متعهد باشیم. ولی اخلاق درونی بسیار از این پنج عامل تأثیر می‌پذیرد؛ تفاوت‌های جنسیت، سنخ روانی و تعلیم و تربیت و ... در اخلاق درونی مؤثرند. با این حال اخلاق بیرونی می‌تواند از تفاوت‌های پنج‌گانه ما کاملاً مستقل باشد.

مقدمه پنجم: در این مقدمه باید به دو مطلب مرتبط با هم اشاره کنم:

یکی این‌که با وجود تفاوت‌هایی که اخلاق بیرونی و اخلاق درونی با هم دارند، هر دو باید نیازهای عمیق روان آدمیان را پاسخ دهند. یعنی نمی‌توانیم در بیرون قراردادهایی ببندیم که نیازهایی را که در روانشناسی ژرفا تشخیص داده می‌شوند، برآورده نکنند. مثلاً نمی‌توانیم قرارداد کنیم قاعده مناسبات جمعی بر پایه دروغ بنا شود، چون یکی از نیازهای موجود در ژرفای روان آدمی، نیاز به احساس امنیت است و این نیاز با قرارداد فوق برآورده نمی‌شود. بنابراین اخلاق درونی و اخلاق بیرونی هر دو به یک معنا با درون ربط دارند و می‌خواهند نیازهای ژرف روان آدمی را برآورده کنند، در غیر این صورت موفق نیستند، گرچه ممکن‌است به‌دلایلی آن‌ها را استمرار دهیم. نکته دوم که با نکته اول ارتباط دارد، آن است که همیشه چیزی فوق قرارداد وجود دارد و به همین دلیل نمی‌توان از یک اخلاق صرفاً قرارداری دفاع کرد. آن‌چه فوق قرارداد است، نیازهای روان ما آدمیان است؛ بنابراین کسانی که می‌خواهند نظام‌های اخلاقی تنظیم کنند باید در درجه اول روان‌شناس ژرفا باشند و نیازهای عمیق روان آدمیان را بشناسند.

حال ممکن است این سؤال پیش بیاید که آیا برای تربیت فرزندان اخلاقی، باید هر پدر و مادری روان‌شناسی ژرفا بدانند؟

در پاسخ باید گفت آیا وقتی کودک به دنیا می‌آید، پدر و مادر متخصص تغذیه هستند؟ نه، آن دو از دستاوردهای عالمان علم تغذیه استفاده می‌کنند. بنابراین، لازم نیست پدرها و مادرها متخصص روان‌شناسی ژرفا باشند، بلکه باید از آخرین دستاوردهای متخصصان روان‌شناسی ژرفا باخبر باشند. کسانی که می‌خواهند اخلاق تدوین کنند و آن را به بدنه جامعه تزریق کنند، باید روان‌شناسی ژرفا بدانند. برای تزریق این اخلاق از دو وسیله استفاده می‌شود؛ فرض کنید پس از رعایت پنج مقدمه‌ای که به آن‌ها اشاره کردم. به یک نظام اخلاقی مطلوب دست پیدا کنیم؛ حالا چگونه باید نظام جامعه را اخلاقی کنیم، یعنی چگونه جامعه را از وضع موجود نامطلوب غیراخلاقی به آن وضع مفقود مطلوب اخلاقی برسانیم؟ به‌محض این که معلوم شد تنها نظام اخلاقی درست چه نظامی است، نمی‌توان از فردا صبح تنها با یک آیین‌نامه، جامعه را اخلاقی کرد، بلکه باید مراحلی را طی نمود. در این‌جا دو مسأله وجود دارد: یکی وقتی با افراد جامعه سروکار داریم و دیگری، وقتی با سازمان‌ها، مؤسسات و نهادهای اجتماعی مواجه هستیم. برای اخلاقی شدن افراد جامعه باید از تعلیم و تربیت استفاده کرد. برای اخلاقی شدن نهادها باید از مدیریت بهره‌برد. مدیریت و تعلیم و تربیت هر دو دانش هستند.

برای اخلاقی ساختن فرزندان، تعلیم و تربیت به‌کار می‌آید، اما یک وزیر باید مدیریت اخلاقی داشته باشد تا در عین حال که ممکن است همه افراد زیر مجموعه‌اش اخلاقی نباشند، نهاد و وزارتخانه‌اش و همچنین برآیند اعمال افراد اخلاقی باشد.

حال بازگردیم به سؤال اولیه که اگر اخلاق به سنخ روانی بستگی دارد، چگونه می‌توان جامعه‌ای را که افرادش سنخ‌های روانی متفاوت دارند، اخلاقی کرد. درست است که در میان آن پنج عامل سنخ روانی افراد است، ولی این، به آن معنا نیست که چون جامعه متشکل از سنخ‌های روانی متفاوت است، پس اخلاق اجتماعی نداریم؛ زیرا اخلاق اجتماعی بر قراردادها مبتنی است، اما اخلاق درونی سنخ‌های روانی متفاوت است.

در این‌جا نمی‌خواهم درباره سنخ‌های روانی صحبت کنم، که در این‌باره در آیین‌های شرقی، مسیحیت، اسلام (بین عرفای اسلامی) و روان‌شناسان نهضت سوم و چهارم بسیار صحبت شده‌است (در روان‌شناسی نهضت اول و دوم چندان به سنخ‌های روانی پرداخته نشده). همچنین نمی‌خواهم بگویم کدام تقسیم‌بندی از سنخ‌های روانی درست است. شاید با یک مثال از تقسیم‌بندی سنخ‌های روانی بهتر بتوان تنوع اخلاقی را تصویر کرد. افراد در آیین هندو چهار دسته‌اند. یک دسته از آدم‌ها دغذغه‌شان فقط حقیقت است، چیزی که آرامش درون به آن‌ها می‌دهد، این است که مثلاً جواب یک مسأله ریاضی را دریابند یا یک مشکل فلسفی را حل کنند یا رمز یک معما را بگشایند. همه این‌ها با حقیقت سروکار دارند، یعنی مکشوف شدن یک مجهول برای انسان‌های اهل حقیقت، آرامش‌‌آور است. انسان‌های این سنخ بیشتر جویای رشته‌های مختلف علوم و معارفند، چه علوم تجربی، چه علوم فلسفی یا تاریخی و یا عرفانی و برایشان مهم است که حقیقت بر آن‌ها مکشوف شود. شنیده‌اید که (البته نمی‌دانم به‌لحاظ تاریخی صحت دارد یا نه) ابوریحان بیرونی در گوشه یک آسیاب زندگی می‌کرد. آسیابان نقل کرده که هنگامی که مسأله‌ای را حل می‌کرد، می‌دوید و در دل شب به پشت‌بام می‌رفت و فریاد می‌زد: کجایند شاهزاده‌هایی که فکر می‌کنند در حال عیش و نوش‌اند!؟ عیش و نوش می‌خواهند، بیایند وضع مرا ببینند!

از نظر سنخ‌های روانی دیگر، این حرف خنده‌دار است: این‌که حل یک مسأله ریاضی یا فهمیدن این که طول و عرض جغرافیایی سمرقند چند است. از عیش و نوش شاهزادگان در دل شب لذت بیشتری داشته‌باشد! اما اگر واقعاً سنخ روانی ابوریحان حقیقت‌جویی بوده، باور کنید لذتی که می‌برده، از هر لذت متصوری بیشتر بوده، چون اساساً برای این دسته افراد فهم یک حقیقت از حقایق عالم، مهم‌ترین چیز است. سنخ روانی دوم، سنخ خدمت (service  ) است. برای این دسته آدم‌ها حقیقت مهم نیست. بلکه این مهم است که مثلاً برای خانمی که می‌خواهد ازدواج کند، جهیزیه تهیه کنند، برای کسی که خانه می‌سازد، مصالح فراهم کنند، یا دارالایتام بسازند. آرامش این سنخ روانی در آن است که احساس کند به فرد دیگری خدمت می‌کند. برهان شگفت‌انگیزی که کسی برای اثبات یک قضیه ریاضی به‌کار بسته، برای آنان هیچ لذتی در برندارد.

سنخ روانی سوم،سنخ ریاضت است. این دسته افراد کاری به حقیقت یا خدمت ندارند، بلکه می‌خواهند کم‌ترین بهره‌وری را از عالم داشته باشند؛ انگار از بهره‌وری از عالم احساس شرم می‌کنند. مثلاً اگر فردی بتواند تمام عمرش را با 200 کیلو غذا و 3 دست کت و شلوار سرکند، می‌گویند پس نباید از این مقدار فراتر رفت. البته ریاضت با زهد تفاوت دارد. سنخ ریاضت، به وقت ضرورت و به قدر ضرورت اعتقاد دارند. آنان در برابر هرکاری می‌پرسند: آیا ضرورت دارد؟ سنخ روانی چهارم، سنخ عشق یا عبادت یا پرستش است. این دسته افراد دنبال کسی می‌گردند که عاشقش شوند. این‌ها اهل شیفتگی‌اند، اهل عشق‌اند و زندگی‌شان فقط با پیداکردن معشوق و فانی شدن در او و خود را به‌دست او سپردن، می‌گذرد. این افراد در بعضی ادیان به عبادت روی می‌آورند، چون عبادت هم یک سنخ عشق‌ورزی با خداست، برخی دیگر به مفهوم دقیق اهل عبادت نیستند، اما یک رویه پرستش‌گری دارند، مثلاً رهبرشان را می‌پرستند، ملت‌شان را می‌پرستند، همیشه دوست دارند به چیزی بیاویزند و زندگی‌شان در تعلق بگذرد. واژه علاقه هم از همین جا می‌آید، یعنی آویختن. تیپولوژی معروف آیین هندو، همین چهار دسته است. کسی که اهل حقیقت است، اساساً وارد خیلی از کارها نمی‌شود؛ کسی که اهل خدمت است، وارد خیلی از مناسبات اجتماعی و قراردادها نمی‌شود. این چهار سنخ روانی، چهار نوع زندگی برای خود سامان داده‌اند، ولی بحث بر سر این است که بخواهند اخلاقی باشند، باید در زندگی‌ای که برای خود سامان داده‌اند، اخلاقی باشند. نمی‌توان به اولی گفت مثل دومی زندگی کند، ولی می‌توان گفت این چهار نفر که به خاطر چهار سنخ روانی متفاوت چهار زندگی متفاوت دارند، هرکدام اخلاق را در راه خود رعایت کنند، در واقع وقتی کسی وارد یک سلسله مناسبات نمی‌شود، اخلاقیات آن مناسبات هم برایش معنا پیدا نمی‌کند. انسان‌های مختلف، به‌تعبیر ویتگنشتاین، به‌خاطر سنخ‌های روانی مختلفی که دارند، شیوه‌های زندگی متفاوتی دارند و هر شیوه زندگی دارای سلسله رفتارهایی است و تبعاً یک سری رفتارها هم در آن غایب هستند. اگر من معلم باشم، اخلاق تحقیق، تعلیم و تربیت و گفت‌وگو و باور در مورد من مصداق پیدا می‌کند، اما اگر تاجر باشم، اخلاق باور در مورد من مصداق پیدا نمی‌کند.

پرسش و پاسخ

اگر کسی به خاطر ترس از کسی یا چیزی یا دوست‌داشتن چیزی یا کسی، دایره مأذوناتش را نسبت به مقدوراتش کوچک کند، باز هم عمل اخلاقی انجام داده یا این که باید اخلاقاً و به‌نحو درستکارانه دایره مأذوناتش را از دایره مقدوراتش کوچک‌تر کند؟

من واژه اختیار را تعمداً به کار نبردم، زیرا در این‌جا اختیار مهم نیست، اراده مهم است و اگر اراده ناشی از ترس از کسی یا عشق به کسی باشد، باز هم عمل اخلاقی است. البته باید توجه داشت که در این‌جا اخلاقی بودن به معنی خوب بودن نیست. مثلاً اگر کسی اخلاقش، اخلاق تبعیض نژادی باشد (یعنی با این‌که می‌تواند سیاه‌پوستی را هم سوار تاکسی خودش کند، این کار را نکند و یا با این که می‌تواند سیاه‌پوستان را هم به مطبش راه دهد و درمان کند، این‌کار را نکند.) او هم دایره مأذوناتش از دایره مقدوراتش تنگ‌تر است و بنابراین، او هم اخلاق دارد، ولی اخلاقش قابل دفاع نیست. منظور من از آن که گفتم انسان اخلاقی کسی است که مفهوماً دایره مأذوناتش از دایره مقدوراتش کوچک‌تر باشد، آن بود که او وارد قلمرو اخلاق شده، اما همه اخلاقیات قابل دفاع نیستند. اخلاق نژادپرستانه یا برخی اخلاقیات خاص قابل دفاع نیستند ولی اخلاق هستند؛ در این‌جا، منظور از «اخلاقی» آن است که فرد وارد یک نظام قواعد اخلاقی شده باشد، خواه آن نظام قابل دفاع باشد یا نباشد. هیتلر و نازی‌ها یک نظام اخلاقی داشتند و خودشان دایره مأذوناتشان را با چند قاعده نژادپرستانه محدود کرده‌بودند، اما اخلاق آن‌ها قابل دفاع نیست. با این حال عمل اخلاقی باید ارادی باشد. اراده اعم از اجبار، اضطرار و یا اختیار است.

نسبت چهار نوع سنخ روانی که به آن‌ها اشاره کردید، با دسته‌بندی دیگری که معمولاً به‌کار می‌برید، تحت عنوان درونگرا و برونگرا یا کنشگر و کنش‌پذیر چگونه است؟ آیا مثلاً کنشگر درونگرا بیشتر جزء سنخ روانی عشق است؟ ترکیب این‌ها چه می‌شود؟

در پاسخ به این سؤال باید سه نکته را توضیح بدهم. نکته اول این که تاکنون حدود 140 سنخ‌بندی متفاوت از روان انسان‌ها صورت گرفته که یک نوع آن سنخ‌بندی به این چهار قسم است. یک دسته از این سنخ‌بندی‌ها را ادیان شرقی انجام داده‌اند و دسته‌ای دیگر را عرفا و برخی را انسان‌شناسان فرهنگی مثل فریزر و یا تیلور و روان‌شناسان. از آغاز قرن بیستم شاهد ظهور چهار مکتب روان‌شناسی بوده‌ایم. مکتب اول و دوم که به ترتیب روانکاوانه و روان‌شناسی رفتارگرایانه بودند، به سنخ‌شناسی بها نمی‌دادند، اما مکتب سوم و چهارم که انسانگرایانه و فراشخصی محسوب می‌شوند، به سنخ‌شناسی پرداخته‌اند. با این همه باید توجه داشت که تمام این 140 نوع دسته‌بندی از سنخ‌های روانی انسان درست نیستند. مثلاً وقتی دسته‌بندی بر اساس کنشگر و کنش‌پذیر و درونگرا و برونگرا در کنار این چهار سنخ روانی آیین هندو قرار می‌گیرد، ممکن است یکی از آن‌ها را صحیح ندانیم. اگر مطمئن بودیم که هر دو دسته‌بندی درست هستند، آن وقت می‌توانستیم بگوییم هرکدام با دیگری چه نسبتی دارد. من معتقدم چهار نوع سنخ روانی یک دسته‌بندی باید در چهار یا پنج قسم دسته‌بندی دیگر ضرب شود که نتیجه‌اش می‌شود بیست سنخ روانی، حال آن‌که تحقیقات روان‌شناسان نشان داده چهار نوع از این بیست سنخ به‌دست آمده اصلاً وجود ندارند و در عالم واقع مصداق ندارند.

افرادی که جزء سنخ کنش‌پذیر درونگرا هستند، اصلاً وارد عالم سیاست نمی‌شوند، در نتیجه اخلاق این حوزه در مورد آن‌ها مصداق پیدا نمی‌کند. هر سنخ روانی وارد برخی مناسبات و قراردادهای اجتماعی نمی‌شود، اما اگر شد، به لحاظ اخلاقی باید الزامات آن را رعایت کند. علت غیراخلاقی بودن برخی جوامع، این نیست که آدم‌های یک سنخ روانی خاص قراردادهای سنخ‌های روانی دیگر را نمی‌پذیرند، بلکه هر کدام از سنخ‌های روانی آن‌قدر پرطرفدار هستند که هیچ‌کدام از عرصه‌های اجتماعی خالی نمی‌ماند. بنابراین، مشکل از این‌جا نیست. عوامل بسیار دیگری وجود دارند که جامعه را غیراخلاقی می‌کنند، عواملی که باعث می‌شوند ما زیر بار اخلاق نرویم. اخلاقی زیستن هزینه دارد؛ حتی اخلاق نژادپرستانه هم هزینه دارد. لغتی که در تمام زبان‌ها برای تکلیف اخلاقی به‌کار برند، دربردارنده معنای محنت است. در زبان فارسی می‌گوییم «تکلیف». «تکلیف» هم از "کلفت" می‌آید، یعنی به‌مشقت افتادن. اگر اخلاقی زیستن هزینه نداشت، همه‌چیز در دنیا به‌خوبی پیش می‌رفت. علت این‌که در ادیان شرقی تأکید می‌کنند معلمان و مربیان و والدین، سنخ روانی بچه‌ها را تا قبل از رسیدن به سن دوازده سالگی تشخیص بدهند، این است که می‌دانند اکثر ناکامی‌های ما به این خاطر است که در جایگاه مخصوص سنخ‌روانی خودمان قرار نگرفته‌ایم. مولوی هم می‌گوید:

هرکسی را بهرکاری ساختند   مهر آن را در دلش انداختند

یکی از آموزه‌های همه عرفان‌های جهانی، آن است که هر کدام ما در پازل جهان ‌هستی، یک قطعه هستیم و این پازل طوری تنظیم شده که هیچ دو قطعه‌ای مثل هم نیستند؛ بنابراین سعی کنید بفهمید خانه شما در این پازل کجاست. اگر کسی این مسأله را نفهمد، سعی می‌کند به‌زور هم که شده خود را در یکی از خانه‌ها جای دهد، این‌کار را با محدود کردن بسیاری از بخش‌های وجود خود انجام می‌دهد. اغلب ما در انتخاب رشته تحصیلی، شغل و ... طبق مقتضای سنخ روانی خود عمل نمی‌کنیم. عرفا می‌گویند اولین علامت سعادت یک انسان این است که دست و دلش در یک کار باشد و با تمام وجود، در همان کار حضور داشته باشد. به‌عقیده من مهم‌ترین عاملی که موجب عدم توجه به سنخ روانی شده، افکار عمومی است که با بها دادن به برخی مشاغل، بر آن‌ها بار مثبت کاذب می‌نشاند.

یکی از راه‌های شناخت سنخ روانی فرد، آن است که از او بپرسیم اگر فقط بتواند یک آرزو بکند و آن آرزو پس از برآورده‌شدن، قابل برگشت نباشد، چه آرزو می‌کند؟ یا این‌که کسی بداند غروب فردا را نمی‌بیند و بعد از او بخواهیم بگوید دوست دارد تا فردا چه‌کاری انجام دهد. یا این سؤال که اگر قرار باشد تمام زندگی‌تان را فدای یک چیز بکنید، آن چیز چیست؟ این‌ها سه راه از راه‌های مختلف شناخت سنخ روانی است. اگر کسی بخواهد پی چیزی برود که به‌خاطر آن ساخته شده، باید چهار کار انجامدهد:

اول این که ارزش داوری‌های دیگران برای او بی‌اعتبار شود؛ زیرا در اکثر مواقع آنچه باعث می‌شود به‌دنبال آنچه واقعاً مایلیم نرویم، داوری‌های دیگران است. اگر کسی نه از ستایش دیگران خشنود شود و نه از نکوهش‌شان بدحال شود، به‌جرأت می‌گویم که 80 تا 90 درصد راه درست زندگی کردن را طی کرده‌است. ما باید وظیفه اخلاقی‌مان را نسبت به دیگران انجام بدهیم، اما این‌که دیگران در مورد انجام وظیفه اخلاقی ما چه برداشتی می‌کنند، نباید در تصمیم ما تأثیری بگذارد.

دومین مرحله این است که باید ترس از فقر را در وجود خود بسوزاند. به اعتقاد من یکی از روان‌شناختی‌ترین آیه‌های قرآن، این آیه است: «الشیطان یعدکم الفقر» به‌محض این‌که شیطان شما را از فقر ترساند، باقی کار به‌راحتی توسط خود شما انجام می‌شود. وقتی شما از فقیرشدن بترسید، برای دورشدن از فقر، به‌کاری که به آن علاقه‌ای ندارید، روی می‌آورید. سومین کار این است که با سکوت فراوان به ندای درون خود گوش دهد که این هم در میان ما خیلی کم اتفاق می‌افتد. به سکوت اعتنایی نداریم و طبعاً از احوال خودمان بی‌خبر می‌مانیم. ما بیشتر اوقات بیداریمان را حرف می‌زنیم، هرکس زیاد حرف بزند، نمی‌تواند حرف دل خودش را بشنود. راه پی‌بردن به درون خود، تنها سکوت است. ما اکثراً از احوال دیگران بیشتر از احوال خودمان خبر داریم. سکوتی که در تصوف و سایر شاخه‌‌های عرفان توصیه شده، به‌خاطر خبرگرفتن از حال درون است. گفت‌وگو یعنی روکردن به طرف مقابل و پشت کردن به خود.

کار چهارم این است که با انواع واقسام درون‌بینی‌ها آشنا بشویم؛ راه‌هایی که فرد توسط آن‌ها به درون خودش نقب بزند. البته این چهار مرحله شرط لازم است، ولی کافی نیست.


یکسان سازی فرهنگی ؛

یکسان سازی فرهنگی ؛

هدف آمریکایی سازی جهان

 

علیرضا  مکاریان پور

چند سده تقابل با غرب

در چند سده گذشته که مشرق زمین، خود را در تقابل با غرب یافته، هر روز به نوعی، یک وضعیت بحرانی و ملتهب را تجربه کرده است. خود ما ایرانیان حداقل از زمان قاجار تا کنون، دائما در این باره اندیشیده ایم که با غرب چگونه باید برخورد کرد؛ روزی درگیری با پرتغال، روز دیگر انگلیس و روس و در چند دهه اخیر آمریکا.

در تمامی این چند سده، هر از گاهی کشوری اروپایی قدرت یکه تاز بوده و قدرت نمایی می کرده است. اما به نظر می رسد این بار ایالات متحده آمریکا، شرایط خاص و ویژه ای دارد که آن را از حد یک کشور استعمارگر صرف بیرون می آورد. ادعای جهانشمولی فرهنگ ایالات متحده و سیطره بر جهان را در صحبت های نخبگان و به تبع آنها اهل سیاست آمریکا، به کرات می توان مشاهده کرد. البته در گذشته نیز اهل بریتانیا با این ادعا که خورشید در سرزمینشان غروب نمی کند، چنین ادعایی داشتند اما تفاوت در اینجاست که سعی آمریکا همیشه بر این بوده که ادعای خود را از سیطره سیاسی و نظامی فراتر ببرد.

تلاش تمدن آمریکایی برای تغییر شیوه زندگی مردم جهان و یکسان سازی فرهنگی

«سبک زندگی آمریکایی» و به عبارت جامع تر«تمدن آمریکایی»، طرحی است که آنها سعی دارند بر اساس آن، شیوه زندگی مردم دنیا را شکل دهند. تحولات سال های اخیر به خصوص پس از فروپاشی شوروی نیز شرایط منحصر به فردی را به وجود آورده است.

آمریکا پس از فروپاشی قطب مقابل خود، مصمم تر تصمیم به آن گرفت که خود را به قدرت بی رقیب دنیا بدل نماید. البته نخبگان آمریکایی از آن مقدار هوش و درایت برخوردار هستند که بدانند این تسلط بلامنازع احتیاج به آن دارد که مردم دنیا نه تنها به لحاظ سیاسی بلکه در همه ابعاد فرهنگی، اقتصادی و... آمریکا را یگانه جهان بپندارند و دقیقاً از همین جاست که موضوع «آمریکایی سازی» جهان مطرح می گردد.

البته ایالات متحده از همان دوران جنگ سرد به اهمیت صدور فرهنگ خود به جوامع مخالف به عنوان روشی برای از پای در آوردن آنها پی برده بود و در آن سال ها نیز فعالیت های گسترده ای در این راستا داشت. سازمان سیا در این زمینه کاملاً فعالانه عمل می کرد.

‌تأسیس «کنگره آزادی فرهنگی» در سال 1329 از جمله فعالیت های سازمان سیا برای سامان دادن به فعالیت روشنفکرانی که می توانستند در جلوگیری از رشد فرهنگ کمونیستی و بسط و گسترش فرهنگ آمریکایی، به کمک واشنگتن بیایند به شمار می رفت.
کارل پوپر، ‌آیزایا برلین، هانا آرنت و... از جمله اندیشمندانی بودند که با سیا همکاری مستقیم داشتند. اسامی شناخته شده ای که مکتوبات بسیاری هم از آنها در محافل فرهنگی ایران راه یافته است. آن زمان در اروپا، موسسات فرهنگی که در نام خود از واژه‌هایی مانند «‌آزادی» استفاده می کردند، به ‌وابستگی به سیا شناخته می شدند.
البته سیا همیشه روش های مسالمت آمیز را در دستور کار خود قرار نمی داد و در شرایطی که از پس اندیشمندان مخالف برنمی آمد، به راحتی ترور را در دستور کار خود قرار می داد و اکنون هم این رویه ادامه دارد. در دوران جنگ سرد کافی بود به نویسنده ای انگ کمونیست زده شود تا تحت فشارهای گوناگون قرار گیرد. کتاب های بسیاری در آن زمان با عنوان «اشاعه کمونیسم» از محافل فرهنگی حذف شدند.


به هر روی بلوک شرق به دلیل مشکلات ذاتی خود و جذابیت های بلوک غرب، در مقابله با آن و بالاخص در مقابل راس و قله بلوک غرب یعنی آمریکا کم آورد و متلاشی شد.

فرهنگ بلوک شرق در مقابل آمریکا به درماندگی رسیده بود و برای کسانی که این کشورها را از نزدیک می دیدند، این موضوع کاملاً مشهود بود.

پروفسور مولانا استاد ارتباطات، در گفتگویی، از خاطرات چهل سال پیش خود از تدریس در پراگ می گفت و این که استادان دانشگاه های پراگ، زندگی دوچهره ای داشتند، زندگی در اداره که خود را کمونیست معرفی می کردند و زندگی در خانه شخصی که از مشروبات الکلی و سیگار امریکایی استفاده و شوهای آمریکایی تماشا می کردند. این استاد دانشگاه بر این نکته تاکید می کرد که من از همان زمان فروپاشی بلوک شرق را پیش بینی می کردم.

پس از جنگ سرد، روشنفکران آمریکایی، دچار غرور و خودبزرگ بینی عجیبی شدند. از نظر آنان حال که دیگر شوروی از هم فروپاشیده، تمام مردم دنیا باید سبک زندگی آمریکایی را برای خود انتخاب کنند. البته رفتارهای مردم اروپای شرقی در به وجود آمدن این طرز تلقی در اندیشمندان آمریکایی بی تاثیر نبود. گروه های رقص و آواز آمریکایی، پس از فروپاشی شوروی به اجرای برنامه برای مردم این کشور و کشورهای اروپای شرقی پرداختند و مردم این کشورها نیز با ولع عجیبی به استقبال از آنها شتافتند. «دنیای آزاد» آن چیزی بود که ارکسترهای امریکایی برای مردم تازه آزاد شده از دست کمونیسم، نمایش می دادند.

به هر روی، اندیشمندان ایالات متحده تصمیم به «یکسان سازی فرهنگی» جهان را گرفته اند و البته این هدف، نیاز به پشتوانه های نظری و همچنین فعالیت های گسترده فرهنگی دارد. «موج سوم»‌ آلوین تافلر، طرح نظریه «‌پایان تاریخ»‌ توسط فوکویاما‌ و... را در همین زمینه باید ارزیابی کرد: ارائه پشتوانه های نظری برای صدور فرهنگ آمریکایی به تمام نقاط دنیا.
نکته قابل ذکر در اینجا این است این که توجه داشته باشیم برخلاف آنچه که در برخی محافل فرهنگی و روشنفکری ایران تبلیغ می شود، بسیاری از موضوعاتی که تحت عنوان مباحث اندیشه ای و فکری در دنیای امروز مطرح می شوند، به شدت با منافع سیاسی کشورهای غربی گره خورده اند و جدا نمودن سیاست از اندیشه، نیز یکی از آنها است، مگر آن که منظور از جدا کردن اندیشه از سیاست را، آلوده نکردن مباحث اندیشه ای با سیاست زدگی بدانیم.

به عنوان مثال، همین کتاب موج سوم که نوشته یک روزنامه نگار آمریکایی است که به هیچ عنوان اندیشمندی طراز اول محسوب نمی شود، اگر توسط ایالات متحده مورد حمایت های مالی و تبلیغاتی قرار نمی گرفت، هیچ گاه این گونه در دنیا مطرح نمی گشت و شناخته نمی شد.

فرهنگ آمریکایی، فرهنگ رفاه و لذت گرایی

البته این نکته نیز نباید از نظر دور بماند که فرهنگ آمریکایی، فرهنگ رفاه و لذت گرایی است و تنها اذهان و عقول را مخاطب خود قرار نمی دهد. این فرهنگ، بیش از آن که خود را با عقل انسان ها درگیر کند، غرایز آنها را مخاطب قرار می دهد.

محصولات آمریکا در جایی از دنیا پا نگذاشته اند مگر آن که لذت گرایی و به تعبیر رساتر راحت طلبی را بدان جوامع وارد کرده اند. ترویج سکس وخشونت در محصولات فرهنگی این کشور را به هیچ عنوان نباید اتفاقی تلقی کرد. فرهنگ سرمایه داری برای حداکثر سود اقتصادی و نیز از پای درآوردن فرهنگ های مقاوم، از چنین مولفه هایی در محصولات فرهنگی خود بهره می جوید.

امروزه فرهنگ به مثابه یک «صنعت سودآور» تلقی می شود و سرمایه داران آمریکایی برای سود بیشتر، هیچ ابایی از نابودی اخلاق جوامع انسانی، حتی در خود آمریکا ندارند. نباید گمان کرد سرمایه داران آمریکایی تنها مردم جهان سوم را طعمه خود قرار می دهند، حتی خود مردم آمریکا هم می توانند برای سودآوری بیشتر شرکت ها، مخاطب محصولات غیراخلاقی قرار گیرند.

نکته ای که در این جا باید بدان توجه داشت این است که قوت و ضعف فرهنگ هایی که مورد هجوم غرب قرار می گیرند، خود موضوعی است که باید مورد توجه قرار گیرد. مثلا در اروپا فرهنگ دینی مسیحیت براحتی در مقابل فرهنگ جدید، عقب نشسته است. این موضوع کاملا قابل درک است که جوان اروپایی، در انتخاب بین فرهنگ لذت گرای جدید - که امروز نمونه کامل آن، تولیدات فرهنگی آمریکایی است- و فرهنگ مسیحی که سعادت را در رهبانیت و دوری کامل از دنیا می داند و حتی برای لذت های مشروع مانند ازدواج نوعی پلیدی قائل است، اولی را انتخاب نماید.

فرهنگ آمریکایی اکنون در حال تصرف تمامی جوامع بشری است و این موضوع را باید جدی گرفت. دیگر حتی سنتی ترین و ریشه دارترین جوامع هم در مقابل آن کمر خم کرده اند.

مبارزه با این تمدن، نیاز به برنامه ریزی و تلاش گسترده دارد و البته می توان گفت مهمترین وظیفه ما در این زمانه نیز همین است؛ و عجیب آن که برخی نهادهای فرهنگی براحتی و با غفلت، نفوذ تدریجی این فرهنگ در بین جوانان ایرانی را نادیده می گیرند.

«جریان یکسویه اطلاعات» از سوی رسانه های غربی به سمت مشرق زمین

در هر لحظه از طرف محصولات فرهنگی آمریکایی، سیلی از «روش های چگونه زیستن» به جوان این زمانه ارائه می شود، در حالی که او در مقابل این سیل، هیچ گونه جایگزینی نمی یابد. از روش آرایش مو، نوع لباس، موسیقی، رمان، کتب روانشناسی جدید برای حل مسائل روحی و حتی نوع روابط اجتماعی تا چگونه اندیشیدن درباره مسائل سیاسی و اقتصادی برای او تبیین می شوند بدون آن که نهادهای فرهنگی داخلی کشورها در این زمینه ها به او «روش های دیگر» را نشان دهند.

"جری ماندر" در مقاله ای که در مجله Nation   به چاپ رسید می نویسد «غول های رسانه ای نظیر «رابرت مرداک»، «تد ترنر» و... 75% جمعیت جهان را تحت کنترل و سیطره رسانه ای خود دارند.»

هند به عنوان کشوری با سابقه ادیان کهن و ریشه دار، نمونه بارز جامعه ای است که تحت تاثیر رسانه های غربی به شدت دچار معضل فساد اخلاقی شده است. یک تولیدکننده و کارگردان هندی درباره تغییر ذائقه جوانان هندی می‌گوید: «فیلم‌سازان هندی بیش از گذشته، مخاطبان جوان شهری را هدف گرفته‌اند و جوانان بیننده از بت‌های خود، خواهان رقص‌های مایکل جکسونی، فخرفروشی‌های تام کروز، مبارزات جکی چان و... هستند». در چنین شرایطی بالیوود برای آن که بتواند به حیات خود ادامه دهد و توسط رسانه های غربی حذف نشود، به استفاده از صحنه های غیراخلاقی در فیلمهای خود روآورده است؛ پدیده ای بی سابقه که مردم هند در گذشته به شدت با آن مخالفت می کردند و به همین دلیل سابقاً فیلم های هندی، محدود به رقص و آواز با موضوعات درام خانوادگی بود. اما امروزه با تاثیر فرهنگ غرب، برای بسیاری از مردم مسائل غیر اخلاقی، حالت عادی به خود گرفته است.

به طور کلی رویکرد رسانه های غربی آن است که با ساخت برنامه هایی همه‌پسند-یا به تعبیر دقیق تر عوام پسند- به ارضای انبوهی از مخاطبانی بپردازند که در عین حال که از نظر اقتصادی سود آور هستند، چندان اهل تفکر نبوده و از هیچ جنبه ای برای غرب مشکل ساز نشده، به راحتی تفکرات ارائه شده از طرف رسانه ها را می پذیرند.

معمولاً وقتی صحبت از رسانه به میان می آید، اصطلاح «جریان آزاد اطلاعات» بر زبان اندیشمندان غربی جاری می شود. اما حقیقت آن است که اکنون ما با «جریان یک سویه اطلاعات» مواجهیم تا جریان آزاد.

پرسشی که اینجا مطرح می شود آن است که آیا در صورتی که سیطره رسانه ای غرب توسط ما شکسته شود، در این صورت غرب باز هم از این جریان آزاد استقبال خواهد کرد؟ یا این دفاع از جریان آزاد مربوط به این زمان کنونی است که خود سیطره ای مطلق بر عالم رسانه دارند؟ در حالی که ما شاهد آن هستیم که خبرنگاران ایرانی، برای کوچکترین فعالیت های خود در ایالات متحده با محدودیت مواجه هستند.

رقیب اصلی تمدن غرب، «اسلام انقلابی» است

در هرصورت، در زمان کنونی ما شاهد آنیم که «سبک زندگی آمریکایی» که سعی در پوشش تمامی ابعاد زندگی دارد و فقط به ارائه تولیدات در مباحث اندیشه ای، بسنده نکرده است، در حال سیطره برتمام کره خاکی است.

برای اهل فکر، لیبرال دموکراسی نظریه پردازی می شود و برای توده مردم، فرهنگ رسانه ای که در بالا ذکر شد، ارائه می شود و دقیقاً از همین دو منظر باید به مقابله با تمدن آمریکایی- یا قله تمدن مدرن- پرداخت.

در این میان، اندیشمندان غرب جدید به خوبی پی برده اند که رقیب اصلی تمدن غرب، «اسلام انقلابی» است؛ اسلامی که بیشتر تمایل دارند از آن با نام «اسلام بنیادگرا» یاد کنند. هیچ چیز به اندازه آنچه که در ایران اتفاق افتاده و می افتد و البته تاثیرات خود را بر دیگر مناطق دیگر خاورمیانه- وحتی دیگر نقاط جهان- می گذارد، غرب را نگران نمی کند.
اصولاً فرهنگ های دیگر آنقدر توانایی ندارند که به عنوان رقیب برای غرب جدید به حساب آیند. مثلاً در افریقا، حتی زبان های محلی هم جای خود را به امثال زبان های فرانسه و انگلیسی داده و رو به نابودی رفته اند چه رسد به دیگر مولفه های فرهنگی. در آمریکای لاتین نیز تمدن های بومی سرخپوستی چنان سرکوب شده اند که اثری جدی از آنها باقی نمانده و جای خود را به فرهنگ جدید داده اند.

در این میان تنها اسلام و برخی ادیان شرقی توانسته اند به حیات خود ادامه دهند که البته به نظر می آید غربی ها با توجه به غلبه جنبه های فردی در ادیان آسیای شرقی، آنها را خطر چندانی برای خود محسوب نمی کنند چنان که اسلام خانقاهی و با رویکردهای شدید صوفیانه، هیچ گاه از طرف غرب خطر تلقی نشده است. اما اسلام انقلابی همواره مایه نگرانی آنها بوده است؛ اسلامی که رشد و نمو خود را حقیقتاً به امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی مدیون است.

اما این تفکر چه خصوصیاتی دارد که مایه نگرانی غرب شده است؟ پاسخ چندان پیچیده نیست. اسلام خانقاهی را در نظر بگیرید و یا حتی اسلام شریعت مدار سنتی را. اکنون حتی در خود آمریکا، خانقاه وجود دارد اما آیا یکبار ندای اعتراضی از این گونه محافل، علیه عملکرد اقتصادی جهان سرمایه داری که چند میلیارد فقیر در جهان محصول آن است و یا در برابر ده ها جنایت سیاستمداران غربی، شنیده شده است؟ اسلام شریعت مدار سنتی نیز بر همین سیاق می پندارد با عمل به چند دستورالعمل فقهی و یا عبادی رستگاری انسان حاصل می شود. اما رویکرد امام(ره) بخصوص در ده سال رهبری پس از انقلاب نشان داد در متن وقایع اجتماعی باید به دنبال رستگاری بود؛ و دقیقاً همین تفکر است که غرب را نگران می کند و دقیقاً از همین جاست که به اصرار روشنفکران غربگرای داخلی بر ترویج سکولاریسم پی می بریم.

رواج هرگونه معنویت بدون توجه به مسائل جامعه بشری، در نهایت به سود دنیای غرب تمام خواهد شد، حتی اگر به ظاهر از ریشه های شرقی برخوردار باشد.

و نکته آخر آن که رویکرد نظامی گرایانه آمریکا پس از وقایع 11سپتامبر و بحث خاورمیانه بزرگ، به خوبی نگرانی های آمریکا را نمایان می کند و نشان می دهد که آنها اگر در تمام دنیا هم خود را آسیب ناپذیر بدانند، از اسلام انقلابی براحتی نمی توانند عبور نمایند و آن را نادیده بگیرند.

نشان دادن شکنجه در ابوغریب و گوانتانامو هم که به اصطلاح «افشا شد»، نشان از آن دارد که آمریکایی ها برای زهر چشم گرفتن از مخالفان، دست به هر کاری می زنند. کاخ سفید سعی داشت با نشان دادن این تصاویر، عاقبت مخالفان را به آنها گوشزد نماید. از این گونه اتفاقات می توان نوع تعاملات آمریکا با دنیا را در صورتی که منافعشان به خطر بیفتد، حدس زد. در حقیقت نوگرایی بر خلاف چهره ای که در وهله اول به نمایش می گذارد، در ذات خود به شدت انحصارگرا است و اجازه حیات به تفکراتی که بنیان های آن را زیر سئوال ببرد، نمی دهد و مسلما دنیای جدید، در آینده خشونت خود را بیشتر ظاهر خواهد کرد.

 


خاطرات ناطق نوری

خاطرات ناطق نوری از "دفتر بازرسی رهبری"

پرونده‌ی برادران کارخانه‌ی بیک

برادران تحریریان صاحب کارخانه‌ی خودکار بیک شکایتی به دفتر آقا داده بودند و آقا هم دستور پیگیری داده بودند و خواسته بودند که گزارش اقداماتی که انجام می‌دهید را به من ارائه نمایید.

البته بخشی از نامه‌ی آقا خیلی تند بود، مضمون آن چنین است: خدا کند که این‌گونه که این‌ها (تحریریان) می‌گویند درست نباشد؛ و الا وای بر من، وای بر ما، اگر این درست باشد. اگر این ظلم‌ها در کشور شود، در قیامت چه پاسخی خواهیم داد.

برادران تحریریان قبل از انقلاب این کارخانه را راه انداخته بودند و از محترمان تهران بودند. من هیچ ارتباط و شناختی از اینها نداشتم. تعزیرات با بچه‌های وزارت، اینها را به اتهام سوء استفاده از ارز دریافتی و وارد نکردن مواد اولیه دستگیر کرده و با وجود سن بالایی که داشتند به شدت اذیت کرده بودند. بخصوص وقتی به اینها گفته بودند که می‌خواهیم جلوی کارگرها شما را شلاق بزنیم، شکنجه‌ی روحی شده بودند و این‌ها با وجودی که افراد مذهبی و متدینی بودند، تحت فشار عصبی، هر دو اقدام به خودکشی کرده بودند، که البته مأمورین مانع این کار شدند و آن‌ها موفق به خودکشی نشدند.

آقا بنده را مأمور رسیدگی به این پرونده کرد. مسئولیت خیلی سنگینی بود، بخشی از طرف‌حساب من، بچه‌های وزارت اطلاعات و بخشی دیگر تعزیرات حکومتی بودند. جهت رسیدگی به این پرونده، باید به مکان‌های "ورود ممنوع" وارد می‌شدم. تجربه‌ی بازرسی هم نداشتم و این اولین پرونده‌ی ارجاعی آقا به اینجانب بود. من از خدا خواستم به من کمک کند. آن طوری که حق است رسیدگی شود. با توکل بر خداوند کار را شروع کردم. اخوی‌زاده را که در وزارت اطلاعات کار می‌کرد، خواستم و موضوع مأموریت را با ایشان در میان نهادم. به ایشان گفتم دو سه تا از بچه‌های وزارت را که تسلط خوبی برای این‌گونه کارها دارند، شناسایی و به من معرفی کن.

روزی ایشان سه نفر از رفقایش را با ویژگی‌هایی که ذکر شد به منزل ما آورد و معرفی کرد. به آقایان گفتم من بر اساس معرفی حمید با شما آشنا شدم و به شما اعتماد می‌کنم. این پرونده را در اختیار شما قرار می‌دهم، ولی نفرین خدا و رسول‌خدا بر شما باد اگر این کار را با گرایش خاصی پیگیری کنید و ملاحظه‌ی کسی را بکنید... خط، گرایش، حب و بغض همه را کنار بگذارید. اگر نارو بزنید روز قیامت شما را نمی‌بخشم، آقا هم شما را نمی‌بخشد. آقایان اعتماد مرا جلب کردند و با تعهدی که در آن‌ها احساس کردم کار را واگذار نمودم. البته این‌ها تعجب کردند که یک شخصی مثل ناطق که کلی حرف درباره‌اش می‌زنند حالا این طور جدی و بدون گرایش سیاسی می‌خواهد پرونده را پی‌گیری کند.

ما وقتی که درهای ورود ممنوع را باز کردیم و با زور به بعضی از ندامت‌گاه‌ها و زندان‌ها رفتیم و وقت و بی‌وقت کار را پیگیری می‌کردیم، باید با بعضی بچه‌های وزارت که خودشان بازجوهای پیچیده و زرنگ و پخته‌ای بودند برخورد می‌کردیم. به فضل خدا یک گزارش متقن و مستدل و غیر قابل تردید تهیه کردیم. وزیر اطلاعات آن موقع آقای فلاحیان بود که به من گفت: این کار شما بزرگ‌ترین ضربه را به ما زد.* گفتم رفاقت سرجایش، اما به من مأموریت داده شده و قوم و خویش و رفیق و فامیل نمی‌شناسم، حضرتعالی محترم، اما من وظیفه و تکلیف خودم را انجام می‌دهم.

گزارش را که به آقا دادیم، پیشنهاد دادیم که این سه جوان بازجو که این تخلفات را انجام دادند، دستگیر و محاکمه و اخراج شوند، آقا هم پیشنهادها را پذیرفتند. و دستور دادند که اجرا شود. متخلفین دستگیر شدند و آقای "نیری" محاکمه‌شان کرد و شلاق خوردند و اخراج شدند...

آخرین ملجاء و مرجع

این بازرسی که تمام شد، آقا به من حکم بازرسی دادند. ایشان حکمی قریب به این مضامین نوشته بودند: از آن جایی که این‌جا آخرین ملجأ و مرجع تظلمات مردم است شما را به عنوان مسئول بازرسی انتخاب می‌کنم و از شما می‌خواهم که یک دفتر کوچکی تشکیل بدهید و مسائل کارگزاران نظام را پیگیری کنید. از اینجا کار بازرسی شروع شد. بازرسی ما موردی است. یعنی همین طوری برای بازرسی و بررسی مسائل و معضلات نمی‌رویم بلکه چنانچه کسی تظلمی به دفتر آقا داشته باشد؛ آقا مورد را به بازرسی ارجاع می‌دهد و ما هم بازرسی کرده و نتیجه را به ایشان گزارش می‌دهیم. در طول این چند سالی که ما بازرسی را تشکیل داده و گزارش‌های مربوطه را تهیه می‌کنیم، آقا تمام گزارش‌ها را حتی اگر پانصد صفحه باشد، می‌خوانند و گاهی هم حاشیه می‌زنند و اقدام می‌کنند حتی یک مورد وجود ندارد که ایشان اقدام نکرده باشند.

ترکیب اعضای دفتر بازرسی هم به این صورت است: چهار گروه کاری وجود دارد که عبارتند از: گروه فرهنگی، گروه اقتصادی، گروه قضایی و گروه سیاسی هر گروه یک رییس و دو تا کارشناس دارد، این اجازه را هم داریم که در مواردی از دستگاه‌های ذیربط کارشناس بگیریم تا در پرونده‌ای با ما همکاری کنند. اکنون تمام اعضای دفتر بازرسی از رییس تا آبدارچی و پیک و راننده، بیست نفر هم نمی‌شوند...

 

دادگاه ویژه‌‌‌‌ی روحانیت

در دوره‌ی مسئولیت آقای ری‌شهری و آقای حسینیان، متهمین دادگاه ویژه‌ی روحانیت از داخل زندان شکایت کرده بودند که دادگاه ویژه با آن‌ها برخورد مناسب نداشته است. آقا فرمودند که از دادگاه ویژه بازرسی کنید. بنده هم از آقای فردوسی‌پور که مدتی قاضی بوده و آدم پخته و با تجربه‌ای است دعوت کردم و به کمک ایشان یک تیم مناسبی تشکیل داده و دادگاه‌های ویژه‌ی روحانیت سراسر کشور را به طور کامل بازرسی کردیم.

یک گزارش 500 صفحه‌ای به غیر از پیوست‌ها تهیه کردیم و خدمت آقا بردیم. بعد از 15 روز که خدمت ایشان رفتم، لبخندی زدند و فرمودند: وقتی که آن گزارش را آوردید من از خدا خواستم یک فراغتی بدهد تا بتوانم این را بخوانم و امروز به شما می‌گویم که به طور کامل، گزارش را خواندم. برای رسیدگی حدود هفت‌صفحه و نیم برای آقای ری‌شهری دستورالعمل صادر کردند. که من خودم تعجب کردم وقتی گزارش برای آقای ری‌شهری و حسینیان رفت، آقایان هر دو پیش آقا رفتند. یکی از خصوصیات آقای حسینیان، صریح و رک حرف زدن است. ایشان به آقا گفته بودند که ما را هم شما منصوب کردید، چطور بازرسی آمده و گزارش داده و آن وقت شما ما را نخواستید؟ اگر ما را قبول ندارید ما را بردارید. اگر ما از طرف شما هستیم، چرا فقط حرف بازرس‌ها مورد توجه است؟ ما هم حرف داریم. من شنیدم که آقا به ایشان فرمودند: یعنی شما می‌گویید من روی بازرسی خودم بازرسی کنم. این‌ها بازرس من هستند، روی حرف بازرس که بازرسی نمی‌کنند.

 

شکایت از داخل زندان

آقای فردوسی پور که در مجلس بودند، نامه‌ای از یک زندانی مشهدی به من دادند. نوشته بود که اکنون من به اتهام فحشا و زنا در زندان هستم، اما قبیله و خانواده‌ی شاکی من برای این که تلافی و قصاص کنند دختر هشت ساله‌ی مرا در مسیر مدرسه گرفته‌اند و به او تجاوز کردند و در نهایت هم او را کشتند. بعد هم با نفوذی که داشتند، پزشکی قانونی اعلام کرده به مرگ طبیعی مرده است. حق بنده را ضایع کردند و خودم هم در زندان هستم... با این که از نظر روحی خیلی زود متأثر نمی‌شوم اما این واقعه مرا به شدت تکان داد و آرامش مرا به‌هم ریخت و یک شب تا پاسی از شب خوابم نمی‌برد که یک بچه‌ی هشت ساله چه گناهی کرده است؟

برای پی‌گیری از آقا اجازه گرفتم. آن موقع رییس دادگستری خراسان آقای شیخ سعید حیدری بودند. ایشان اهل بابل است و مدتی هم در دادگستری مازندران بود. انسان بسیار محترمی هستند. تلفن زدم که با ایشان هماهنگ کنم. گفتند آقای ناطق این پرونده الان روی میز من است. من پی‌گیری می‌کنم، نیازی نیست هیئت بفرستید. وقتی خواستم بگویم که هیئت نرود، دیدم هیئت رفته است. لطف خدا بود. رییس گروه قضایی اعزامی، آقای امیری بود که جوان بسیار موفق و خوبی است. محل واقعه، روستایی در چهل کیلومتری مشهد بود. وقتی از طرف رهبری سه تا قاضی به خاطر رسیدگی به شکایت یک زندانی وارد منطقه شدند، مثل بمب منفجر شد. پس از بازرسی معلوم شد که حرف آن زندانی درست بوده است. همان جا دستور داده شد با پزشک قانونی وقت و سایر دست اندرکاران این پرونده برخورد شود و به این تظلم خیلی محکم رسیدگی شد. من معتقدم اگر چیزی به درد آخرتم بخورد، همین کارهای علی‌الظاهر ریزی است که آثار بسیار خوبی دارد؛ بخصوص حق‌الناس.

 

نامه با پست معمولی و زندانی فوت‌شده

نمونه دیگر مربوط به یکی از برادران اهل سنت در یکی از روستاهای کردستان است. ایشان بازنشسته‌ی شهربانی در زمان شاه بود و پسرش که در یک نهادی کار می‌کرد به اتهام اختلاس دستگیر و در آگاهی در زمان بازجویی فوت می‌کند. پدر این جوان شکایتی برای دفتر آقا تنظیم و از طریق پست عادی ارسال کرده بود. مردم محل او را مسخره کرده و گفته بودند اشخاصی که آشنا و پارتی دارند و نامه می‌دهند، کسی جواب نمی‌دهد، حالا نامه برای رهبر را از طریق پست می‌فرستی و دلت خوش است که جواب دهند؟

این نامه‌ی پستی اتفاقاً به دست آقا رسیده بود. آقا هم دستور بازرسی را صادر فرمودند. من سه قاضی انتخاب کرده و یک نیابت قضایی هم از جانب آقای یزدی برایشان گرفتم تا بتوانند از طرف قوه‌ی قضائیه عمل کنند و به دنبال آن به مهاباد کردستان اعزام شدند.

وقتی که این‌ها برای رسیدگی به شکایت یک پیرمرد بازنشسته که نامه‌اش را از طریق پست عادی به دفتر رهبر فرستاده است وارد مهاباد شدند. ولوله شد. اتفاقاً این بازرسی منجر به دستگیری، زندان، محاکمه و صدور حکم قصاص برای یک افسر آگاهی شد.

بچه‌های تیم بازرسی آمدند و گفتند: ایشان محکوم به قصاص است. من گفتم حالا که این افسر جوان محکوم به قصاص شده است، دست نگه دارید. بروید پیش آن پیرمرد که محتاج و فقیر هم می‌باشد. با ایشان صحبت کنید اگر رضایت بدهد دیه‌ی بچه‌اش را بگیرد، آن جوان هم از بین نمی‌رود. بچه‌ها به مهاباد رفتند و گفتند: اگر شما رضایت ندهید مجرم قصاص می‌شود، اما اگر شما عفو کنید، زیباتر است بیا و دیه را بپذیر. این پیرمرد رضایت داد و آن جوان افسر، حدود چهار – پنج میلیون به عنوان دیه داد و آزاد شد.

زمانی که گزارش را به آقا ارائه می‌کردم، چشم آقا پر از اشک شد و فرمود آقای ناطق این بازرسی نبود این دیگر فوق بازرسی بود و چندین بار تشکر کردند و تقدیر نامه‌ی کتبی هم لطف کردند و چند بار فرمودند: وقتی من رهبر شدم نگران بودم که اگر کسی به من تظلم بکند چگونه رسیدگی کنم. خداوند لطف کرده این دفتر را راه انداختیم و من خاطر جمع شدم که اگر موردی ارجاع شود تا آخر رسیدگی می‌شود.

 

تظاهرات جانبازان در شیراز

روزی گروهی از جانبازان در شیراز، راهپیمایی و تظاهرات کردند. آقا فرمودند: بازرسی کنید و مشخص کنید که حق با کیست؟ پس از بازرسی‌هایی که انجام شد، گزارش دادیم که اولاً مدیر کل اطلاعات آقای موسوی که عامل فتنه است باید از این استان برود و بر اثر همین گزارش‌ها او را برداشتند. اما متأسفانه او را آوردند مرکز و ارتقای درجه دادند، در قتل‌های زنجیره‌ای هم ایشان متهم ردیف اول بود. دوم آن که به آقا پیشنهاد دادیم رییس بنیاد جانبازان آقای رفیق دوست و معاون ایشان آقای محمد‌نبی حبیبی باید محاکمه شوند. حال آن که با آقای رفیق دوست چهل سال است که رفیق هستیم.

یک روز ایشان به دفتر من آمد و گفت: حالا ما باید محاکمه شویم؟ شاه این طوری درباره‌ی ما نگفته بود. گفتم آقا محسن، عصبانی نشوید ناهار خدمتتان باشیم. به کارشناسان می‌گویم پرونده را بیاورند اگر جواب داشتید، من قبول می‌کنم در غیر این صورت همین است که هست. رفاقت من و شما سرجایش اما من بازرس رهبر هستم... آقا به من اعتماد کردند ما چشم و گوش او هستیم و کوچک‌ترین گرایش به این طرف یا آن‌طرف، خیانتی نابخشودنی است. اگر حق هم با شما باشد رسیدگی می‌کنیم. خلاصه آقای امیری پرونده را آوردند. ما به قدری متقن و محکم کار می‌کنیم که هیچ کس نمی‌تواند از نظر قضایی، حقوقی و کارشناسی خدشه وارد کند. در این ارتباط پس از ارائه‌ی گزارش ما آقا هم به آقای نیری دستور دادند به پرونده رسیدگی کند و ایشان هم برخورد کرد.

فرمانده سپاهی متخلف

برای آقا گزارش آمده بود که در گرگان و علی آباد و مینودشت، فرمانده سپاهی است که بسیار خشن عمل کرده، افرادی را دستگیر می‌کند و شلاق می‌زند، رعب و وحشت عجیبی ایجاد کرده است و همه هم از او می‌ترسند. آقا هم دستور داد تا بازرسی پیگیری کند. یک هیئتی را به شمال فرستادیم و نتیجه‌ی بازرسی را به آقا دادیم و پیشنهاد دادیم قوه‌ی قضائیه با متخلف برخورد کند. آقای رازینی که در سازمان قضایی نیروهای مسلح بودند، دستور داد ایشان را دستگیر کردند. سرش را تراشیدند در خیابان‌ها گرداندند، شلاق زدند و به حسابش هم رسیدند و قصه تمام شد. پس از این برخورد، آقای نورمفیدی، امام جمعه‌ی محترم گرگان به آقا نامه نوشتند که بازرس شما در مورد فرمانده سپاه، باندی و خطی برخورد کرده است و تحقیقات را از جناح خاص انجام دادند.

آقا از ما می‌خواستند که جوابش چیست؟ در این قضایا آقا خیلی جدی هستند، من گزاش دیگری تهیه کردم و اظهارات فرماندار و مدیر کل اطلاعات و تمام مسئولانی که از آن‌ها تحقیقات شده و اتفاقاً بعضی از آن‌ها در جناح آقای نور مفیدی هم بودند به صورت مستند ضمیمه‌ی گزارش کردم و خدمت آقا دادم.

ایشان فرمودند: عین همین گزارش یک نسخه هم برای آقای نورمفیدی بفرستید و با فرستادن این گزارش به آقای نورمفیدی قضیه تمام شد.

دادگاه غلامحسین کرباسچی

قبل از اینکه ماجرای آقای کرباسچی خدمت مقام معظم رهبری برسد، بین رئیس‌جمهور و رئیس قوه قضائیه ـ آقای یزدی ـ اختلاف شده بود؛ آقای هاشمی هم از دولت حمایت می‌کرد چون بالاخره آقای کرباسچی از دولت بود. آقا فرمودند که سران بنشینند و آقای محمدی گلپایگانی هم شرکت کند تا به یک جمع‌بندی برسند. این جلسه در دفتر من تشکیل شد. به آقای یزدی گفته شد " اگر می‌خواهید این پرونده را حل کنید، بدهید به فلان شعبه یا فلان قاضی و از شعبه‌ی قبلی پس بگیرید." آقای یزدی می‌گفت از نظر قانونی نمی‌شود من پرونده را از این شعبه بگیرم و به شعبه دیگر بدهم.

دیدم آقای یزدی حرف درستی می‌زند، با خودم گفتم این که راه حل نیست...جلسه بعد و جلسه‌ی بعد هم بی‌ثمر ماند... در همین کشمکش‌ها بود که تعدادی از نمایندگان مجلس در تاریخ 15 اردیبهشت 1378 نامه‌ای خدمت آقا بدین شرح نوشتند:

 

محضر مبارک رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مدظله‌العالی

با سلام وافر

اکنون که پس از دو سال رسیدگی‌های قضایی به پرونده‌ی آقای غلامحسین کرباسچی و صدور حکم نهایی توسط دادگاه تجدید نظر تهران به جرم اعمال تخفیف در مورد پنج قطعه زمین واگذاری به مدیران شهرداری، به تحمل دوسال زندان محکوم گردید و از آن‌جا که اولا اعطای چنین امتیازاتی برای جذب و حفظ نیروهای کارآمد در مجموع دستگاه‌های دولت رویه‌ای معمول بوده و هست، ثانیا نظر به خدمات ارزنده‌ی ایشان در سمت شهردار تهران، خواهشمندیم به هر نحو که صلاح و مصلحت می‌دانید دستورات لازم برای حل مشکل صادر نمائید. از خداوند متعال عزت و سربلندی این ملت بزرگ را در سایه‌ی آن رهبر فرزانه خواستاریم.

تقریبا 145 امضا خدمت آقا دادند. چون نماینده‌ها نامه را داده بودند، آقا خطاب به من و در تاریخ 20 اردیبهشت 1378 نامه‌ای بدین شرح نوشتند:

جناب حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین آقای ناطق نوری، دامت توفیقاته

خدمت حضرات نمایندگان محترم امضا‌کننده دامت تائیداتهم با سلام و تهیات

نامه‌ی حضرات به این جانب ملاحظه شد. امید است انگیزه‌ی دفاع از مدیران اجرایی که در جای خود مورد تائید اینجانب است، به ایجاد مصونیت قضایی در قبال تخلف از قانون نینجامد. در باب پرونده‌ی مورد اشاره، شایسته است مسئولان محترم قوه‌ی قضائیه برای رفع ابهام، هرگونه توضیح [که] لازم است در اختیار افکار عمومی بگذارند. نمایندگان محترم و دیگر مسئولان نیز شایسته است در فضای ذهنی جامعه به التهاب‌آفرینی که خواسته‌ی دشمنان آن‌هاست، کمک نکنند. به هر حال مرجع حل و فصل این امور قوه‌ی قضائیه است و صلاح کشور و ملت در آن است که احکام قضایی با انگیزه‌های مختلف مورد خدشه قرار نگیرد. توفیق همه‌ی نمایندگان محترم را در کوتاه کردن دست‌ دشمنان اسلام و ایران از خداوند تبارک و تعالی مسالت می‌کنم.

 

والسلام علیکم و رحمه‌الله سید علی خامنه‌ای 1378.2.20

 

من هم این نامه را برای نمایندگان تکثیر کردم. سرانجام آقای کرباسچی محاکمه و محکوم شد و به زندان افتاد؛ بخشی از دوره‌ی محکومیتش را هم کشید تا این‌که نامه‌ای خدمت مقام معظم رهبری نوشت و درخواست گذشت و عفو کرد که مورد موافقت رهبری قرار گرفت و آزاد شد.