سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جامعه اخلاقی ، انسان اخلاقی (1)

جامعه اخلاقی ، انسان اخلاقی

مصطفی ملکیان

آیا جامعه اخلاقی قابل طرح و اجراست؟ چگونه؟ برای آن‌که بتوانیم به این سؤال پاسخ دهم که «چه ا نسانی را می‌توان انسان اخلاقی دانست.» ناگزیرم پنج مقدمه را ذکر کنم. مقدمه اول: چه انسانی را باید مفهوماً اخلاقی خواند؟ وقتی می‌گویید کسانی اخلاقی زندگی می‌کنند، طبعاً به این معنی است که کسانی هم هستند که اخلاقی زندگی نمی‌کنند. آن‌گاه این سؤال پیش می‌آید که ایضاح مفهومی اخلاقی زیستن و اخلاقی نزیستن، چگونه باید انجام گیرد. مجوز اطلاق لفظ اخلاقی بر انسانی و لفظ غیراخلاقی بر انسانی دیگر آن‌است که اول توانسته باشیم اخلاقی بودن را – وقتی صفت انسانی قرار می‌گیرد – ایضاح مفهومی کنیم. گاهی افعال، اخلاقی یا غیراخلاقی تلقی می‌شوند، مثلاً گفته می‌شود دروغ‌گفتن غیراخلاقی است و راست‌گفتن اخلاقی است و گاهی هم گفته می‌شود نهاد برده‌داری یا نهاد ربا غیراخلاقی‌‌اند.

فعلاً به این دو مورد، یعنی اخلاقی یا غیراخلاقی‌بودن افعال و نهادها، نمی‌پردازم و تنها به انسان اخلاقی یا غیراخلاقی اشاره می‌کنم؛ مثلاً این‌که می‌گوییم علی‌ابن‌ابی‌طالب(ع) اخلاقی است، اما معاویه غیراخلاقی است؛ باید ببینیم اخلاقی‌بودن یا نبودن افراد انسانی به‌لحاظ مفهومی به چه معناست.

گرچه در این‌جا با سؤالی واقعاً مشکل مواجهیم، ولی می‌کوشم رأی خودم را در این باب به‌صورت مختصر ارائه کنم. به اعتقاد من برای پاسخ دادن به این سؤال باید از این راه وارد شد که هر انسانی سلسله مقدوراتی دارد، یعنی هر فرد انسانی قدرت انجام یک سلسله کارهایی را دارد که آن را دایره مقدورات فرد می‌نامیم. منظور از قدرت انجام یک سلسله کارها، یعنی ساختار جسمانی و روانی و ذهنی این شخص امکان انجام دادن کارهای خاصی را در اختیار او می‌گذارد. دایره دومی هم برای فرد انسانی تصور کنید که آن هم دایره مأذونات شخص است، یعنی دایره کارهایی که شخص به خود اجازه و اذن می‌دهد که آن‌ها را انجام دهد. پس برای هر فرد انسانی، دو دایره قابل تصویر و ترسیم است: یکی دایره مقدورات او (کارهایی که قدرت انجامشان را دارد: و نه جسمش، نه ذهنش و نه روانش مانع انجام آن‌ها نمی‌شوند) و دیگری دایره مأذونات (دایره کارهایی که فرد انسانی به خود اجازه می‌دهد آن‌ها را انجام دهد). حال، براساس تعریف من، انسان اخلاقی انسانی است که دایره مأذوناتش، ولو به اندازه‌ای ناچیز، از دایره مقدوراتش کوچک‌تر باشد، این یعنی کارهایی هست که این انسان، در عین این‌که قدرت انجام دادنشان را دارد، اجازه انجام آن‌ها را به خود نمی‌دهد. بنابراین اگر دایره مأذونات فردی در داخل دایره مقدورات قرار گرفت، ما با یک انسان اخلاقی مواجهیم. البته هر چه انسان اخلاقی‌تر می‌شود، دایره مأذوناتش تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود. از این راه است که می‌فهمیم چه انسانی اخلاقی است. اما اگر دایره مأذونات انسانی درست بر دایره مقدوراتش منطبق باشد، دیگر انسان اخلاقی شمرده نخواهد شد. البته شکی نیست که حالت سومی هم متصور نیست. یعنی امکان ندارد که دایره مأذونات بزرگ‌تر از دایره مقدورات باشد؛ چنین حالتی محال عملی است. برای این‌که از مقدمه اول نقبی به مقدمه دوم بزنم، باید نکته‌ای را توضیح دهم و آن این است که چه می‌شود انسانی، در عین این‌که می‌تواند کاری را انجام دهد، اما به‌خود اجازه انجام آن را نمی‌دهد. در ذهن و ضمیر فرداخلاقی چه می‌گذرد که این‌گونه رفتار کند؟ به‌نظر می‌رسد در درون انسان اخلاقی تعدادی قاعده حاکم است؛ این قواعد به او اجازه نمی‌دهند هرکاری را که می‌تواند انجام دهد. اما انسان غیراخلاقی برای انجام ندادن یک کار قاعده‌ای ندارد.

مقدمه دوم: در مقدمه اول اشاره کردم چه انسانی مفهوماً اخلاقی است، حال می‌خواهم بگویم چه انسانی مصداقاً اخلاقی است. مصداق انسان‌های اخلاقی بسیار متنوع است، چون آنان قاعده‌هایشان را از یک جا نمی‌آورند. مصداق انسان‌های اخلاقی به یکسانی مفهوم اخلاقی‌بودن نیست. مفهوم اخلاقی‌بودن یگانه و واضح است، اما مصداق‌های آن متنوع و متکثر هستند. حال، این قواعد درونی از کجا می‌آیند؟ این‌جاست که وارد شاخه‌ای از اخلاق می‌شویم که معمولاً از آن به اخلاق هنجاری(1) تعبیر می‌شود. ممکن است فرد بگوید این‌که چه باید بکنم و چه نباید بکنم را از افکار عمومی و شهروندان جامعه می‌گیرم. یک سلسله انسان‌ها اخلاقی‌اند، چون از افکار عمومی تبعیت می‌کنند؛ ممکن است فردی بگوید قواعد اخلاقی‌ام را از خدا می‌گیرم، نه از افکار عمومی و دیگری ممکن است به عاملی در درونش به نام وجدان اخلاقی باور داشته باشد که با رجوع به آن قواعد اخلاقی را در می‌یابد و کاری به افکار عمومی و خدا ندارد؛ ممکن است فردی هم با استدلال عقلی به قواعد اخلاق برسد؛ از راه روان‌شناسی عمقی(2) (روان‌شناسی ژرفا)، شاخه‌ای از روان‌شناسی که به عمیق‌ترین ساحت و روان انسان و نیازها و خواسته‌های آن ساحت می‌پردازد نیز می‌توان به قواعد اخلاقی رسید. در این راه، از طریق روان‌شناسی ژرفا، عمیق‌ترین نیازهای آدمی تشخیص داده می‌شود؛ آن‌وقت می‌پذیریم قواعدی باید بر رفتار ما حاکم باشد که نیازهای عمیق ما را برآورده کند و قواعدی که با این نیازهای عمیق ما آدمیان سازگاری ندارند، نباید بر رفتار ما حاکم باشند. بنابراین قواعد اخلاقی از نوعی انسان‌شناسی – البته آن شاخه‌ای از انسان‌شناسی که به آن روان‌شناسی ژرفا می‌گویند – اخذ می‌شود.

مقدمه سوم: در عین حال، اخلاقی بودن دو معنا دارد: یک معنا ناظر به رفتار بیرونی ماست و یک معنا ناظر به سیروسلوک درونی ما. اخلاق شامل حال هر دوی این‌هاست. این دو گرچه با هم فرق می‌کنند، اما به هم بی‌ارتباط نیستند. هستند افرادی که اخلاق بیرونی‌شان شبیه هم است، ولی اخلاق درونی‌شان لزوماً شبیه نیست و همین‌طور برعکس. به‌عنوان مثال، اگر شما یک پزشک جراح کاملاً اخلاقی باشید، معنایش آن است که شما با مریضی که در اتاق عمل است، همان‌رفتاری را می‌کنید که اگر فرزند یا همسر خودتان زیر تیغ جراحی بود، می‌کردید. یعنی تمام مراعات‌ها، دقت‌ها، احتیاط‌ها و جدیت‌ورزیدن‌ها را همان‌گونه که در مورد فرزند و همسر خود اعمال می‌کنید، در مورد یک فرد بیگانه هم رعایت کنید. ولی در این‌جا، گرچه رفتار بیرونی‌تان هیچ فرقی نمی‌کند، آیا همان عشقی را که به همسر و فرزند خود دارید، به این بیمار که هیچ نسبتی با شما ندارد هم دارید؟ نه، لزوماً این‌گونه نیست. پس درونتان متفاوت است. حال ممکن است کسی بگوید این پزشک انسانی بسیار اخلاقی است، ولی می‌تواند در اخلاقی‌بودنش یک رتبه بالاتر برود، یعنی به‌جایی برسد که مریضش را به اندازه همسر یا فرزند خود دوست بدارد. در این‌جا دوست داشتن و عشق ورزیدن یک وظیفه اخلاقی است. درواقع این پزشک علاوه بر عادل‌بودن، عاشق هم می‌شود. خیلی وقت‌ها پس از آن‌که بیرونمان را به‌لحاظ اخلاقی به‌سوی سلامت هدایت می‌کنیم، باید به اخلاق درونمان بپردازیم. مثلاً ممکن است من در رفتار بیرونی‌ام بسیار متواضع باشم، اما در درونم عُجب وجود داشته باشد و خودم را از خیلی از انسان‌ها برتر وارجمندتر و ارزشمندتر بدانم. در این‌حالت نسبت به کسانی که در بیرونشان رفتاری متکبرانه دارند، اخلاقی‌تر هستم، چون در بیرون متواضعانه عمل می‌کنم؛ اما نسبت به کسانی که علاوه بر رفتار فروتنانه بیرونی، در درون هم ذره‌ای خود را ارزشمندتر از دیگران نمی‌دانند، اخلاقی نیستم، چون درونم در قیاس با آن‌ها بسامان نیست. نباید فکر کنیم اخلاق فقط ناظر به بسامان‌کردن رفتارهای بیرونی است. البته به‌دلیل وجود بی‌اخلاقی در جامعه، وقتی رفتار بیرونی شخصی اخلاقی است، او را بسیار ارجمند می‌دانیم؛ اما در عین حال آن‌چه انسان را ارتقای معنوی می‌دهد، آن است که بعد از پرداختن به رفتار بیرونی‌اش، به رفتار درونی خود نیز بپردازد. تفکیک این دو بسیار اهمیت دارد و خیلی از تناقض‌هایی که در زندگی عارفان و عالمان اخلاق وجود دارد، با این تفکیک مرتفع می‌شود. مثلاً علی‌ابن‌ابی‌طالب(ع) در نهج‌البلاغه چندین بار اخلاق بیرونی و درونی را از یکدیگر تفکیک می‌کند.

منظور از آن‌که بعد از از اخلاق بیرونی، باید به اخلاق درونی پرداخت، آن نیست که باید اول به اخلاق بیرونی بپردازیم و بعد به اخلاق درونی. می‌توان این دو را به موازات هم پیش برد. تنها به‌لحاظ تدبیر امور بشری، اخلاق بیرونی بر اخلاق درونی مقدم است؛ چون اگرچه به لحاظ فردی پس از اخلاق بیرونی باید اخلاق درونی‌ام را اصلاح کنم وگرنه هیچ‌گونه ارتقای معنوی نمی‌یابم، اما در عین حال برای به‌سامان شدن امور زندگی اجتماعی – چرا که هیچ انسانی نیست که زندگی اجتماعی نداشته باشد – اول باید اخلاق بیرونی‌ام را تصحیح کنم. همچنین گاه اگر یک تحول درونی رخ دهد، قدرت تحول بیرونی هم در شخص پدید می‌آید. خیلی وقت‌ها برای این‌که رفتار بیرونی مرمت و اصلاح شود، باید نگرشی در درون تغییر کند.

مقدمه چهارم: قسمت عمده اخلاق بیرونی، رعایت قراردادهاست، اما در اخلاق درونی با کسی قراردادی نداریم و اصولاً فضای دیگری حاکم است. قراردادهای اخلاقی بیرونی دو دسته‌اند: اول قراردادهای تصریحی هستند، یعنی صراحتاً به‌صورت کتبی یا شفاهی قراردادی بسته می‌شود؛ مثلاً در شراکت که مشخص است طرفین قرارداد از یکدیگر چه می‌خواهند. در این حوزه، اخلاقی‌بودن به این معناست که قراردادها باید رعایت شوند. دسته دوم قراردادهای تلویحی هستند. یعنی به‌زبان نمی‌آیند و به‌قلم جاری نمی‌شوند، ولی طرفین حین عقد قرارداد، قطعاً این قراردادها را در ذهن داشته‌اند وگرنه اصلاً قرارداد نمی‌بستند. خیلی چیزها در ذهن و ضمیر طرفین وجود دارد که حاضر می‌شوند قرارداد ببندند، اما به همه آن‌ها تصریح نمی‌شود. این قراردادها از نوع تصریحی نیست، بلکه از نوع قراردادهایی است که در ذهن و ضمیر افراد است و بدون آن حاضر به‌بستن قرارداد نیستند. مثلاً وقتی دولت با معلمی قرارداد تدریس می‌بندد، مسلماً برخورداری از دانش لازم، امری است که در ذهن طرفین وجود داشته، حال آن‌که هیچ کجا نوشته نشده‌است. البته ممکن است لزوم داشتن مدرک تحصیلی در قرارداد تصریح شود، اما داشتن مدرک تحصیلی همیشه برابر با داشتن سواد نیست. اخلاق بیرونی، رعایت قراردادهاست، اگرچه با دشمنان باشد. حتی جنگ هم قرارداد دارد. کنفوسیوس، حکیم چینی، کتابی در باب اخلاق جنگ دارد که به‌فارسی هم ترجمه شده‌است. او در این کتاب اشاره می‌کند که حتی در کشتن طرف مقابل هم باید اخلاق رعایت شود. از پیامبر اکرم(ص) نقل است که در دین من خدعه نیست، حتی در میدان جنگ. یعنی نمی‌توان فرد را ترور کرد یا غافلانه کشت.