سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از پدری به پسری

از پدری به پسری

احمد اسلامی

 

از پدری؛ نیست شونده که در هماوردی زمان، زمین‌گیر شده و سال‌های زندگی را گذر کرده و در برابر چرخه‌ی طبیعی روزگار سپر انداخته است، نکوهنده پَست‌های جهان و نشسته در آرامکده رفتگان و کوچنده در بامدادان است.

به فرزندی؛ آزمند هدف‌های دست‌نایافته، رهرو راه انسان‌های جان‌باخته، آماج امواج بیماری، در بند فراز و نشیب‌های زمانی و در کمند بازهای ناهنجاری، برده پَستی‌های هستی و سوداگر کالای بدمستی، آنکه وامدار آرزوها و رهوار مرگ است. هم سوگند افسوس و هم آغوش اندوه است، نشانه آسیب‌ها، زمین خورده خواهش‌ها و میراث‌خوار درگذشتگان است.

گوهر تجربه زندگی‌ام را با بیان این نکته گشایش داده و آغاز می‌کنم که :

بی‌تردید روی گردانی نیمه‌ی پَست و ناپایدار هستی از من و سرکشی روزگار بر من و روی‌آوری نیمه بلند و ماندگار هستی به جانب من، چنان آبی و آفتابی‌ام ساخته و روشنم نموده و پندآموزم کرده است که، از یادگیری وامانده و از آهنگ هر چه جز درون من است چرخیده و گردانده شدم.

البته وقتی در غفلتی از اندوه دیگران سر در جیب و گریبان خویش با خود خلوت نموده و پس آنگاه اندیشه‌ام استوار گشته و از انگیزه و انگاره‌های طبیعی و زمینی پالایش و پیراسته شده و چنان وجدانم روشن و تابنده و ژرفای روانم بیدار و بالنده گشته که دور از هر گونه بیهوده کاری به تلاش و تکاپو رانده و نیز دور از هر جزاف و گزاف به راستی افکنده شدم، جانانه دریافتم که تو پاره من و بلکه همه منی، چندانکه هر چه تو را رسد، گویی مرا رسیده و اگر مرگ هم تو را دریابد، گویا مرا دریافته و ربوده است و چنین بود که آهنگ تو کردم و همانند کار خود به تو پرداختم و بدین پایه جوهر آزموده‌هایم را نوشته و ارزانی تو داشتم، امید آنکه - باشم یا نباشم- مایه و پشتوانه تو باشد.

فرزندم!

1- تو را اندرز داده و سفارش می‌کنم به :

الف: خودبانی، خودآوندی و خویشتن‌داری،

ب: و مرزبانی اقدامی از دستورات خداوندی

ج: و آبادسازی خانه دل با یاد هماره خدا

د: و چنگ‌آویزی به ریسمان آویخته از آسمان الهی! چرا که، کدام رشته‌ی ناگسستنی، استوارتر از رشته‌ی الهی است که بدان چنگ آویخته و تمسک جویی؟!

2- دل - خانه ادراک و احساس - را

الف: با خود اندرزگویی و پندگیری زنده بدار

ب: و با وارستگی و آزادگی، آلاینده‌هایش سوزانده و پیراسته ساز

ج: و با امید به باورها، نیروبخش و توانمندش دار

د: و با زلال اندیشه، روشن و آذرخشش ساز

ه: و با یاد مرگ، رام و رهوارش دار

و: و با یاد ناپایداری دنیا، آرام و استوارش ساز و نیز او را

ذ: نسبت به ناگواری‌های تراژیک دنیا بینا گردان

ح: و از چیرگی و زشت‌گردی‌های چرخه روزگار پرهیز داده و بیمناک گردان

ط: و سرگذشت پیشینیان را بدان واریز نموده و باور نما و او را نسبت به رخدادهای تاریخ هوشیار و بیدار گردان!

3- در تاریخ جغرافیای پیشینیان و در آنچه به یادگار گذارده‌اند و در انجام و فرجام زندگی‌شان بنگر، و ژرف بیاندیش که، چه روند و روالی و چه زیر و بم‌هایی داشته و چگونه گذر کرده‌اند و سرانجام به کدام سرا بار افکنده و فرو شده‌اند.

اگر نیک بنگری و ژرف اندیشه کنی دریافت خواهی کرد که، آنان از وابستگی‌ها گسسته و یار و دیار وانهادند و به سرای بی‌کسی درآمدند! و تو! نیز به زودی چون گذشتگان - مایه عبرت آیندگان- خواهی شد.

بنابراین، پایانه ماندگار زندگی را پیراسته ساز و آراسته بدار و فروشِ جاودانه سرای برین را، به بهای فرومایه گذرگاه زمین، هرگز روا مدار!

4- نسبت بدانچه بر تو ناشناخته و پوشیده است، سخن مگوی و نسبت به آنچه از تو ناخواسته و فروهشته است، سخن مجوی و از سواری بر بیم موج و سرگشتگی بازآی و ره مپوی، زیرا، خودداری از ره‌پویی به گاهِ سرگشتگی و گمراهی، به از درافتادن به میدان سوارکاری ترس و تباهی است.

5- به زیبایی و نیکی‌ها فرمان ده! تا از آنان باشی و نکوهیده‌ها را با دست و زبانت، پیشگیری کرده و زشت شمار! و با همه تلاش از کژراهان و زشت‌کاران جدایی گیر! و بکوش که به راستی و درستی غرقه حق شوی و زنهار که نکوهش سرزنشگری تو را بگیرد و به کژراهه برد!

خویشتن را غرقاب دریای سختی و ناگواری ساز تا به ساحل حق درآیی! و ژرف اندیشانه دین را بیاموز که خبره شوی! و بر ناپسندی‌هایِ دل‌گریز شکیبا باش، چندان که بدان منش گیری! چرا که نستوهی در بیکران دریای حق، چه زیبامرام ارزشمدار و چه خوش، خویی است!

6- در ریز و درشت و آسان و سخت کارها به سایه‌سار سرو خداوندی و به دامان برکشیده قله بلند الهی پناه و آرام گیر! چرا که، او جان‌پناه امن، توانمند و نفوذناپذیر است.

در درخواست و پرسش، انگیزه و انگاره‌ات را از هر آنچه جز خدا، رها و آزاد و پاک ساز، چرا که دهش و نیز امتناع از بخشش، تنها به دست اوست. و فراوان خیرخواهی کن.

7- فرزندم! پند و اندرزم را ژرف بیاندیش و نیک دریاب و از آن روی برمتاب، چرا که بهترین گفتار، آن است که سودی بخشد. بی‌تردید، دانشی که سودمند نباشد، ارزشی ندارد، چونانکه دانش بی‌ارزش نیز سودی ندارد.

فرزندم! گاهیکه احساس کردم سالخورده و فرتوت شده و فرسوده گشته‌ام، بر آن شدم تا پیش از آنکه فرصت بگذرد و زمان به سر آید و اندیشه‌ام کاستی گرفته و فرو شود و نیز تا پیش از آنکه پلیدی‌ها و پلشتی‌ها، بوم جان تو را آغشته و آلوده سازند و بر شخصیت تو چیره شوند و آن را تیره نمایند و تو سرسخت و سرکش گشته و از دست رفته و بیزار و گریان شوی، مجموعه‌ای از پیام‌های اخلاقی و آموزه‌های ارزشی را ارزانی‌ات دارم، چرا که جانِ جوان، چونان سرزمینِ بکر و آمایش شده‌ای است که هر بذری در آن پاشیده و افشانده شود، پذیرفته گشته و شکوفا گردد.

بر این پایه، به انگیزه به‌سازیِ منش و پرورشِ بینش تو شتاب کرده و پیش‌دستی نمودم تا پیش از آنکه روانت دست‌خورده و جانت سنگ و سخت گردد و اندیشه‌ات جانب دیگر گیرد، یافته‌های تاریخی و تجارب زندگی‌ام را با تو در میان گذارم، باشد که با بهره‌گیری از چراغ تجربه پیشینیان رو سوی زندگی آورده و وارد شوی! تجربه‌ای که با هزینه و زحمت به دست آورده و چون میراثی گرانسنگ به یادگار گذارده‌اند. افزون بر آن، تجربیات ما نیز چونان چراغِ پیشاروی، روشنگر راه و بیراهه‌هایی است که پیش از تو بر ما تیره و تار بوده است.

فرزندم! گر چه من به درازای پیشینیان نزیسته و به بلندای تاریخ گذشتگان کهن‌سال نِیَم، اما در روند و روال زندگی آنان نگریسته و در سرگذشت و سرنوشت آنان ژرف اندیشیده‌ام و در انجام و فرجام کارشان گشت و گذار کرده‌ام، چندانکه گویی از آنان گشته و بلکه با آنان زیسته‌ام و بدین سبب با فراز و نشیب و تلخ و شیرین زندگی‌شان آشنا شده‌ام و اینکه چون صافی، جوهر زلال و گوهر ناب یافته‌های تاریخی خودم را ویژه تو خلاصه کرده و چون بر ادب و تربیت تو، چونان پدری مهربانم، بر آن شدم که در بهار جوانی و آغاز زندگانی، که انگیزه و اندیشه‌ای پاک و نهادی آیینه‌وار و تابناک داری، به چنین مهمی اقدام کنم.

البته تصمیم من این بود که نخست تو را قرآن و دین و شریعت آموزم، ولی ترسیدم که در این دوره طوفان‌زده، دچار بحران هویت و شخصیت شوی و اندیشه‌ات گسسته و فرو ریزد و آن چنانکه مردم در وادی اشتباه و انحراف سقوط کرده و فرو افتاده‌اند، به کمند لغزش و لرزش درافتی و در دام و کام فرهنگ غالب اسیر آیی! این بود که به رغم همه ناگواری و ناخرسندی، از آنجا که استواری اندیشه و ثبات و آرامش شخصیت تو بسی دلپذیرتر از آن بود که تو را رها کرده و به صحرای نابودی و ویرانی دراندازم، گل تجربه و شکوفه اندیشه‌ام را نوشته و ارزانی‌ات می‌دارم.

فرزندم! دانسته باش : دل‌پذیرترین خوشه‌ای که زیبنده است تا به عنوان زاد راه از خرمن این اندرزها برچیده و برگیری

- خویشتن بانی،

- و بسنده سازی بر بایسته‌های الهی،

- و بهره‌گیری از تجربه ره‌پویی نیاکان و شایستگان از دودمان می‌باشد، چرا که آنان نیز - چون تو- در گزینش و پویش راه و رسم زندگی، خودنگری را رها نکرده و هم‌چون تو اندیشه کردند تا سرانجام با بادبانی خرد آنچه را دریافته و شناختند، برگزیده و به کار بستند و از بار سواری آنچه بر دوششان بایسته نگشته بود خودداری کرده و خیال آسوده داشتند.

البته اگر پذیرش چنین مشی و مرامی نداری و چنگ آویزی به تجربه دیگران را برنمی‌تابی و بر آنی که چون آنان خودآزمایی و بدانی، پس شایسته آن است که با پرهیز از حرکت در تاریک روشن گمانه‌ها و ستیزه‌جویی‌ها، جستجوگریت پژوهشگرانه و دانشجویانه باشد.

ولی پیش‌نیاز چنین نگرش و کنشی، کمک‌خواهی از خدا و پروازگیری به جانب او و دوری از هر انگاره و ایستاری است که تو را به صحرای آشفتگی کشاند و یا به گمراهی سپارد.

پس آنگاه که نهادِ پاک و تابناک و پذیرنده داشتی و آن را گواهی کردی و اندیشه‌ات به فرجام رسیده و سامان دادی و در انجام این کنش، آهنگ و انگیزه‌ات، ساز و سازمان بخشیدی، در این پیشنهادی که به روشنی گفتم و فرا رویت گذاردم ژرف بیاندیش و بنگر، چرا که اگر جام جانت آشفته و پریشان باشد و اندیشه‌ات آزاد و آسوده و بسامان نباشد، تو چون شب‌کوری به سراب پوچی و بیهودگی افتاده و غرقاب تاریکی شوی و کسی که چنین است و دچار پریشی روان و آشفتگی جان است، نمی‌تواند جویای دین و آیین باشد و همان به که از این جویایی خودداری و دوری ورزد.

فرزندم! اندرزهایم به جان بنیوش! دانسته باش که مرگ و زندگی به دستِ قدرتِ یکی است، آفریننده و میراننده یکی است، نیست کننده و بازآورنده یکی است. آزمون گیرنده و بخشنده یکی است و همو دنیا را بر اساس سازه‌ی آمیخته از نوش و نیش و بر، داشتِ در رستاخیز و برخواستی که بر تو پوشیده است، ساخته و پایه‌گذاری نموده و نهادینه کرده است.

پس اگر در حوزه این شناخت‌ها، دچار گرفتگی و گره‌خوردگی ذهنی شدی به حساب نادانی خویش بگذار، چرا که دانش ساختاری انسان نیست و تو به تجربه آموخته‌ای و به دست آورده‌ای. و چه بسیار گسترده است نادانی تو که، در آن شاهین اندیشه و بادبان بینش در آغاز اسیر گردباد گشته و به گرداب نشیند و سپس ره یافته و از مرداب رسته و بر قله‌ی بینایی پر زند.

بنابراین به رشته بندگی آنکه آفریده و روزیت داده و هندسه وجودت را پرداخته و آراسته است، بیاویز و سر در پرستشگری او بساویز و رو سوی آستان او پر گرفته و آبگینه دل به بیم او بیامیز.

فرزندم! دانسته باش که، هیچ کس چونان پیامبر (ص) گزارشی از خدا نداده و خبری از او نیاورده است. بنابراین پیشاهنگی و پیشوایی او را در حرکت به سمت بهروزی و پیروزی فرخنده بدار و بدان دلشاد باش.

باری! در اندرزگویی و پندآموزی هیچ چیز را از تو دریغ نداشته و فروگذار نکردم و شرط بلاغ را به جای آوردم، چه آنکه پیش از تو - به رغم همه تلاش و تکاپویت- در اندیشه تو بوده و هستم.

فرزندم! دانسته باش که، اگر برای پروردگارت همتا و همکاری بود، باید فرستاده‌هایی از آن ناحیه روانه‌ات می‌شدند و تو نمایش فرمانروایی و چیرگی او را می‌دیدی و نیز کنش و منش وی را می‌شناختی! اما، خدا - آنگونه که پرده از خویش برگرفته و نمایش یافته- یکی است. هیچکس را نشاید که با او هماوردی کند و وی را میرش و پیدایشی نیست.

او نخستِ شمار ناپذیر و بی‌بدایتِ هستی و پایانِ آمار ناپذیر و بی‌نهایتِ هستی است. و بسی سترگ و بزرگتر از آن است که پروردگاریش را دل و دیده‌ای فرا گرفته و پیرامون شود.

پس گاهیکه این بدانستی و خدا را چنین شناختی! چونان که از چون تویی دون پایه و بی‌سرمایه و دارنده درماندگی‌های فراوان و نیازهای انبوه و کلان می‌سزد، بکوش تا جانانه دستور او گذاری و کیفرش گریزی و خشمناکی‌اش پاییده و در آسودگی شوی، چرا که خداوند تو را به جز به زیبایی فرمان ندهد و جز از زشتی باز ندارد.

فرزندم! از این جهان و گونه گونه‌هایش و از ناپایداری و گذر پذیرهایش و نیز از آن جهان و ساز و برگ‌ها و آراستگی‌هایش گزارشی گفتم و تو را خبر کردم و نسبت به هر دو، نمونه‌ها دادم تا بدانها گذرنامه بیاموزی و ساز و کارِ سفر بیاندوزی!

آنانکه دنیا را ژرف دیدند و آزمودند، کوچندگانی را مانند که درنگ در خانه خشک و خشن را خوش ندانسته و برنتافتند و آهنگ خانه‌ای باز و آزاد و چمنزار نمودند و البته که اینان دشواری راه و جدایی یار همراه را پذیرفته و نابسامانی کوچ و ناگواری خورشت را بر خود هموار نمودند، تا مگر به خانه بی‌کرانه و سرای جاودانه درآیند و آرام گیرند. اینان در این سیر و سفر چیزی را آزار و دردآور و هزینه‌ای را تاوان و زیان‌بار ندانستند، چرا که نزد آنان هیچ چیز گواراتر و دل‌انگیزتر از آن نبود که ایشان را از خراب‌آباد زمین به جاودانه سرای برین نزدیک و نزدیک‌تر سازد. و آنانکه ژرفای دنیا را ندیدند و با انگاره کامجویی، به دام افتاده و در کام او شدند، مردمانی را مانند که در خانه‌ای فراخ و خوش و خرّم بودند اما درنگ نکرده و برنتافتند و ننگِ دربدری و آوارگی خانه‌ای تنگ را پذیرفتند!

بدیهی است که نزد آنان هیچ چیز دل‌گریزتر و جانکاه‌تر از گسستگی و خروج از آبادشهر پیشین و پیوستگی و فرود به آزارشهر نوین نخواهد بود.

فرزندم! در روابط انسانی و زندگی اجتماعی، خودت را تراز سنجش و اندازه‌گیری قرار ده و آن را ترازوی ارزیابی و شاهین داوری بدان و با دیگران چنان باش که دوست داری با تو باشند.

پس برای دیگران دلپذیر و روا بدان، آنچه را که برای خود دلپذیر و روا می‌دانی و نیز برای آنان دل‌گریز و ناروا بدان، آنچه را که برای خود دل‌گریز و ناروا می‌دانی! ستمگر مباش چونانکه دوست نداری ستم شوی، نیکی کن، همانگونه که دوست داری نیکی شوی! آنچه را که چون از دیگران صادر شود و صورت گیرد زشت و پلشت می‌دانی، از خود هم پست و پلید بدان! و آنچه را که چون از تو صورت گیرد، زیبا و فرخنده می‌دانی، از دیگران هم چون صادر شود، زیبا و فرخنده بدان و بدان دلشاد باش! نادانسته سخن مگوی گرچه دانایی تو اندک باشد و مگوی آنچه را که دوست نداری تا بشنوی!

دانسته باش که خود شیفتگی و خودپسندی، راستی و درستی را برنتابد و خرد را زیان رساند. بنابراین میدان کار معیشت و حوزه رنج و زحمت را گسترده ساز و برای دیگران اندوخته مدار و چون به مقصد ره یافتی چندانکه درخور است و می‌توانی در پیشگاه پروردگارت فروتن باش!

دانسته باش که راهی دور دراز و رنجی بس جانگداز، پیش روی داری و تو را چاره‌ای نیست جز آن که به نیکویی وارد شوی و به اندازه دوری و درازی راه، ره‌توشه برگیری و سبکسار رفتن آغاز کنی! بنابراین، افزون بر تاب و توان، بار برمدار و کمر میازار، نکند که گرانی آن بر تو سنگین آید و زمین‌گیرت نماید.

و اگر بینوا درویشی یافتی که بخشی از بار تو را تا رستاخیز برکشد و در آن روز که بدان نیازمند شوی، بی کم و کاست به تو باز پس دهد، غنیمت شمار و بار خویش بر او بگذار، و تا می‌توانی و فرصتی این چنین باقی است، آن بینوا را بنواز و برخوردارش ساز، چه آنکه شاید روزی او را بجویی و نیابی!

و نیز اگر در روز توانگری کسی از تو وام خواهی کرد تا در روز تهیدستی و تنگدستی به تو باز پس دهد، وی را هم غنیمت شمار.

دانسته باش! گذرگاه پر پیچ و خم و گردنه‌هایی بس سخت، پیش رو داری که در گذار از آن سبکباران خوشحال‌تر از گران‌باران و کندروان بدحال‌تر از تیزروان می‌باشند. و تو، در نهایتِ این سیر و سفر، ناگزیر از فرود بر یکی از دو سرنوشت می‌باشی. یا بر کرانه بهشت و یا بر کناره دوزخ.

پس، پیش از آنکه راه سر آید و سفر به پایان رسد، ساز و کار فرود را روانه نما و پیش از آنکه فرود صورت گیرد، آشیانه را آراسته و آباد ساز، چرا که پس از آن نه زمان آشتی و نه توان بازگشتی، جاری و باقی است.

دانسته باش! گنجینه دارِ هستی تو را بارِ حضور و اجازه ورود به راز و نیاز داده و پاسخگویی بدان را پذیرفته و لازم دانسته است و نیز دستور داده که خواهش کنی و بخشش جویی تا پیشکشی کرده و مهرورزی کند و تو را ببخشاید.

بین تو و خودش دربانی قرار نداده تا فاصله اندازد و تو را ناگزیر نکرده که میانجی برگیری تا واسطه افزاید. در صورت بدمنشی و بزهکاری از بازگشت تو پیشگیری نکرده و به کیفر تو شتاب نگرفته است و آنجا که بازخورد طبیعی رفتارت، شرمساری و رسوایی بوده تو را رسوا نکرده و فاش نساخته و در پذیرش توبه بر تو سخت نگرفته و در پرداخت تاوان، تو را به چالش نگرفته و فرسوده نکرده است. و نه تنها از بخشودگی و بازگشت، نومیدت نکرده است که گسستگی و گریزپذیری از گناه را زیبایی تو دانسته و اگر بزهکاری تو را یک برابر دانسته اما نیکوکاری تو را ده برابر شمرده است و راه رفت و آمد به سمت خودش را نبسته و گشوده دانسته است.

پس هرگاه فریادش کنی، دادرسی کند و هرگاه با وی راز گویی، نیاز تو دریابد. تو را سزد که به درگاه بی‌نیاز او، نیاز بری و رازِ دل بگشایی و از رنجوری‌ها شکوه کنی و از او غمزدایی خواهی و بر انجام کارها یاریش جویی و از گنجینه‌های رحمت او آن خواهی و درخواست‌هایی چون فزونی عمر، سلامت بدن، فراخی روزی، داشته باشی که کسی را جز او توان برآوردن نباشد.

بدین ترتیب، خداوند با اجازه درخواست از حضرتش، کلید گنجینه‌هایش را در اختیار تو گذارده است و تو هرگاه خواستی می‌توانی با نیایش، ورودی گنجینه‌هایش بگشایی و در آبشار باران رحمتش قرار گیری. پس کندی پاسخ‌گویی، تو را سرد و افسرده نکند که بخشش به میزان انگیزش رخ می‌دهد، و چه بسا کندیِ پاسخ، بدان دلیل صورت گیرد که پاداشِ خواهان و بخشودگیِ آرزومند، برتری و فزونی گیرد و دو چندان داده شود..

فراوان دست می‌دهد که تو درخواستی کنی، ولی پاسخی نشنوی، چرا که، خداوند بهتر از آن را در این و یا آن سرا به تو بخشاید و یا چون خیر تو در پاسخ نگفتن نهفته باشد، چه آنکه، گاهی خواهانِ چیزی باشی که دین تو را آفت باشد و آیین تو را زیان رساند.

بنابراین شایسته آن است که، چیزی را خواهان باشی که زیانش از تو بگردد و زیبایی‌اش ماندگار باشد، چرا که نه مال برای تو یادگار می‌ماند و نه تو برای مال ماندگار!

دانسته باش! تو زاده و پدیدار گشته برای جهان برینی، و نه برای این سو که، ویژه آن سوی دیگر هستی و تو در این سو ناگزیر از نیستی و پذیرش مرگ استی. این سرا که اینک تو در آنی، جایگاه گسستن و رخت بر بستن و رفتن به جانب جاودانه سرای برین هستی است.

تو در این سراچه شکار مرگی و از آن گریزی نداری، چه آنکه، مرگ شکارچی واره‌ای است که تو را هدف گرفته و به ناچار که به چنگ اندازد. پس زنهار که تو در حالی به دام او گرفتار آیی و به چنگ او درآیی که گرچه زمزمه پشیمانی و توبه از گناه سر داده باشی، اما چون فرصت نیابی، سازه شخصیت ویران شده و به تباهی درافتی.

فرزندم! بر یادِ مرگ و نیز بر یادِ آنچه ناگاه بر آن درآیی و در پی مرگ آن را دریابی، بیافزای! تا چون گریبان تو گیرد، نسبت بدان هوشیار و آماده باشی و زاد راه برگرفته و کمربند بسته باشی، نکند که ناگهان تو را در رسد و برباید و غافلگیر شوی!

هشدارت باد که دلدادگی و چنگ اندازی دنیاگرایان به دنیا، تو را فریفته و شیفته آن نکند، چرا که خداوند تو را نسبت بدان آگاهی داده و افزون بر آن، دنیا هم خویش را بر تو آشکار ساخته و ویترینی از زشتی‌هایش را برای تو به نمایش گذارده است.

دنیازدگان، سگان زوزه‌گر و درندگان زیانکاری را مانند که یکدیگر را پارس کرده و راز ماندگاری‌شان را در زورگیری و ضعیف‌کشی دانند، زورمندشان، زمین خورده را پاره کرده و خورشت سازد و زبردستشان، زیردست را لگد کرده و پایمال کند.

دنیاپرستان، شتران دربند و یا گسسته و سرگشته‌ای را مانند که لگام گسیخته، بیراهه را پویند و در شوره‌زار آسیب‌ها چرند. نه شبانی دارند که تیمارشان کند و نه چوپانی که به چراشان برند.

باری دنیاپرستان چهارپایانی را مانند که دنیا آنان را به بیراهه کشانده و دیدگانشان را از چراغ راهنما فروبسته تا مگر در صحرای سرگردانی گم شوند و غرق دریای دارایی، خفه شوند و نیز مگر تا آن را خدا انگارند و همدیگر به بازی گیرند. هم آنان دست انداخته دنیا شوند و هم دنیا را بازیچه سازند و چون افسون این بازی و بازیچه‌ها گردند، از پس این بازیگری‌ها بی‌خبر شده و پشت آنها را ندیده و به وادی فراموشی و غفلت درافتند.

مسافر! اندکی درنگ! تا تیرگی بر شود و پرده تاریکی یکسو شده و برکنار شود، آنگاه روشن گشته و آشکار خواهد شد که، گویا کاروان مسافران مرگ دررسیده است امید است آنکه، شتاب گیرد، همراه شود.

فرزندم دانسته باش! آنکه بر رونده سیاه و سفید زمان سوار است و رکاب می‌زند، خواه ناخواه رهنورد است هر چند که استاده باشد و راه به پایان می‌برد هر چند که افتاده باشد.

دانسته باش! بی‌گمان تو هرگز به آرزویت دست نیابی و نتوانی که از پایان کار - مرگ- رخ برتابی، چرا که رهرو راه پیشینیانی. پس فروتنانه و به نرمی در جستجوی «روزی» باش و زیباگرانه و به نیکی در تکاپوی زندگی! چه آنکه، بسا جستجو و تکاپویی که به از دست رفت مایه و نابودی سرمایه انجامد. پس هر تلاشگری به روزی نرسد و هر میانه‌روی از روزی درنماند.

جان خویش را از پستی و سفلگی و از بند هر اسارت و ابتذال، پاس و مصون دار! گر چه تن دادن بدان، تو را به مال و منال رساند، چرا که در این صورت هیچ چیز شخصیت از دست رفته‌ات را جبران نخواهد کرد. پس بنده و برده‌ی دیگری مباش که خدا تو را آزاد ساخته و پرداخته است.

آن «به»، که تنها به زشتی و بدی فراهم شود، خوب و نیک نیست و آن «بهره» که به تنگی و فروبستگی و دشواری درآید، رفاه و گشایش نیست.

زنهار که توسن «آز» تو را به هر سو کشاند و به آبشخورگاه نابودی نشاند. و چون توانی، بین خود و خدا، خداوندِ ناز و دارایی را واسطه مگیر! چرا که تو- در هر صورت- بهره و داده خویش را دریافت کرده و می‌گیری، و چه آنکه، کم رسیده - بی‌واسطه- از خدا، بسی گرانسنگ‌تر از انبوه رسیده‌های از آفریدگان است، گر چه همه از آفریدگار جهانیان است. جبران زیان ناشی از خاموشی، آسانتر از جبران خسران ناشی از گفتار است. زیرا نگهداری آنچه در انبان است به پولادی بند آن است. نگهداری آنچه در انبان داری دل‌انگیزتر از خواهش دارایی دیگران است و شرنگ نومیدی شیرین‌تر از شهد نیازمندی به آفریدگان است. پیشه‌وری و پرهیزکاری بهتر از توانمندی و زشت‌کاری است، هر کس راز خویش بهتر از دیگری می‌دارد و چه بسا آدمیانی که در زیان خویش می‌کوشند.

- هر که فزونی جوید، بند رها کرده و بیراهه رود و یاوه سراید

- آنکه عقل کوشا کند و اندیشه و زرد، بینا گردد

- با نیاکان و خوبان همسایه باش که آنان گردی و از بدانگاران و زشت‌کاران جدایی گیر که در شمار اینان نگردی

- چه بد خورشت و خوراکی است، آنچه که از حرام فرآید

- ناتوان ستیزی، زشت‌ترین ستم‌هاست

- آنجا که سازگاری، درشتی زاید، درشتی به کار آید

- چه بسا دارو که درد آورد و چه بسا دردی که درمان باشد

- چه بسا، آنکه سوزمند نیست، پند آموزد و سوزمندی که به خیانت آمیزد

- زنهار که بر دیواره آز و آرزو تکیه کنی، چرا که آن دستمایه و سرمایه نابخردان و احمقان است

- خردمندی، نگهداری و بهره‌مندی از آزموده‌های دیگران است و بهترین آزموده آن است که تو را پند آموزد.

- پیش به سوی بهره‌گیری از فرصت‌ها پیش از آن که غصه شوند، چرا که هر جوینده‌ای، یابنده نیست و هر از دست‌رفته‌ی ناپیدایی، پیدا نمی‌شود.

- خاکسازی ره توشه و نابودی رستاخیز، از تباهی‌هاست.

- هر کاری، فرجامی دارد و تو دفتر سرنوشت را به زودی دریافت خواهی کرد.

- سوداگر خطر می‌کند، و چه بسا اندک که، بالنده‌تر از انبوه است.

- یار بدمنش و دوست بدکنش، خیری ندارد.

- با روزگار -مادام که رهوار است و رکاب می‌دهد- آسان گیر، خود را به انگاره فزون‌خواهی، به خطر مگیر، مباد! که اسب ستیزه‌جویی، چموشی کند و تو را به سرکشی اندازد.

- در رابطه انسانی با برادرت، صبورانه آیین برادری بجای آور، گسست او را با پیوست، روی‌گردانی او را با آشتی، خشکی و دست‌بستگی او را به بخشندگی، دوری او را با نزدیکی، پرخاشجویی او را به خوشخویی، و گنهکاری او را به پوزش‌پذیری، پاسخ گوی و بدین‌گونه در برابر بدکنشی او آنچنان به نیکی و نرمی و مهربانی باش که گویا تو برده و او خداوندگار زندگی توست. البته، زنهار! که این کیش و کنش برادری را در هر ناکجاآباد و در آستان هر نااهلی روا داری!

- دشمن دوستت را به دوستی مگیر، که در حق دوستت دشمنی کرده‌ای.

- به دور از هر انگیزه و انگاره‌ای، با نیتی ناب و ذهنیتی پاک، برادرت را اندرز گوی، چه بر کام وی شیرین نشیند، چه تلخ.

- خشم خویش اندک اندک فرو خور، چرا که هیچ شربت شیرین فرجام و خوش سرانجامی، به نوش‌تر و گواراتر از آن ندیدم.

- نرمی کن! با آنکه با تو درشتی کند، باشد که به زودی نرم و آرام شود.

- بر دشمنِ خویش با نیکی و مهربانی برتری جوی که آن شیرین‌ترینِ دو پیروزی است.

- اگر خواستی از برادرت بریده و جدا شوی، جایی برای آشتی و پلی برای بازگشت واگذار، که اگر روزی پشیمان شده و خواست برگردد، از آن بهره گیرد.

- نیک پنداری دیگران را نسبت به خود گواهی کرده و کارکردی گردان.

- حق برادرت را به بهانه دوستیِ جاریِ بین خود و او تباه مکن که، در این صورت برادری نکرده‌ای و چنین مباد! که خانواده‌ات نابرخوردارترین مردم از تو باشند.! در آنکه تو را نخواهد و روی برتابد، دل مبند و مباد! که برادرت در گسستگی از تو توانمندتر از تو در پیوستگی با او باشد و نیز مباد! که همو در بدرفتاری با تو تواناتر از تو در نیک‌رفتاری با او باشد، ستمِ ستمگر بر تو گران نیاید و سنگینی نکند زیرا که او به زیان خویش و سود تو می‌کوشد. پاداش آنکه تو را شادمان می‌کند، آن نیست که غمین‌اش سازی.

- فرزندم! دانسته باش! روزی دو گونه است : گونه‌ای آن است که تو جویی و دیگری آن است که تو را جوید و اگر نزد آن نروی، ره به سوی تو پوید.

- چه زشت است فروتنی در آستان نیاز و گردن فرازی در آستان ناز!

- از دنیا آن برای تو ماند که جاودانه سرای برین را آراسته و آباد سازد.

- بر از دست رفته‌ها اگر زار می‌زنی، پس زاری کن بر آنچه بدان دست نیافته و نداری.

- گذشته را بنگر که آینده را بینی، چه آنکه رویدادها، همانند یکدیگر و همراستایند.

- از آنان مباش که، پند و اندرز وی را به کار ناید مگر اینکه به آزردن انجامد. چه آنکه خردمند با ادب فرزانه گردد و چهارپا با تازیانه سر بر راه نهد.

- با دل‌سپاری به آستان نستوهی و شکیبایی و نیک باوری، شبیخون ارتشِ اندوه و افسوس را، پاتک زن و جان از آن پیراسته دار.

- آنکه از میانه‌روی روی گریزد به ستمگری گراید.

- یار همراه چونان خویشاوند است.

- دوست آن است که در نهان دوستی کند و آیین راستی به جای آورد.

- هوس و دل آلودگی، انباز و هم‌آوازِ نابینایی است.

- بسا بیگانه، که نزدیک‌تر از خویش است و بسا خویشی، که دورتر از بیگانه است.

- تنها و بیگانه کسی است که وی را دوست و آشنایی نباشد.

- آنکه مرز حق را بشکند و پا فرا نهد، راه بر او تنگ گردد.

- آنکه بر اندازه خویش بسنده کند، ماندگاری را دریابد.

- استوارتر دستاویزی که توانی تا بدان آویخته شوی، رشته پیوند تو با خدا است.

- کسی که تو را نپاید و پروای تو را ندارد، دشمن به شمار آید.

- آنجا که آز، مایه سوختن و نابودی است، نومیدی سرمایه ساختن و برخورداری است.

- چنین نیست که هر رخنه‌ای نمایان گردد و هر فرصتی به سامان رسد.

- بسا بینا که در میانه‌روی بیراهه پوید و نابینا که راه رستگاری پوید.

- بدی را پس افکن، که هرگاه خواهی توانی بدان دست یابی.

- از نابخرد گسستن، چونان به خردمند پیوستن است.

- هر که زمان را به آسودگی رکاب زند و آن را رهوار داند، زمین خورد و آنکه آن را چونان بزرگ بداند که پرهیز کند، زمین‌گیر شود.

- هر تیراندازی به آماج نزند.

- هرگاه نظام سلطه دگرگون گردد، زمان دچار دگردیسی شود.

- پیش از راه، از همراه و نیز پیش از خانه از همسایه بپرس.

- زنهار که سخن خنده‌آور بر زبان رانی و بگویی، گر چه گزارش از دیگران باشد.

- زنهار که با زنان به رایزنی پردازی، چرا که اندیشه آنان رو سوی ناپایداری و اراده‌شان رو سوی سستی دارد.

با پوششی که آنان را فرا گیرد، دیدگانشان را از نگریستن باز دار! زیرا سخت‌گیری در پوشش، آنان را ماندگارتر سازد.

زشتی و پلشتی برون گردی آنان بیش از آن نیست که فردی غیر قابل اعتماد به محیط زندگی آنان وارد شده و نزد آنان شود. تا توانی بکوش که جز تو را نشناسد. امور زنان را تا آنجا به آنان مسپار که از توانایی‌اش سرریز شده و جام جانشان را شکسته و درنوردد. چرا که زن دسته‌گلی را ماند که دلبری کند و نه اینکه دلیری نماید. و مباد! که در گرامی‌داشت وی، زیاده‌روی کرده و توانایی‌اش را مرز نداری و از حد بگذری، و نیز مباد! که وی را چنان به آز اندازی که در اندیشه میانجیگری دیگران برآید. مباد! که نابجا و بیهوده غیرت ورزی! چرا که چنین چیزی تیمار را بیمار کند و نیک پندار را به بدگمانی کشاند.

- برای هر یک از نیروهای انسانی در خدمت، کاری ویژه قرار ده که پاسخگوی آن باشند و بتوانی از آنان بازخواست کنی، مباد! که شانه از زیر بار خالی کرده و کار را به عهده دیگری اندازند.

- خاندانت را گرامی بدار! چرا که آنان بال‌های پرواز تو را مانند و بنیاد حرکت تو را آوند و توانِ شوکت‌افزای تو به شمار آیند.

دین و دنیایت را به خدا بسپار! و من بهترین هندسه حیات را در این جهان و آن جهان، از او برایت آرزومندم.


دستورالعملهای عرفانی از آقا جواد ملکی تبریزی

دستورالعملهای عرفانی از آقا جواد ملکی تبریزی

 1 - موازنه دنیا و آخرت‏

در خطاب به نفس خویش گویم: اى بنده پست و زبون بیهوده کار! بدان که این روزها و شب‏ها و اوقاتى که بر تو مى‏گذرد، از ساعتى که به این جهان پا نهاده‏اى، تا هنگامى که از آن پا درکشى، به منزله منزلگاه‏هاى تو به سوى وطن اصلى‏ات مى‏باشد که براى اقامت و مجاورت و زندگانى جاوید در آن دیار، آفریده شده‏اى و همانا پروردگار و مالک و صاحب اختیارت، تو را براى این بدین سفر رهسپار فرموده، تا فواید بسیار و کمالات بى‏شمارى بدست آورى که عقول عقلاء و علوم علماء و اوهام حکماء، نتواند به روشنایى و نورانیت و سرور و حبور8 و بلکه به سلطنت و جلال و بهجت و جمال و ولایت و کمال آن فواید، پى ببرد و احاطه‏اى حاصل نماید!

پس اگر به رضا و خشنودى آفریدگارت عمل کردى و به نور هدایت او حرکت نمودى و به سفارش‏ها و اوامر او مراقب شدى، از منافع این سفر، تو را سودهاى عظیم و فضایل جسیمى‏9 عاید خواهد شد که تمامى حساب دانان، بر شماره انواع و تعداد آن، توانایى نخواهند داشت و هیچ یک از افراد مهندسین جهان، قدر عظمت آن‏ها را اندازه نتوانند گرفت؛ بلکه نه بر قلب بشرى خطور کرده و نه چشمى آن را دیده و نه اثرى از آن را مى‏توان به بیان و حکایت آورد و اگر خواهان شوى که از طریق منقول و از راه روایت و کتاب، این معنى را به فهم خود نزدیک گردانى و این مغز را از پوست آن جداسازى، بشنو که خداى جل جلاله در کتاب خود به بهترین بیانى تو را آگاه ساخته؛ آنجا که فرماید: فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعین10؛ (هیچ کس نمى‏داند چه نعمت و لذت‏هاى بى‏نهایت که روشنى بخش دل و دیده است، در عالم غیب برایشان ذخیره شده است) و در جایى دیگر فرماید: و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها11؛ (اگر بخواهید نعمت‏هاى خداوند را به شمار آورید، هرگز نتوانید). و همچنین در اخبار متواتره‏اى که در فزونى نعم آخرت روایت گشته آمده است که: در هر روز جمعه، نعمت‏هاى بهشت دو برابر مى‏شود12؛ بلکه در حدیث معراج آمده است که خداوند مى‏فرماید:

انظر الیهم فى کل یوم سبعین نظره و اکلمهم کلما نظرت الیهم و ازید فى ملکهم سبعین ضعفاً13؛ (در هر روز هفتاد بار به آن‏ها نظر مى‏افکنم و در هر نظرى که به آن‏ها مى‏افکنم، با آن‏ها سخن مى‏گویم و دارایى آنان را هفتاد برابر مى‏گردانم).

و اما از طریق درایت و راه معقول، همین بس تو را که در نعمات دنیویه و بدنیه، درنگ و تأمل کنى و آن‏ها را با نعم اخروى بسنجى و موازنه نمایى، چرا که خداوند متعال، از آن لحظه‏اى که اجسام و مادیات را آفریده به آن‏ها نظرى نکرده است [و در مقابل‏]، عالم آخرت، عالم قرب و نزدیک شدن و دیدار او مى‏باشد.

بعضى از حکماى الهى گفته‏اند: آنچه گفته‏اند در پاره‏اى از عوالم آخرت است، تمامى پر از حیات و بى‏نیازى است و گویى خود، زندگانى و حیاتى است که جوشش مى‏کند و از سرچشمه واحدى جارى مى‏گردد، نه اینکه تنها حرارت واحد یا نسیم واحدى باشد بلکه تمام، کیفیت واحدى است که هر طعم و مزه‏اى در آن یافت مى‏گردد و در این کیفیت، طعم شیرینى و شراب و سایر چیزهاى صاحب طعم و نیروهاى آن، احساس مى‏شود و همچنین بوى خوش تمام روایح و تمام رنگ هایى که تحت نظر قرار مى‏گیرد و تمام چیزهایى که تحت قوه سامعه واقع مى‏شود، مانند: نواها و الحان، و تمام صداها و آوازهاى زیبا و آهنگ‏هاى موزون موسیقى و تمام چیزهایى که به لمس در مى‏آید و هر آنچه که با حس درک مى‏شود، تمام در یک کیفیت و حالت واحده مبسوطه‏اى به شرحى که ذکر نمودیم موجود است، زیرا این کیفیت حیاتى عقلانى، حاوى تمام کیفیاتى است که توصیف نمودیم، بدون اینکه جزئى از آن با جزء دیگر مخلوط گردد، یا آنکه پاره‏اى، پاره دیگر را تباه سازد، تمام این حالات و کیفیات در آن محفوظ و موجود است و گوى همگان بر حد و اندازه خویش قائم مى‏باشند [و هر کدام از این حالات، به تنهایى وجود دارد.]14

 

2 - ضرورت تلاش جدى سالک براى بدست آوردن منافع اخروى‏

اى انسان! اندکى به خود آى و اندیشه نماى و ببین که تو در رابطه با منافع این دنیاى دون و زبون، در حرکات و سکنات خود آن گونه عمل مى‏کنى و مراقبت دارى که آنچه پر سودتر است، بدست آورى؟! و آنچه به نفع تو باشد، جلب نمایى؟! و جز آنچه که گران‏بهاتر است و مزیت و برترى بیشترى دارد، نگزینى؟! بلکه جان خود را به سختى و تعب مى‏اندازى و وقت خود را بیهوده ضایع مى‏سازى تا خوراک نیکو بدست آورى و شراب گوارا مهیا سازى و بالش نرم براى خوابگاه خود آماده نمایى و حال آنکه خود مى‏دانى که از کشیدن این رنج‏ها، جز تفاوت اندکى [که آن هم فناپذیر است‏] تو را حاصل نخواهد گشت! بلکه آن لذت هم به زودى از کف بیرون خواهد شد و از بین مى‏رود!

پس تو را چه شده که نسبت به منافع آخرتت که تفاوت در آن عظیم و بزرگ بوده و فناناپذیر و پایدار و جاوید است، این گونه جهد و تلاش به جا نمى‏آورى؟! مثلاً چون کالایى براى بازرگانى بخرى و پس از خرید آگاه شوى که اگر به جاى آن، کالاى دیگرى خریده بودى، سودت دو چندان و بیشتر از خرید اول بود، از این کارت اندوهناک شده و به سختى دچار افسوس و آه مى‏گردى و براى آینده، عزم خود را استوار مى‏سازى که دیگر غفلت نکنى و سودى را از دست ندهى ولکن به آنچه در تجارت آخرت از کف مى‏دهى و از سودى هفتاد برابر و بیشتر، بى‏بهره مى‏مانى اندوه ندارى و غمناک نمى‏شوى؟!

و اگر براى این گفتار گواهى بخواهى، به آنچه در دو چندان شدن ثواب اعمال با کیفیات خاص و در مواقع مخصوصه که در اخبار وارد گردیده، نظرى نماى و بنگر که مثلاً به نمازى که به طور جماعت در مسجد جامع با پیشواى عالم پرهیزگارى به خصوص اگر عده نمازگزارانى که به او اقتدا کرده‏اند هم بیشتر باشد، ثوابش هزاران برابر افزون‏تر از نمازى است که در منزل به تنهایى به جاى آورى و با این وصف، تو در اختیار آنچه سودش بیشتر و فضیلتش بالاتر است خوددارى مى‏کنى و از ثواب این جماعت، که از دست تو رفته، به اندازه یک دهم آنچه از سود تجارت دنیوى از دست داده‏اى، اندوهگین نمى‏شوى؟!!

پس در این سهل انگارى که تو را در کار آخرت است، تأملى کن و بنگر که آیا آن را جهتى جز سستى ایمان تو به آخرت مى‏باشد؟! و بر حذر باش که این ایمان ضعیف هم در مواضع سختى و مواقع بدبختى به ویژه در هنگام سکر و مستى مرگ، از دست تو برود و فرجام کارت، به بدى کشیده شود و براى عقوبت و مجازات بزرگتر بودن هم و خواست دنیا از هم و خواهش آخرت، خود را آماده ساز و آنچه را معصوم (علیه السلام) در این باب فرموده بیاد آور که فرمود:

من اصبح و اکبر همه الدنیا فلیس من الله فى شى‏ء و الزم الله قلبه اربع خصال: هماً لا ینقطع عنه ابداً و شغلاً لا یفرغ عنه ابداً و فقراً لا ینال غناه ابداً و املاً لا یبلغ منتهاه ابداً15؛ (کسى که شب را به روز آورد و بامدادان، اندوه و هم بزرگش امور دنیایى باشد، او را در نزد خدا ارج و قدرى نخواهد بود و خداوند چهار خصلت را ملازم دل او قرار مى‏دهد: هم و اندوهى که هیچگاه از او جدا نشود، و مشغله و کارى که هیچگاه او را آسودگى نباشد، و فقرى که هیچگاه به بى‏نیازى نرسد، و آرزویى که هیچگاه پایانى براى آن نمى‏باشد.)

آگاه باش و از اینکه فرموده: لیس من الله فى شى‏ء غافل مشو، چه این خود مجازات و عقوبت بزرگى است و از این عقوبت، بزرگتر چه خواهد بود؟! پس اى عاقل! این زیان بزرگ و بدبختى سترگ را در ترازوى عقل خویش با هر زیان و ضرر دنیائى که تصور مى‏شود، مقایسه کن و ببین که آیا بین آن‏ها نسبت محدودى موجود است؟!16

 

3 - تا فرصت دارى، توشه‏اى برگیر

[اى سالک طریق عبودیت‏] تا مهلت دارى در مصیبت خویش تفکر نما و تاتو را فرصت از دست نرفته، براى روز حسرت و پشیمانى و طول اقامت در روز قیامت و وحشت‏هاى روز رستاخیز، خود را آماده و بسیج کن و بر نفس خویش که در این دنیا آن را به ناز و نعمت و خوشى و راحت عادت داده‏اى و از عذاب و نقمت و سختى روز قیامت غافلش ساخته‏اى، گریان شو و بگو:

اى معبود من! و آقاى من! و مولاى من! به کدام یک از کارها به نزدت شکایت آوردم؟! و براى کدام یک از آن‏ها ناله کنم و گریان شوم؟!! آیا به درد و شکنجه و سختى آن بگریم؟! یا براى درازى و طول مدت بلاء بنالم؟! و یا از بیم مار و عقرب ضجه کنم؟! یا از زحمت زنجیر و پتک‏هاى آهنین فریاد آورم؟! شاید از این اندیشه کم، به هوش آیى و پندگیرى و به وسیله بازگشت و توبه راست و درست، براى سفرى که در پیش دارى، توشه‏اى برگیرى و خود را آماده و مهیا سازى و با کار نیک، کار زشت را نابود نمایى؛ همانا پروردگار، آمرزنده و دوستدار بنده خویش است و پادشاه مهربان و خوش پذیراى رعیت خود مى‏باشد. از بندگانش توبه را مى‏پذیرد و نیکى اندک را به ثواب بسیار، جزا مى‏بخشد، گناهان را مى‏زداید و کردارهاى زشت را به چندین برابر از کارهاى نیک تبدیل مى‏فرماید17.

 

4 - تا کى مسامحه و سهل انگارى؟!

[اى عزیز!] به خود بگو: اى بى‏خرد تبه کار! و اى دیوانه مسامحه کار! اى بدبخت زشت کردار! این سهل انگارى تا کى؟! و این تبهکارى تا چند؟! و این تنبلى و روزگذرانى براى چه و چرا؟! این نافرمانى و سرکشى را چه سبب؟! این انکار و پرده پوشى را چه جهت؟! آیا به ناتوانى بدنت و نازکى پوستت و سستى استخوانت رحم نمى‏آورى؟! آیا مشاهده این هنگامه‏هاى بزرگ و بیمناک و این بدبختى‏هاى سترگ و اسفناک را چگونه طاقت مى‏آورى؟! آیا حال بدنى که آن را لباس نرم و بافته نگه داشته‏اى و به پوشش پنبه و کتان و اطلس تافته عادت داده‏اى چگونه خواهد بود در موقعى که لباس قطران18 بر آن بپوشند و از پاره‏هاى آتش بر آن بیفشانند و با شیطان به یک زنجیرش بکشند و در قعر یک آتش او را بیفکنند و از آهن‏هاى گداخته زینتش کنند و از آب جوشان دوزخ و از عرق بدن دوزخیان به او بنوشانند؟! آب گرم حمیم19 از بالاى سرش بریزند و با آن آب، آنچه در شکم و امعاء اوست بگدازند و پتک آهنى بر سرش بکوبند؟!20

اى واى! چه سختى و بینوایى که از آن شرم آورتر تصور نشود! و چه مصیبت و شکنجه‏اى که از آن دردناک‏تر به خیال نگنجد! و چه رسوایى و نکبتى که از آن مفتضح‏تر به نظر نیاید؟!

اى نفس! آیا تو همان نیستى که در دنیا با همگان در به گزینى رقابت مى‏کنى؟! و بر اعیان و اشراف حسد مى‏برى؟! و بر توانگران و برتران مفاخره مى‏نمایى؟! و از بیم گرفتارى به نادارى و خوارى، به اندوهى پس از اندوهى ملول و افسرده مى‏شوى؟! آیا چون به زنجیرت ببندند و به غل بپیوندند و با روى سیاه و چشم کبود به محشرت آورند، حالتت چگونه خواهد بود؟! گاهى به طرف راست و زمانى به سمت چپ نظر اندازى، مردمان را بنگرى که هر یک به خود مشغول و به تو توجهى ندارند؛ در آن روز گروهى با روى‏هاى روشن و گشاده، به پروردگار خود نظر دارند.21 و چهره هایى در آن روز، تابان و خندان و شادان22 به خلعت‏هاى امان، ملبس و به تاج پادشاهى، مکلل‏23 و فرشتگان رحمان به گرد آنان در گذدش و نسیم روح و ریحان بر جان‏هاى آن‏ها در وزش، و حور و غلمان به خدمت گذارى آن‏ها در جنبش هستند؛ آیا در چنین حال نخواهى گفت: اى معبود من! و اى آقاى من! و اى مولاى من! گیرم که بر حرارت آتشت شکیبا شدم، آیا بر نگه کردن به بزرگواریت، چگونه شکیبا گردم؟! و با آنکه امید عفو به تو دارم، در آتش دوزخت چگونه منزل گزینم؟!24

 

5 - سالک هم و غمى جز خدا ندارد

[اى عزیز! سالک باید بداند که‏] این زندگى دنیایى به منزله سرمایه‏اى است که خداوند به او عنایت نموده که با آن به تجارت بپردازند و اگر مى‏بیند که با این سرمایه، نفیس‏ترین متاع‏ها را مى‏تواند تهیه کند، در این زمینه سهل انگارى ننموده و بداند که در عالم وجود حتى در وهم، موجودى سودمندتر و نفیس‏تر و کامل‏تر و زیباتر و شریف‏تر و بخشنده‏تر از ذات ذوالجلال نیست، بلکه هیچ نفع و نفاست و جمال و بهاء و شرف وجود و بلکه وجودى جز به او و در او و از او نیست؛ لذا عاقل، هیچ مطلوبى جز حضرت حق، براى خود اختیار نکند و هر چه غیر اوست، اگر هم از جهتى مطلوب آدمى باشد باز مطلوبیتش از ناحیه اوست. و چون عاقل این معنى را دانست و در طلب و جستجوى او بر آمد غیر او را ترک خواهد گفت و هم و همتش را هیچگاه در پى چیزى غیر از او صرف نخواهد کرد و در پى کسب رضاى او بر خواهد آمد که قل الله ثم ذرهم25؛ (بگو خدا، سپس هر چه غیر از اوست واگذار) و دیگر عمر را در طلب چیزى غیر از او به هدر نخواهد داد و در پى مشتهیات نفسانى و امور معاش نخواهد بود.

اما اولى که مشتهیات و هواهاى نفسانى است، به خاطر تیرگى و کدورتى که در آن‏ها هست و به علت عدم بقاء آن و تضادى که با لذات روحانى واقعى دارد، اشتغال به آن‏ها خسارتى جبران‏ناپذیر و خسران عظیم است.

و اما دومى که امور معاش مى‏باشد، به علت اینکه، غرق شدن در گرداب امور دنیایى و به کار گرفتن تمام هم و غم خود را در این راه، سبب هلاکت دل و تفرق حواس مى‏شود و این امور، خارى در چشم عبودیت و بندگى و نقیض توکل است و فایده‏اى هم بر آن نیست، زیرا آنچه مقدر شده، به انسان مى‏رسد و هم و غم انسان در این راه، چیزى جز خسران به بار نمى‏آورد. و اگر انسان این معنا را دریافت و به معرفت شخصیه حقیقیه، بدان معرفت پیدا نمود به گونه‏اى که جزء وجدانیات او شد، همان گونه که اهل دنیا لذات دنیا را مى‏شناسد، قلب و روح و سر خود را مستغرق در محبت خدا خواهد یافت و این محبت، به سایر اعضا و جوارحش سرایت خواهد نمود و هر چه را که غیر خدا است، از آنچه بر آن قدم مى‏نهد، برایش حقیرتر و بى‏ارزش‏تر خواهد بود؛ بلکه گاه مى‏شود که آنچنان در دریاى محبت حق تعالى غرق مى‏شود، که دلش از هر چه غیر اوست غافل، و به ما سواى او التفاتى ندارد، و عقلش از تدبیر امور او باز مى‏ماند و حالت شیدایى و عشق بر او عارض مى‏شود، چنانکه نسبت به بعضى از حالات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت شده است؛ و در حدیث معراج بدان اشاره شده که خداوند مى‏فرماید: و لا ستغرقن عقله بمعرفتى و لاقومن له مقام عقله26؛ (و عقل او را غرق در معرفت خود گردانم، و خود به جاى عقلش مى‏نشینم).27

 

6 - کلید خوبى‏ها

بدان اى مطلب سعادت دنیا و آخرت که کلید همه خوبى‏ها و سعادت‏ها، معرفت به خدا و محبت او است و لذیذترین لذات و خوشى‏ها، در انس با خداست.28

 

7 - تحصیل علم افضل است یا تهجد و نماز شب؟!

[اى عزیز!] شیخ ما مرحوم علامه انصارى‏29، در جواب کسى که از او این سؤال را نموده بود که آیا نماز شب افضل است یا مطالعه و تحصیل علم؟! چه نیکو جواب گفته است، که خطاب به او فرموده بود: آیا تو قلیان مى‏کشى؟! او در پاسخ گفته بود: بلى. شیخ فرموده بود: به جاى دو بار قلیان کشیدن، نماز شب را بخوان. و این جوابى متین و محکم است که در آن به فساد این خیال هم اشاره شده و گویا شیخ چنین گفته است که اگر تو تا این اندازه مراقب احوال و اخلاص در اعمالت هستى به گونه‏اى که برایت تشخیص این مطلب مشکل شده که نماز شب افضل است یا مطالعه و تحصیل علم، چگونه اوقاتت را به کشیدن قلیان که در این باب، اقوال مختلف است که یا حرام است و یا مکروه است و یا مباح است مى‏گذرانى؟!

و چطور مى‏شود که بین دو عمل که دو مستحب است، به بهانه کمى وقت، یکى را مى‏خواهى انتخاب کنى، در حالى که در جاى دیگر، وقتت را به کارى که یا حرام است و یا مکروه و یا لااقل مباح است، صرف مى‏کنى؟! که باید از این مصیبت عظمى و فضیلت آشکار، به خدا پناه برد که شیطان پلید این گونه، علما را فریب دهد که اشتغال به مطالعه این علوم رسمى را که براى اغلب آن‏ها نمى‏توان قصد شرعى که به وجهى از وجوه، صحیح باشد یافت، از استغفار در سحرگاهان و خلوت با خداوند عزیز غفار، افضل بدانند و چگونه مى‏شود که چنین باشد؟! در حالى که آن علمى که انسان را بر تجهد و شب زنده‏دارى بر نمى‏انگیزاند، علمى است که نور و بهره و خیرى در آن نیست و علم واقعى، آن علمى است که به فرموده امام صادق (علیه السلام) ملازم با خشیت باشد30 و صاحب خشیت، نمى‏تواند ترک شب زنده دارى کند و همان بیم و ترس، او را به انجام این عمل وا مى‏دارد.31

 

8 - بدون شب زنده دارى انسان به جایى نمى‏رسد

[اى طالب مقامات معنوى!] شیخ و پیشواى من‏32 در علوم حقه، برایم حکایت نمود که از طالبان آخرت، احدى به مقامى از مقامات دینى نرسید، مگر آنان که اهل تهجد و شب زنده دارى بوده‏اند.33

 

9 - طریقه حل مشکلات علمى‏

[اى طالب معرفت!] باید دانست که مؤمن، در راه تحصیل علم، نماز شب را از مطالعه کارسازتر مى‏بیند و شیخ ما34 (قدس سره) به ما توصیه مى‏نمود که هرگاه در مسائل علمى به مشکلى برخوردیم، به خدا پناه بریم و به تضرع و زارى نزد پروردگار متوسل شویم و این امر، به تجربه هم براى ما ثابت شده است.

و اما اینکه چرا تجهد و شب زنده‏دارى و دعا، از اسباب تحصیل علم است، بدین خاطر است که علم، همان گونه که در بعضى از روایات به این مطلب تصریح شده است، به کثرت تعلم نیست، بلکه نورى است که خدا در دل هر یک از بندگان خود که بخواهد مى‏افکند.35 و شب زنده دارى و مناجات در دل شب، دل را نورانى مى‏گرداند و باعث ثبات نور، در دل مؤمن مى‏شود، چنانکه از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که هرگاه بنده با مولاى خود در دل شب ظلمانى خلوت کند و با او به گفتگو و مناجات بپردازد؛ خداوند، نور را در قلب او ثابت خواهد گردانید و چون بگوید: یا رب یا رب، از طرف خداوند خطاب رسد: لبیک بنده من؛ هر چه مى‏خواهى طلب نما که به تو عطا کنم و بر من توکل نما، تا امورت را کفایت نمایم.36(37)

 

10 - مؤثرترین عامل پیشرفت علمى‏

[اى عزیز!] اگر کسى در اخبار اهل بیت و احوال پیشینیان از مشایخ بزرگ ما تتبع و تحقیقى داشته باشد، در مى‏یابد که نماز شب خواندن، با تحصیل علم تضادى ندارد، بلکه از اسباب قوى آن مى‏باشد و بسیارى از محصلین را مى‏شناسم که اهل تهجد و شب زنده‏دارى بودند و همین امر سبب استقامت فهم و بارور شدن ذهن آن‏ها در وصول و دست‏یابى به مطالب حقه در مسائل علمى گشت و به مراتب عالیه علمى نائل آمدند؛ به خلاف طلابى که پیوسته به مطالعه کتب علمى مشغولند، که کمتر مى‏شود فرد صاحب نظرى از میان آن‏ها برخیزد.

بلى گاه افراد باریک بین مشکک در میان آن‏ها پیدا مى‏شود، ولى محققى که در علمش برکت باشد نیست؛ این افراد خیر و نورشان اندک و در کسب فواید علم ناموفق هستند.38