سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یکسان سازی فرهنگی ؛

یکسان سازی فرهنگی ؛

هدف آمریکایی سازی جهان

 

علیرضا  مکاریان پور

چند سده تقابل با غرب

در چند سده گذشته که مشرق زمین، خود را در تقابل با غرب یافته، هر روز به نوعی، یک وضعیت بحرانی و ملتهب را تجربه کرده است. خود ما ایرانیان حداقل از زمان قاجار تا کنون، دائما در این باره اندیشیده ایم که با غرب چگونه باید برخورد کرد؛ روزی درگیری با پرتغال، روز دیگر انگلیس و روس و در چند دهه اخیر آمریکا.

در تمامی این چند سده، هر از گاهی کشوری اروپایی قدرت یکه تاز بوده و قدرت نمایی می کرده است. اما به نظر می رسد این بار ایالات متحده آمریکا، شرایط خاص و ویژه ای دارد که آن را از حد یک کشور استعمارگر صرف بیرون می آورد. ادعای جهانشمولی فرهنگ ایالات متحده و سیطره بر جهان را در صحبت های نخبگان و به تبع آنها اهل سیاست آمریکا، به کرات می توان مشاهده کرد. البته در گذشته نیز اهل بریتانیا با این ادعا که خورشید در سرزمینشان غروب نمی کند، چنین ادعایی داشتند اما تفاوت در اینجاست که سعی آمریکا همیشه بر این بوده که ادعای خود را از سیطره سیاسی و نظامی فراتر ببرد.

تلاش تمدن آمریکایی برای تغییر شیوه زندگی مردم جهان و یکسان سازی فرهنگی

«سبک زندگی آمریکایی» و به عبارت جامع تر«تمدن آمریکایی»، طرحی است که آنها سعی دارند بر اساس آن، شیوه زندگی مردم دنیا را شکل دهند. تحولات سال های اخیر به خصوص پس از فروپاشی شوروی نیز شرایط منحصر به فردی را به وجود آورده است.

آمریکا پس از فروپاشی قطب مقابل خود، مصمم تر تصمیم به آن گرفت که خود را به قدرت بی رقیب دنیا بدل نماید. البته نخبگان آمریکایی از آن مقدار هوش و درایت برخوردار هستند که بدانند این تسلط بلامنازع احتیاج به آن دارد که مردم دنیا نه تنها به لحاظ سیاسی بلکه در همه ابعاد فرهنگی، اقتصادی و... آمریکا را یگانه جهان بپندارند و دقیقاً از همین جاست که موضوع «آمریکایی سازی» جهان مطرح می گردد.

البته ایالات متحده از همان دوران جنگ سرد به اهمیت صدور فرهنگ خود به جوامع مخالف به عنوان روشی برای از پای در آوردن آنها پی برده بود و در آن سال ها نیز فعالیت های گسترده ای در این راستا داشت. سازمان سیا در این زمینه کاملاً فعالانه عمل می کرد.

‌تأسیس «کنگره آزادی فرهنگی» در سال 1329 از جمله فعالیت های سازمان سیا برای سامان دادن به فعالیت روشنفکرانی که می توانستند در جلوگیری از رشد فرهنگ کمونیستی و بسط و گسترش فرهنگ آمریکایی، به کمک واشنگتن بیایند به شمار می رفت.
کارل پوپر، ‌آیزایا برلین، هانا آرنت و... از جمله اندیشمندانی بودند که با سیا همکاری مستقیم داشتند. اسامی شناخته شده ای که مکتوبات بسیاری هم از آنها در محافل فرهنگی ایران راه یافته است. آن زمان در اروپا، موسسات فرهنگی که در نام خود از واژه‌هایی مانند «‌آزادی» استفاده می کردند، به ‌وابستگی به سیا شناخته می شدند.
البته سیا همیشه روش های مسالمت آمیز را در دستور کار خود قرار نمی داد و در شرایطی که از پس اندیشمندان مخالف برنمی آمد، به راحتی ترور را در دستور کار خود قرار می داد و اکنون هم این رویه ادامه دارد. در دوران جنگ سرد کافی بود به نویسنده ای انگ کمونیست زده شود تا تحت فشارهای گوناگون قرار گیرد. کتاب های بسیاری در آن زمان با عنوان «اشاعه کمونیسم» از محافل فرهنگی حذف شدند.


به هر روی بلوک شرق به دلیل مشکلات ذاتی خود و جذابیت های بلوک غرب، در مقابله با آن و بالاخص در مقابل راس و قله بلوک غرب یعنی آمریکا کم آورد و متلاشی شد.

فرهنگ بلوک شرق در مقابل آمریکا به درماندگی رسیده بود و برای کسانی که این کشورها را از نزدیک می دیدند، این موضوع کاملاً مشهود بود.

پروفسور مولانا استاد ارتباطات، در گفتگویی، از خاطرات چهل سال پیش خود از تدریس در پراگ می گفت و این که استادان دانشگاه های پراگ، زندگی دوچهره ای داشتند، زندگی در اداره که خود را کمونیست معرفی می کردند و زندگی در خانه شخصی که از مشروبات الکلی و سیگار امریکایی استفاده و شوهای آمریکایی تماشا می کردند. این استاد دانشگاه بر این نکته تاکید می کرد که من از همان زمان فروپاشی بلوک شرق را پیش بینی می کردم.

پس از جنگ سرد، روشنفکران آمریکایی، دچار غرور و خودبزرگ بینی عجیبی شدند. از نظر آنان حال که دیگر شوروی از هم فروپاشیده، تمام مردم دنیا باید سبک زندگی آمریکایی را برای خود انتخاب کنند. البته رفتارهای مردم اروپای شرقی در به وجود آمدن این طرز تلقی در اندیشمندان آمریکایی بی تاثیر نبود. گروه های رقص و آواز آمریکایی، پس از فروپاشی شوروی به اجرای برنامه برای مردم این کشور و کشورهای اروپای شرقی پرداختند و مردم این کشورها نیز با ولع عجیبی به استقبال از آنها شتافتند. «دنیای آزاد» آن چیزی بود که ارکسترهای امریکایی برای مردم تازه آزاد شده از دست کمونیسم، نمایش می دادند.

به هر روی، اندیشمندان ایالات متحده تصمیم به «یکسان سازی فرهنگی» جهان را گرفته اند و البته این هدف، نیاز به پشتوانه های نظری و همچنین فعالیت های گسترده فرهنگی دارد. «موج سوم»‌ آلوین تافلر، طرح نظریه «‌پایان تاریخ»‌ توسط فوکویاما‌ و... را در همین زمینه باید ارزیابی کرد: ارائه پشتوانه های نظری برای صدور فرهنگ آمریکایی به تمام نقاط دنیا.
نکته قابل ذکر در اینجا این است این که توجه داشته باشیم برخلاف آنچه که در برخی محافل فرهنگی و روشنفکری ایران تبلیغ می شود، بسیاری از موضوعاتی که تحت عنوان مباحث اندیشه ای و فکری در دنیای امروز مطرح می شوند، به شدت با منافع سیاسی کشورهای غربی گره خورده اند و جدا نمودن سیاست از اندیشه، نیز یکی از آنها است، مگر آن که منظور از جدا کردن اندیشه از سیاست را، آلوده نکردن مباحث اندیشه ای با سیاست زدگی بدانیم.

به عنوان مثال، همین کتاب موج سوم که نوشته یک روزنامه نگار آمریکایی است که به هیچ عنوان اندیشمندی طراز اول محسوب نمی شود، اگر توسط ایالات متحده مورد حمایت های مالی و تبلیغاتی قرار نمی گرفت، هیچ گاه این گونه در دنیا مطرح نمی گشت و شناخته نمی شد.

فرهنگ آمریکایی، فرهنگ رفاه و لذت گرایی

البته این نکته نیز نباید از نظر دور بماند که فرهنگ آمریکایی، فرهنگ رفاه و لذت گرایی است و تنها اذهان و عقول را مخاطب خود قرار نمی دهد. این فرهنگ، بیش از آن که خود را با عقل انسان ها درگیر کند، غرایز آنها را مخاطب قرار می دهد.

محصولات آمریکا در جایی از دنیا پا نگذاشته اند مگر آن که لذت گرایی و به تعبیر رساتر راحت طلبی را بدان جوامع وارد کرده اند. ترویج سکس وخشونت در محصولات فرهنگی این کشور را به هیچ عنوان نباید اتفاقی تلقی کرد. فرهنگ سرمایه داری برای حداکثر سود اقتصادی و نیز از پای درآوردن فرهنگ های مقاوم، از چنین مولفه هایی در محصولات فرهنگی خود بهره می جوید.

امروزه فرهنگ به مثابه یک «صنعت سودآور» تلقی می شود و سرمایه داران آمریکایی برای سود بیشتر، هیچ ابایی از نابودی اخلاق جوامع انسانی، حتی در خود آمریکا ندارند. نباید گمان کرد سرمایه داران آمریکایی تنها مردم جهان سوم را طعمه خود قرار می دهند، حتی خود مردم آمریکا هم می توانند برای سودآوری بیشتر شرکت ها، مخاطب محصولات غیراخلاقی قرار گیرند.

نکته ای که در این جا باید بدان توجه داشت این است که قوت و ضعف فرهنگ هایی که مورد هجوم غرب قرار می گیرند، خود موضوعی است که باید مورد توجه قرار گیرد. مثلا در اروپا فرهنگ دینی مسیحیت براحتی در مقابل فرهنگ جدید، عقب نشسته است. این موضوع کاملا قابل درک است که جوان اروپایی، در انتخاب بین فرهنگ لذت گرای جدید - که امروز نمونه کامل آن، تولیدات فرهنگی آمریکایی است- و فرهنگ مسیحی که سعادت را در رهبانیت و دوری کامل از دنیا می داند و حتی برای لذت های مشروع مانند ازدواج نوعی پلیدی قائل است، اولی را انتخاب نماید.

فرهنگ آمریکایی اکنون در حال تصرف تمامی جوامع بشری است و این موضوع را باید جدی گرفت. دیگر حتی سنتی ترین و ریشه دارترین جوامع هم در مقابل آن کمر خم کرده اند.

مبارزه با این تمدن، نیاز به برنامه ریزی و تلاش گسترده دارد و البته می توان گفت مهمترین وظیفه ما در این زمانه نیز همین است؛ و عجیب آن که برخی نهادهای فرهنگی براحتی و با غفلت، نفوذ تدریجی این فرهنگ در بین جوانان ایرانی را نادیده می گیرند.

«جریان یکسویه اطلاعات» از سوی رسانه های غربی به سمت مشرق زمین

در هر لحظه از طرف محصولات فرهنگی آمریکایی، سیلی از «روش های چگونه زیستن» به جوان این زمانه ارائه می شود، در حالی که او در مقابل این سیل، هیچ گونه جایگزینی نمی یابد. از روش آرایش مو، نوع لباس، موسیقی، رمان، کتب روانشناسی جدید برای حل مسائل روحی و حتی نوع روابط اجتماعی تا چگونه اندیشیدن درباره مسائل سیاسی و اقتصادی برای او تبیین می شوند بدون آن که نهادهای فرهنگی داخلی کشورها در این زمینه ها به او «روش های دیگر» را نشان دهند.

"جری ماندر" در مقاله ای که در مجله Nation   به چاپ رسید می نویسد «غول های رسانه ای نظیر «رابرت مرداک»، «تد ترنر» و... 75% جمعیت جهان را تحت کنترل و سیطره رسانه ای خود دارند.»

هند به عنوان کشوری با سابقه ادیان کهن و ریشه دار، نمونه بارز جامعه ای است که تحت تاثیر رسانه های غربی به شدت دچار معضل فساد اخلاقی شده است. یک تولیدکننده و کارگردان هندی درباره تغییر ذائقه جوانان هندی می‌گوید: «فیلم‌سازان هندی بیش از گذشته، مخاطبان جوان شهری را هدف گرفته‌اند و جوانان بیننده از بت‌های خود، خواهان رقص‌های مایکل جکسونی، فخرفروشی‌های تام کروز، مبارزات جکی چان و... هستند». در چنین شرایطی بالیوود برای آن که بتواند به حیات خود ادامه دهد و توسط رسانه های غربی حذف نشود، به استفاده از صحنه های غیراخلاقی در فیلمهای خود روآورده است؛ پدیده ای بی سابقه که مردم هند در گذشته به شدت با آن مخالفت می کردند و به همین دلیل سابقاً فیلم های هندی، محدود به رقص و آواز با موضوعات درام خانوادگی بود. اما امروزه با تاثیر فرهنگ غرب، برای بسیاری از مردم مسائل غیر اخلاقی، حالت عادی به خود گرفته است.

به طور کلی رویکرد رسانه های غربی آن است که با ساخت برنامه هایی همه‌پسند-یا به تعبیر دقیق تر عوام پسند- به ارضای انبوهی از مخاطبانی بپردازند که در عین حال که از نظر اقتصادی سود آور هستند، چندان اهل تفکر نبوده و از هیچ جنبه ای برای غرب مشکل ساز نشده، به راحتی تفکرات ارائه شده از طرف رسانه ها را می پذیرند.

معمولاً وقتی صحبت از رسانه به میان می آید، اصطلاح «جریان آزاد اطلاعات» بر زبان اندیشمندان غربی جاری می شود. اما حقیقت آن است که اکنون ما با «جریان یک سویه اطلاعات» مواجهیم تا جریان آزاد.

پرسشی که اینجا مطرح می شود آن است که آیا در صورتی که سیطره رسانه ای غرب توسط ما شکسته شود، در این صورت غرب باز هم از این جریان آزاد استقبال خواهد کرد؟ یا این دفاع از جریان آزاد مربوط به این زمان کنونی است که خود سیطره ای مطلق بر عالم رسانه دارند؟ در حالی که ما شاهد آن هستیم که خبرنگاران ایرانی، برای کوچکترین فعالیت های خود در ایالات متحده با محدودیت مواجه هستند.

رقیب اصلی تمدن غرب، «اسلام انقلابی» است

در هرصورت، در زمان کنونی ما شاهد آنیم که «سبک زندگی آمریکایی» که سعی در پوشش تمامی ابعاد زندگی دارد و فقط به ارائه تولیدات در مباحث اندیشه ای، بسنده نکرده است، در حال سیطره برتمام کره خاکی است.

برای اهل فکر، لیبرال دموکراسی نظریه پردازی می شود و برای توده مردم، فرهنگ رسانه ای که در بالا ذکر شد، ارائه می شود و دقیقاً از همین دو منظر باید به مقابله با تمدن آمریکایی- یا قله تمدن مدرن- پرداخت.

در این میان، اندیشمندان غرب جدید به خوبی پی برده اند که رقیب اصلی تمدن غرب، «اسلام انقلابی» است؛ اسلامی که بیشتر تمایل دارند از آن با نام «اسلام بنیادگرا» یاد کنند. هیچ چیز به اندازه آنچه که در ایران اتفاق افتاده و می افتد و البته تاثیرات خود را بر دیگر مناطق دیگر خاورمیانه- وحتی دیگر نقاط جهان- می گذارد، غرب را نگران نمی کند.
اصولاً فرهنگ های دیگر آنقدر توانایی ندارند که به عنوان رقیب برای غرب جدید به حساب آیند. مثلاً در افریقا، حتی زبان های محلی هم جای خود را به امثال زبان های فرانسه و انگلیسی داده و رو به نابودی رفته اند چه رسد به دیگر مولفه های فرهنگی. در آمریکای لاتین نیز تمدن های بومی سرخپوستی چنان سرکوب شده اند که اثری جدی از آنها باقی نمانده و جای خود را به فرهنگ جدید داده اند.

در این میان تنها اسلام و برخی ادیان شرقی توانسته اند به حیات خود ادامه دهند که البته به نظر می آید غربی ها با توجه به غلبه جنبه های فردی در ادیان آسیای شرقی، آنها را خطر چندانی برای خود محسوب نمی کنند چنان که اسلام خانقاهی و با رویکردهای شدید صوفیانه، هیچ گاه از طرف غرب خطر تلقی نشده است. اما اسلام انقلابی همواره مایه نگرانی آنها بوده است؛ اسلامی که رشد و نمو خود را حقیقتاً به امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی مدیون است.

اما این تفکر چه خصوصیاتی دارد که مایه نگرانی غرب شده است؟ پاسخ چندان پیچیده نیست. اسلام خانقاهی را در نظر بگیرید و یا حتی اسلام شریعت مدار سنتی را. اکنون حتی در خود آمریکا، خانقاه وجود دارد اما آیا یکبار ندای اعتراضی از این گونه محافل، علیه عملکرد اقتصادی جهان سرمایه داری که چند میلیارد فقیر در جهان محصول آن است و یا در برابر ده ها جنایت سیاستمداران غربی، شنیده شده است؟ اسلام شریعت مدار سنتی نیز بر همین سیاق می پندارد با عمل به چند دستورالعمل فقهی و یا عبادی رستگاری انسان حاصل می شود. اما رویکرد امام(ره) بخصوص در ده سال رهبری پس از انقلاب نشان داد در متن وقایع اجتماعی باید به دنبال رستگاری بود؛ و دقیقاً همین تفکر است که غرب را نگران می کند و دقیقاً از همین جاست که به اصرار روشنفکران غربگرای داخلی بر ترویج سکولاریسم پی می بریم.

رواج هرگونه معنویت بدون توجه به مسائل جامعه بشری، در نهایت به سود دنیای غرب تمام خواهد شد، حتی اگر به ظاهر از ریشه های شرقی برخوردار باشد.

و نکته آخر آن که رویکرد نظامی گرایانه آمریکا پس از وقایع 11سپتامبر و بحث خاورمیانه بزرگ، به خوبی نگرانی های آمریکا را نمایان می کند و نشان می دهد که آنها اگر در تمام دنیا هم خود را آسیب ناپذیر بدانند، از اسلام انقلابی براحتی نمی توانند عبور نمایند و آن را نادیده بگیرند.

نشان دادن شکنجه در ابوغریب و گوانتانامو هم که به اصطلاح «افشا شد»، نشان از آن دارد که آمریکایی ها برای زهر چشم گرفتن از مخالفان، دست به هر کاری می زنند. کاخ سفید سعی داشت با نشان دادن این تصاویر، عاقبت مخالفان را به آنها گوشزد نماید. از این گونه اتفاقات می توان نوع تعاملات آمریکا با دنیا را در صورتی که منافعشان به خطر بیفتد، حدس زد. در حقیقت نوگرایی بر خلاف چهره ای که در وهله اول به نمایش می گذارد، در ذات خود به شدت انحصارگرا است و اجازه حیات به تفکراتی که بنیان های آن را زیر سئوال ببرد، نمی دهد و مسلما دنیای جدید، در آینده خشونت خود را بیشتر ظاهر خواهد کرد.