تحلیلی زیبا و قابل تامل از واقعه کربلا (3)
14. "جنایتکار" و "قدّیس"؛ در ترازوی کدام "داوری"؟
اتفاقی که در معرفتشناسی جدید غرب رخ داد، فقدان تفکیک میان "شکاکیّت" با "عقلانیّت انتقادی" و تفکیک میان "جزمیّت" با "یقین معرفتی" بود. ابتدا به نام "روشنگری"، پرچم "دیکتاتوری مطلقهی عقل" را برافراشتند و نفی "وحی"، نفی "شهود" بشری، و حتی تضعیف کامل "تجربهی حسی بشر" را نتیجه گرفتند و امروز به نام "نقد عقل"، عاقبت در ورطهی "نفی عقل" و نسبیگرایی افراطی نیز افتاده و "شکاکیّت" و "لاادریگری" و منطقهای شخصی غیر قابل تعمیم، بر همه معارف مسلط شده است. مبنای این "پلورالیزم"، نه امکان "تکثر و تنوع عقلانی" بلکه نفی هر گونه "معیار" برای هر نوع "داوری" است. این وضعیت، به حذف "عقل" از صحنه فرهنگ بشر، شبیهتر بوده و نتیجه عملی آن روشن است. با "لاادریگری"، عملاً احمقها و نوابغ در یک سطح معرفتی قرار میگیرند و دانا و نادان، گاه به یک اندازه، حقّ اظهار نظر و تصمیمگیری و حتی "حقّ حاکمیّت" خواهند یافت، چنان که در عوالم رسانه و سیاست جهانی میبینیم. در این منطق، "جنایتکار" و "قدّیس"، ارزش مساوی مییابند؛ اندیشهی عدالتخواهی و "شرافت" انسانی با اندیشهی نظریهپردازان هموسکسوئل و همجنسباز، به یک اندازه "اندیشه" بوده و به یک معنا و یک اندازه، "محترم" شمرده میشوند. و این است که در تفکر لائیک، دولتها نسبت به هر دو گرایش اخلاقی و غیراخلاقی، باید بیطرف باشند و هیچ یک را تقویت و یا تضعیف نکنند. در این منطق، عالَم، بازار مکّاره است و همه گرایشات به یک اندازه، محترم خواهند بود. اما در منطق معرفتی امام حسین(علیهالسلام) میتوان تدریجی بودن، نسبی بودن، بشری بودن و تکاملپذیر بودن "معرفت بشر" را پذیرفت و در عین حال، در دام "آنارشیزم اخلاقی و معرفتی" در نغلتید.
فرهنگ حسینی را بشناسیم و به خطرات اندیشهای بیندیشیم که از "علم"، "آلت قتّاله" ساخت و به جان بشر افتاد و سپس به نام "بیطرفی علم"، توانست علم را از اردوگاه "انسانیّت"، خارج و در جبههی مقابل، چونان جیرهخوار جبّاران تاریخ و ابزار دست سرمایهپرستان و قدرتمداران جهان، به کار گرفت و از تقسیم مساوی "حقّ حاکمیّت" میان اندیشههای سیاه تاریخ با اندیشههای آزادیبخش، به تساوی!! دفاع کرد و میکند.
15.مساوات؛ ارزشی یا حقوقی؟
آنان "تکثّر" را با "تشتّت"، عوضی گرفتند، "انصاف" را با "بیتفاوتی" اشتباه کردند و "بیتعصّبی" را با "لاادریگری" جا به جا کردند، "عقلانیت" را قربانی "شکاکیّت" و مساوات "ارزشی" را با مساوات "حقوقی"، مغالطه کردند. حال آن که در معارف اسلامی، مساوی بودن دو فرد با هر عقیده و تفکر، از حیث "حقوق اجتماعی"، و مساوات از حیث "ارزشی"، دو بحث مستقل میباشد؛ پس شعار حسینی این است: مساوات در حقوق اجتماعی و مدنی "آری"، اما مساوات ارزشی "هرگز".
چرا دو تن عالم و جاهل، عادل و فاسد، مساوات ارزشی داشته باشند؟! مگر خوب و بد مساوی است؟! انبیاء(علیهالسلام) آمدند تا همین را بگویند. گر چه مساوات "حقوقی" از حیث مدنی و شهروندی، امر دیگری است. انبیاء(علیهالسلام) مامور شدند به بشریّت ابلاغ کنند که "عقاید" شما در "ارزش" شما به لحاظ واقعبینی و حقگرایی، تأثیر گذارده و در میزان "انسان" بودن، دخالت دارد زیرا "معرفت" و واقعبینی و عقلانیّت، در واقع، سطح انسانیّت انسان را تعیین میکند. درجهی "انسانیّت" پس از حقانیّت "عقیده" و متناسب با نوع عقیده است که معنا مییابد. "عقیده"، افراد بشر را به لحاظ "ارزشی" و نه "حقوقی"، به "انسان" و "نیمه انسان" و "غیرانسان" تقسیم میکند. در مدینه، همه "حقوق مساوی" دارند، اما "ارزش مساوی" ندارند. مراقب مغالطه بزرگ میان "مساوات ارزشی" با "مساوات حقوقی" باشیم تا به نام "مساوات"، عملاً "فضیلت" را انکار نکنند و "فضیلت" را با "رذیلت"، "عدالت" را با "قساوت" و "حقیقت" را با "ناحقیقت" را در یک ردیف، در صندلیهای شبیه به یکدیگر ننشانند و تمایز این دو را انکار نکنند. پیروان این طرز تفکر در جهان اسلام، دیروز با سلاح "دیالکتیک"، اسلام کمونیستی را دین انسانی و مدرن دانستند و امروز با سلاح "هرمونتیک"، اسلام لیبرالیستی و سرمایهداری را دین انسانی و مدرن میخوانند و فردا شاید اسلام جعلی دیگری از این کارگاه بیرون آید. آنان "معیاری" برای داوری و "ملاکی" برای تشخیص و "محکی" برای تکلیف و "ترازویی" برای مقایسه، خارج از چهارچوبهای رایج دنیا نمیشناسند و مدام به دیگران آویزاناند، در هر دورهای، تابع مُد سیاسی و فلسفی و پیرو حاکمان همان دوره هستند و متأسفانه هزینه این خطاهای تاریخی را آنان، خود نپرداختند. ملتها بودهاند که هزینه پرداختند و متأسفانه باز هم خواهند پرداخت، این خطاها ارزان نبود و برای ملتها، ارزان تمام نشده است و بهای آن را نسلها میدهند.
آیا ذهن ایشان با زبانشان دوگانه و ناهماهنگ است و ذهنشان به بدی زبانشان نیست و زبانشان، تیزتر از ذهنشان است، ولی واقعیت آن است که "ذهن"، خود را به مرور زمان، به شکل "زبان"، نشان میدهد و ما جز "زبان"، راه عادی برای نقب زدن به "ذهن" نداریم و نمیتوان میان "ذهن" و "زبان" تفکیکی جدی در مفاهیم حصولی، صورت داد.
16. چه کسی میپرسد: "چه باید کرد؟"
بنابراین، در منطق حسینی، نقد "عقل بشری"، پذیرفته میشود اما نفی "عقل" پذیرفته نیست. نفی عقل، نتیجهای جز مساوی شدن همه چیز، از دست رفتن اهمیت و شرافت همه چیز و بیتفاوتی در همهی صحنههای تاریخ و پریدن از روی پرسش انسانی "چه باید کرد؟"، ندارد. حیوان از خود نمیپرسد "چه باید کرد؟".
"باید"، برای یک حیوان و جامعهی حیوانی معنا ندارد. انسان است که میتواند از خود بپرسد "چه باید کرد؟". تفاوت انسان و حیوان در همین "باید و نباید" است. حیوانات "باید و نباید" ندارند، زیرا "عقل و اخلاق" در حیوانات، بیمعناست. بر همین اساس، آنان که تفسیری صرفاً حیوانی و غریزی از "انسان" دارند، همهی "باید و نباید"های اخلاقی و حقوقی را کلیشههایی ایدئولوژیک، از نوع استبدادی میدانند و با همهی اصول عقلی و اخلاقی، مخالفت میکنند و "آزادی" را به معنای نفی همه "بایدها و نباید"های شرعی و عقلی، ترجمه و تفسیر میکنند. این فرهنگ، گذرنامه خروج از زندان سنّت!! را تنها به شرط ورود به زندان "سرمایه و سرمایهداری جدید"، مُهر میزند. هالهی قداست "سنّت" را شکستند تا قداست "سرمایه و شهوت" را تثبیت کنند. سیاست، صرفاً فنّ کسب و تثبیت "قدرت" و اقتصاد، صرفاً فنّ کسب و افزایش "ثروت" شد و هر دو، بریده از "حقیقت" و "فضیلت" و "عدالت" بررسی میشوند. این، همان منطقی است که در عاشورا و با شکل آنروزیاش، با حسین بن علی(علیهالسلام) چهره به چهره شد و اکنون با اَشکال امروزی آن مواجهیم.
هرگز اتفاقی نبوده است که در این منطق، نسبت به پرسش "چه باید کرد؟" و نسبت به هر "باید و نباید" اخلاقی و عقلی، آلرژی دارند. در این نگاه به فرهنگ عمومی، "مذهب" در حدّ "فال قهوه"، حرمت دارد و خواص و "اِلیت" (Elite نخبگان)، به جای ترجیحات اخلاقی و استدلال شرعی و عقلی، چرتکهی "سود و زیان مادی" میاندازند که چه کاری سود مادی دارد و چه کاری به ضرر است و تنها از منافع ملموس کمّی و ریاضی، سخن میرود، بدون آن که بپرسند چه "باید" و چه "نباید" کرد؟ آنان حدود و فضیلت را، خرافات و خوراک بنیادگراها میپندارند، زیرا پس از نفی "عقل" و "وحی" و پس از فروکاستن "عقلانیت" صرفاً به عقل معاش و عقل ابزاری، و تحقیر "عقل معاد" و "عقل ابدیّت"، پس از نسبی شدن همه "ارزشها" و نفی همه "اصول"، دیگر کدام حریم قطعی و ثابت دینی، عقلی و اخلاقی، باقی میماند تا ارزش "جهاد"، "شهادت" و فداکاری داشته باشد؟ کدام "اصولی" باقی میماند تا "اصولگرایی" معنادار باشد و کدام "حدودی" میماند تا "حد نگهداری" بخواهند و پس از این، دیگر کدام "حقیقتی"، آن قدر مهم، جدی و عینی است که بتوان برای آن کشته شد؟ و کدام "عدالتی" محترم است که به بریدهشدن دستها و سرهای شهیدان در ظهر عاشورا بیارزد؟ و اساساً، "ارزیدن"، یعنی چه؟ و "ارزش" چیست؟
17. چه کسی میتواند جهاد کند؟
چنین است که فرهنگ مادی، همه مضامین سرشار از انسانگرایی و فداکاری را که در پس کلمهی "جهاد و شهادت" و در دل عاشورا نهفته است، ابتدا "نسبی" نموده، سپس لغو و آنگاه حذف میکند. زیرا نفسانیّت و استکبار، با هر نوع "لجام عقلی" و "حدّ اخلاقی" مخالف است. آنان همه چیز را تجاری و بازاری میکنند و در دنیای کنونی چنین کردند و هیچ ارزشی را فراتر از "لذّت" و منفعتِ هر چه فردیتر و کمّیتر، باقی نگذاردند تا "از جان و مال گذشتن"، را معقول بدانند. مطابق این معرفتشناسی و انسانشناسی، هیچ چیز در این عالم، مهمتر از "من" و "منافع من" نیست تا جان و مال خود را در راه آن به خطر اندازم و هیچ عقیدهای مهمتر از اصل "زنده بودن" بیولوژیک به هر قیمت و در هر شرایط، نخواهد بود پس در ایدئولوژی مادی، هر "عقیده" باید به نفع ملموس مادی دنیوی من باشد، نه آن که جان و مال من در خدمت "حقیقت" و "عقیده" باشد. حال آن که منطق حسین(علیهالسلام)، منطق قرآنی است: "الَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَ أُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ"(توبه/20)؛ خداوند به صراحت و قاطعیّت، میان آنان که از جان و مال در راه خدا و ارزشهای متعالی میگذرند و آنان که نمیتوانند بگذرند، مرز کشیده است.
"لَّا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا"؛(نساء/95) پس مجاهدین و قاعدین، هرگز "ارزش مساوی" ندارند. آنها که از جان و مال خویش در راه "عقیدهی حق" میگذرند و آنها که نمیگذرند، برابر نیستند. خداوند، برتری بخشیده و "قیامکنندگان" را بر "نشستگان" ترجیح میدهد. اما در منطق مادیّون و شکّاکان خودخواه، به راستی چه ترجیح عقلی در اینباره وجود دارد؟ خداوند در قرآن کریم از کسانی تجلیل میکند که در راه ارزشها، متجاوزان علیه جان بشر و عدالت و معنویت و ارزشهای الاهی را بکشند و کشته شوند. چه کسانی میجنگند و کشته میشوند؟ آنان که با "جان" پای عقایدشان بایستند، نه برای منافع مادی خود دائماً چرتکه بیندازند.
18. چه کسانی از شهادت میگریزند؟
این منطق عاشوراست. کسانی عملاً بنیاد ضدّیت با "وحی" و "عقل" را پی ریختند و این بنای پوشالی را بالا آوردند که پیشتر در عرصهی نظر، از معرفتناشناسیِ "نسبیگرا" و "شکّاک" تا مکتب "اصالت لذت" و "اصالت دنیا" را پوشش دادند. "سکولاریسم"، در واقع، "اصالت دنیا" است؛ آخرت را به سایه بردن، "ابدیّت انسان" را به حاشیه راندن، تعالیم انبیاء(علیهالسلام) را جدّی نگرفتن و "وحی" را مبنای "حقوق" و "مشروعیّت اجتماعی"، قرار ندادن و "عقل و شرع" را ملاک تشخیص "حقّ" از "باطل" ندانستن است. نه آن که سکولاریزم مطلقاً با هر نوع "معنویتی"!! مخالف باشد. دیدگاههای ضدّ جهاد و ضدّ شهادت همه از محصولات نهضت "ضدّ وحی" و "ضدّ عقل" است و وظیفه ما به عنوان کسانی که به منطق "عقلانیّت دینی" معتقدیم، آن است که علاوه بر "وحی"، نسبت به "عقل" نیز غیرت بورزیم، زیرا "عقل"، پیامبر درونی خدا (امام کاظم(علیهالسلام): إنَّ لِلّهِ علی النّاسِ حُجَّتَینِ : حُجَّهً ظاهرهً و حُجّهً باطِنَه ، فأمّا الظّاهِرَهُ فالرُّسُل و الأنبیاءُ و الأئِمَّهُ (علیهمُ السّلام) و أمّا الباطِنَهُ فَالعُقول. اصول کافی، ج1:16)، حجت الله (امام صادق(علیهالسلام): حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِیُّ وَ الْحُجَّةُ فِیمَا بَیْنَ الْعِبَادِ وَ بَیْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ. اصول کافی، ج1: 25) و رسول حقّ است. (امام علی(علیهالسلام): العَقلُ رَسولُ الحَقّ. غررالحکم، ص15)
اسلام حسینی میگوید پیامبران، "عقل بیرونی" هستند، یعنی همان "عقل"اند که از بیرون با ما سخن میگویند و "عقل و فطرت" ما، پیامبر الاهی است که از درون، با ما سخن میگویند. پس "عقل" و "فطرت" و "پیامبر"، رسولالله میباشند و خداوند دو سفیر بر ضدّ یکدیگر، نمیفرستد. هر جا تضادی میان "عقل" و "وحی"، میان "فطرت" و "دین"، ادعا شود، بدانید که یکی از دو طرف را به درستی نشناختهاید و سوءتفاهم شده است. چرا تضادی نیست؟ زیرا محال است که خداوند مبدأ حکیم واحد، به دو سفیر ناهماهنگ نمایندگی دهد تا موضع متناقض بگیرند.
در فرهنگ اسلامی، این دوگانگی محال است. چرا پیامبر اکرم(صلیاللهوعلیهوآله) و اهل بیت(علیهالسلام) و پیش از همه، قرآن کریم، آن همه بر "عقل"، تأکید کردهاند؟ آری "نقد عقل" بشر را میپذیریم اما "نفی عقل"، نفی "همه چیز" است. محدودیتهای عقل را میپذیریم، اما "مبارزه با عقل" را هرگز.
19. عقل، خود را نقد و محدود میکند
منظور از "عقل" البته لزوماً فلسفهی کلاسیک نیست و فیلسوفان برجسته که همواره در تاریخ، نقش "وکیل مدافعِ" عقل را در حوزهی عقل "نظری" و "عملی"، بازی کردهاند، آنان نیز در باب "کامل نبودن عقل" و "خطاپذیری" و نقد محدودیتهای "عقل" توسط خود عقل، بحثهایی به تفصیل دارند.
جناب بوعلی که او را رئیسالفلاسفه نامیدهاند، صریحاً میگوید: "اَلوُقوفُ عَلی حَقایق الاشیاء لَیسَ فِی قُدرةِ البَشَر وَ نَحنُ لانَعرِفُ مِنَ الاشیاء الا الخَواص وَ اللّوازِم و الاعراض وَ لانَعرِفُ الفُصولَ المُقّوِمة لِکلِّ واحدٍ مِنها الدالّةِ عَلی حَقیقَته"؛ (التعلیقات، ابنسینا، ص34.) در وسع و توان عقل بشر نیست که "حقیقت اشیا" را دریابد و کنه "حقیقت" هیچ چیز را نمیتوانیم بدانیم. عقل ما حداکثر، خواص و لوازم و عوارض اشیاء را درک میکند.
این سخن کسی است که او را سخنگوی فلاسفه محسوب کردهاند، فیلسوف مشّائی صد در صد "عقلگرا"، این گونه از "محدودیت عقل" میگوید. بگذریم از آن چه در "عرفان نظری" یا "فلسفهی اشراق" گفته شده است. آنان در باب "عقل"، غیرت بوعلی را ندارند و حتی او را نقد میکنند. "قونوی" از جایگاه یک عارف، "بوعلی" را در "شفا" و "نجات"، یک قهرمان عقلگرای متصلّب میداند که بالاخره، در اواخر "اشارات"، اعتراف میکند "عقل" محدود است و بشر با این عقل، توان اشراف بر "حقیقت" هیچ چیز را ندارد و باید اهل "مشاهده" بود نه "مشافهه"؛ یعنی با گفتوگو و علم حصولی و این قبیل بحثهای استدلالی، بسیاری "حقایق بزرگ" را نمیتوان "فهمید"، بلکه باید "دید".
20. "مطلقگرایی" له و علیه عقل، از دو سوی!
از این سنخ عبارات در عرفان کلاسیک و آثار عرفان نظری، از کسانی چون "ابن عربی" و "قیصری" و "قونوی" و دیگران، در "فتوحات"، "شرحالفصوص"، و "مصباحالانس"، بسیار دیده میشود که تصریح میکنند "عقل" را معتبر اما آسیبپذیر و محدود میدانند و "قلب"، را نه ضدّ "عقل" بلکه شریفتر از آن میدانند که در منطق ایشان "عشق"، ناقض "عقل" نیست، ولی محدودیتهای "عقل" را نیز یک به یک شمردهاند که نمیخواهم به تفصیل وارد شوم.
مواردی از این قبیل که داوریهای عقلی و حکم نظری، بسته به استعداد و عقل فیلسوفان مختلف، متفاوت بوده و این نشان میدهد "عقل"، مثلاً دچار نسبیّت و محدودیّت است و یا اختلافاتی که فلاسفه بر سر "مسئلهای واحد" دارند، دلیل بر آن است که پس قطعیّتی مطلق در کشف "عقل" نمیتوان داشت یا چرا حتی یک فیلسوف، در طول زمان، بارها در مسئلهای تجدید نظر میکند؟ و این که اساساً با "عقل جزئی" چیزی غیر از جزئیات را نمیتوان دانست و نیز عقاید جزمی غیر عقلی بسیاری در جامعه بشری، منتشر و نسل به نسل منتقل میشود و کسی از عقلانیّت آنها سؤال نمیکند، حال آن که هیچ دلیلی نیز به نفع آنها اقامه نشده و این همه نشان میدهد که نه بشر، موجودی کاملاً عقلانی است و نه عقل، قدرت فراگیری دارد تا اشراف بر همه چیز و امکان حل همهی مسائل و به ویژه درک "حقایق بسیط" را داشته باشد. زیرا آن چه جنس و فصل منطقی ندارد، قابل شناخت "حدّی" نیست و تنها شناخت "رسمی"، یعنی شناخت لوازم و آثار آن ممکن است. حتی "انسان" را به "حیوان ناطق" تعریف میکنند و در توضیح کلمهی "حیوان"، عباراتی چون جسم، رشد، حرکت، اراده، جوهر و ابعاد ثلاثه میآید و عرفا در همه این کلمات، مناقشه میکنند که آیا این کلمات میتواند نشان دهد "عقل" ما مفهوم "انسان" را شناخته است؟ از آن بالاتر، آیا ما حتی "حقیقت مجرّد" خودمان را میشناسیم؟ حتی حقیقت "خود" را با عقل نمیتوان شناخت. ما برای شناخت "خود"، دلیل نمیخواهیم؛ نه "دلیل" داریم و نه به دنبال "دلیل" هستیم.
علیرغم اشکالاتی که وارد شده، در عین حال، حتی اشراقیّون و عرفا (چه رسد به فلاسفهی مشّاء)، از این سخنان نتیجه نگرفتند که "ادراکات عقلی" مطلقاً نادرست است!! بلکه نتیجه گرفتند که ادراکات عقلی، مطلقاً درست نیست. گفتند "مطلقاً درست" نیست، نگفتند "مطلقاً غلط" است. و این چیزی غیر از "شکاکیّت معرفتشناختی" است که اکنون بر کل فرهنگ و فلسفه و علوم انسانی و معارف رسمی بشر در غرب و شرق عالم حاکم است. از آن سوی، متشرّعین، محدّثین و متکلّمین نیز در "نقد عقل" و مشروط کردن "اطلاق عقل"، استدلالهایی قوی و ضعیف ارائه کردند که بخشی مجاب نشده است.
21. هرمنوتیک یزید و جاهلیّت جدید
اینک نتیجه بگیریم:"عقل" را مطلق نمیکنیم، اما اجازه نمیدهیم که "عقل"، نفی شود. حتی در ظهر عاشورا نخواهیم گذارد "عقل"، صحنه را ترک کند. جزئیترین اتفاقاتی که در ظهر عاشورا افتاد، به همان میزان که "عاشقانه" است و توجیه عرفانی دارد، "عاقلانه" است و توجیه عقلانی داشته است، اگر "عقل"، نفی شود دیگر هیچ حقیقتی را نمیتوان نه "اثبات" و "نفی" و نه حتی "نقد" کرد.
از سوی دیگر، در طول تاریخ، کسانی آمدند تا به نام "عقل" یا "تجربه" و یا "عرفان" بشری، عملاً "وحی" را از دایرهی "معرفت"، حذف کنند. چنان چه امروز در الاهیات اصطلاحاً مدرنی که از غرب، ترجمه میشود، از چند طریق دیگر در مقام ثبوت و در مقام اثبات، وحی را مورد یورش قرار دادهاند. نخست، ثبوتاً وحی و نبوت را تجربهای خطاپذیر و بشری میدانند که لفظاً، مضموناً و مفهوماً، تابعی از متغیر "فرهنگ بشری" روزگار انبیاء(علیهالسلام) بوده است. تجربهای خطاپذیر که یک بشر عادی، آن را "معادلسازی مفهومی" کرده و الفاظ و کلماتی برای "مفاهیم روانی و ذهنی خود"، دست و پا کرده که در خور همان جامعهی قبیلهای خرافی و جاهلی بوده است. همچنین در مقام فهم و تفسیر نیز آن "حقیقت غیرالاهی"، مخدوشتر و مشوشتر میشود و با تفسیرهای متکثر و متضاد بشری، تکهپاره، نسبی، مشروط، تأویلی، مبهم، نامفهوم و بیاعتبارتر میگردد. غرب و غربزدگان دنیاگرا با "معارف وحیانی"، چنین معاملهای کرده و چنین هدفی داشتهاند و از سوی دیگر، احکام و ارزشهای اخلاقی دین را علاوه بر آن که تاریخمند نموده و تاریخ مصرف آن را هم منقضی و نسخ شده به دست بشر، اعلام کردند، با ترفندهای معوج هرمنوتیکی، معانی آن را هم مشوّش کرده و مدعی شدند که میتوان بدون هیچ امکان "داوری"، از هر عبارتی و هر آیه و روایتی، تفسیرهای کاملاَ متضاد کرد تا عملاً در این شبهتفسیرها، چیزی از "ایمان" و معیارهای نظری و عملی دین باقی نماند و اثباتاً نیز راهها به سوی حقیقت "دین" مسدود گردد. این همان تفسیری از وحی و دین است که اینک در غرب، گفتمان حاکم است و در کشورهای اسلامی با نام الاهیات جدید و مدرن، ترجمه و "بومی" میشود. در این تفسیر، معلوم نیست که اگر چیزی هم از "ایمان" باقی بماند، چه ارتباطی اولاً با عقل و عقلانیّت و معرفت دارد؟ ثانیاً، چه نسبتی با وحی و معارف وحیانی دارد ؟ و ثالثاً، چه ربطی با شریعت و تکلیف الاهی بشر در زمین دارد؟ دیگر آن که با عدالت و حقوق بشر چه میکند؟ و حتی چه سر و کاری با "عقیده" دارد؟
این پروژهی حذف دین، از صحنه و به حاشیه بردن آن، گر چه روشنفکری و مدرن به نظر رسیده و آخرین نسخهی آن به نام الاهیات مدرن و پست مدرن غربی، ترجمه شده و با برچسب فلسفهی دین و کلام جدید و فلسفهی زبان و... تئوریزه میشود اما ماهیتاً همان کاری است که در عمل، سیستم بنیامیه و معاویه کردند و جای یزید را با حسین(علیهالسلام) در مرکز امّت اسلام، تغییر دادند. امویها هم اصل نبوت را بشری و غیرالاهی، معرفی کردند و هم معیار اصلی تفسیر دین را دچار هرج و مرج کردند و امکان داوری عقلی و متنی را از مسلمین گرفتند و عقلانیّت و شریعت و عدالت را از دین تفکیک کردند.
22. مجاهد عاشورایی، نه "فاناتیک"، نه "فیدئیست"
بدون معرفت، چگونه میتوان "مجاهد" شد؟! چه ایمان و معنویتی است که به هیچ معرفتی پشتگرم نباشد، اما میتواند "مجاهد" پرورش دهد؟
این روش، "مجاهد" درست نمیکند، "متعصّب" درست میکند. بدون معرفت و بدون ارتباط "معنویت" با "معرفت" چگونه میتوان به کربلا رفت؟ اساساً، مجاهد و شهید، مگر میتواند "فیدئیست" باشد و از "ایمان" منهای "عقل" و جدای از "معرفت"، بگوید؟ چگونه میتوان گفت معنوی باش، "ایمان" داشته باش ولی نوع اعتقادات تو مهم نیست؟! "فیدئیسم"، به نام تفکیک "عقل" از "ایمان"، به تقابل "عشق" و "عقل" دامن میزند.
بعضی بزرگان مسیحیت را دیدهام که عاشورای حسین(علیهالسلام) را با تصلیب عیسی(علیهالسلام) مقایسه کردهاند. از "تفدیه" و فداشدن عیسی(علیهالسلام) بر صلیب، گفته و سپس "فدا شدن" حسین(علیهالسلام) در عاشورا برای شفاعت بشریّت را به آن تشبیه کردهاند! این یک سوءتفاهم است. ما نهضت "عاشورا" را از حیث معرفتی، یک نهضت "فیدئیستی" نمیدانیم. معتقد نیستیم که در عاشورا، "ایمان از معرفت" و "عشق از عقل"، تفکیک شده است. معتقد نیستیم که حسین(علیهالسلام) به جای همه مؤمنان، همه شیعه، همه امّت یا همه بشریّت فدا شده تا گناهان همه را بخرد، چنان چه معتقد نیستیم عیسی(علیهالسلام) به صلیب رفته باشد، آن هم برای خریدن گناهان همه بشریّت و بخشیده شدن آنان.
23. عاشورای حسین(علیهالسلام) و صلیب عیسی(علیهالسلام)؟!
ما معتقد نیستیم که مسیح(علیهالسلام) یا حسین(علیهالسلام)، مسئولیت مردم را از دوش آنان برمیدارند و خود به دوش میکشند. با عاشورای حسین(علیهالسلام) از هیچ کس سلب مسئولیت نشده و نمیشود. عاشورا "مسئولیتآور" است نه "مصونیتآور". این برداشت از عاشورا را میان برخی شیعیان رایج کردند که حسین(علیهالسلام)، شهید شد تا ما گریه کنیم و گناهانمان بخشیده شود، یا شله و آش نذری دهیم تا بخشی از ربا و نزولهایی که خوردهایم و گناهانی که کردهایم، جبران شود. این همان برداشت کلیسا از ادّعای به صلیب رفتن عیسی(علیهالسلام) است که حسین(علیهالسلام) در عاشورا شهید شده تا با گریستن بر او ما بخشیده شویم. شکی نیست که با گریه بر حسین(علیهالسلام)، گناهانی بخشیده میشود. شفاعت امام حسین(علیهالسلام) در قیامت، آرزوی بزرگ همهی ماست و تردید ندارم که گریه بر حسین(علیهالسلام)، در جلب عفو و رحمت خداوند، در تلطیف روح انسان، در متوجه کردن ما به قصورها و تقصیرهایمان، در منقلب کردن و پشیمان کردن ما از خطاها و تلاش برای توبه و جبران و تجدید نظر در زندگی عمیقاً مؤثر است. کمترین ثمرهی گریه بر حسین(علیهالسلام)، آن است که هر بار اعلام میکنیم ما در جبههی حسینی و یزیدی تاریخ، بیطرف و خنثی نیستیم و حتی گریه مصنوعی، "تباکی" و تظاهر به گریه نیز اعلام موضع است که ما در صف حسین(علیهالسلام) و با حسینیهای تاریخ هستیم و خواهیم ماند و نه بیطرف و نه با یزیدیها، نیستیم. گریه بر حسین(علیهالسلام) هم عبادت است و هم سیاست. اما نه به این معنا که مسیحِ ما به صلیب عاشورا رفت و در کربلا قطعهقطعه شد برای آن که گناهان ما بخشیده شود.
تلاش برای غیر سیاسی کردن عاشورا و توجیه عافیتطلبیها و بیطرفیهای ما، یک خیانت معرفتی به امام حسین بن علی(علیهالسلام) است و اتفاقاً مورد تایید امویها و شخص یزید هم بود. جریان تفکیک "ایمان" از "عقیده"، جدایی "عشق" از "عقل" و تقابل جهاد و شهادت با "معرفت" را که تداوم "ایمان غیرعقلانی"، تعصّب و زائدهای فیدئیستی است، مجدداً در دهههای اخیر میکوشند وارد گفتوگوهای اسلامی کنند و صرفاً اهداف فرهنگی ندارند، بلکه انگیزههای صریح سیاسی نیز در کار است.
مبنای این ایده، "ایمان بدون موضوع"، "معنویت کور" و دینداری بدون معرفت است که ایمان را امری صرفاً "سابژکتیو" دانسته و به "واقعیت عینی"، کاری ندارد و از "تجربهی دینی" بیربط با امر آفاقی میگوید که حتی "امر انفُسی" را نیز به معنایی که عرفا و حکمای مسلمان میگویند، پس میزند و تنها یک امر ذوقی، ساختگی و شخصی است که تاثیری در مقولات اجتماعی و عدالتخواهانه و انقلابی ندارد و فاقد توضیح استدلالی نیز هست.
وقتی "عقاید دینی"، دیگر از سنخ "معارف و آگاهی" نباشد و "تعبد" به ضدّ "تعقل" معنا شود و به دین، صرافاً کارکردی و فونکسیونالیستی نگریسته شود، هیچ دینی در این منطق، نه قابل اثبات و نه قابل نفی، نخواهد بود، همه ادیان با یکدیگر و با بیدینی! مساوی شده، توحید و شرک، حقّ و باطل و عقل و خرافه، همه یکی میشود و "حقّانیت منطقی" به مفهوم "صدق" و "تطابق با واقع" در هیچ دین و مکتبی، نه ضرورت و نه امکان نخواهد داشت. "دین حق" یا "دین برتر"، بیمعنی خواهد بود زیرا وقتی استدلالی نباشد، عقلانیّت، معرفت و معیاری نباشد، ادیان و عقاید با یکدیگر چه تفاوتی میکنند؟ و اصولاً میان دین با کفر چه تفاوت معرفتی است؟ در این منطق، "شرک" و "توحید"، محترم و "استدلال" با "عدم استدلال" و "عقل" با "جهل"، مساوی است و حقّ و باطل بیمعنا است. این منطق ضدّ منطق، حتی برای حفظ ایمان توصیه میکند که در حوزهی عقاید، قید "یقین" را بزنید و به هیچ مفهوم نظری، "عقیده"ی معرفتی، نداشته باشید. "شکاکیّت" را با "ایمان"، قابل جمع میدانند و آن را "بیقراری" مینامند بدان معنی که موضوع "ایمان"، هیچ "مرز معرفتی"، "هویّت منطقی" و "واقعیت تاریخی" ندارد.
24. ایمان بدون تصدیق و تصور، پلورالیزم اموی
دعوت به "ایمان بدون تصدیق" و حتی بدون "تصوّر"، دعوت به ایمان کور و در واقع، همان تعصّب و جهالت است. بدین معنی، آری همه تعصّبها با یکدیگر مساوی است. با این حساب میبینید که اگر یزید با تئوریزه کردن اسلام بیمحتوا و نفی معیار داوری (کتاب و عترت) و انکار هویّت معرفتی و تاریخی اسلام (لا خبرٌ جاء و لا وحیٌ نَزَلَ)، "مدرن" به حساب میآید، "ایمان مدرن" غرب جدید، نیز به تعصّب جاهلی، یعنی ایمان بدون استدلال، دامن میزند. منطقی که دین و معارف دینی را اساساً خرافه یا ساختهی بشر میداند، بیشک همهی ادیان و اندیشهها را باید هم ساختگی و علیالسویه که هیچ یک، "ارزش معرفتی" ندارند، بداند؛ همه خرافهاند و خرافات، همه مساوی و هر گروهی به یکی از آنها علاقهمندند، پس همه "محترم" نیز هستند، به شرط آن که شخصی، درونی و تابع قانون سکولار باشند، دولتها و حکومتها نیز باید در برابر همهی خرافات آرامبخش، بیطرف باشند.
ببینید که ریشهی پلورالیزم دینی و این گونه تکثرگرایی و تسامح افراطی شکّاکانه و یا مادی در کجاست؟ و به این معنا، لاابالیگری یزید و یزیدیان تاریخ در عرصهی "عقائد" و منطق نسبیگرایی در عرصهی اخلاق و حقوق و تشکیل حکومت سکولار و دنیاگرا به نام خلافت اسلامی!!، آیا مدرن نیست؟
25. "هدایت" و "ضلالت"، مساوی است!!
ایمان اسلامی، "آگاهی" و بلکه استغراق در "آگاهی" درونی و بیرونی است و گرچه از حیث جایگاه، هر ایمانی "انفسی و قلبی" یا درونی و فردی است، اما از حیث "موضوع و متعلَّق"، پایگاه معرفتی و استدلالی دارد و واقعی (Factual) یا معطوف به "واقعیت عینی همگانی" است، بنابراین معنا ندارد که از تساوی منطقی همهی عقاید با یکدیگر سخن بگوییم. عقاید "حقّه و صادق" نمیتوانند با عقاید "باطل و خرافات و کذب"، برابر باشند چنان چه "هدایت" و "ضلالت"، "حقّ و باطل"، واقعاً و عیناً متفاوت و نقیض یکدیگرند. ایمان در فرهنگ امام حسین(علیهالسلام)، "جهش در تاریکی" و "ریسک معرفتی" نیست، "آگاهی" استدلالی و شهودی بر پایهی وحی است.
امام حسین(علیهالسلام)، عشق و ایمانی را میپذیرد که از سویی ریشه در "عقلانیّت و معرفت" و عقیدهی روشن و از سوی دیگر، مرتبط با "شریعت" و "قانون معطوف به عدالت" و "حقوق و وظایف" بشر باشد و نیز رابطهاش با جهاد و شهادت و تلاش اجتماعی عینی برای تحقّق حق و ابطال باطل، معلوم باشد. ایمان حسین(علیهالسلام)، "ایمان در صحنه" با پشتوانهی معرفتی است. "عاشورا" روز گرهخوردن "ایمان و تجربهی باطنی" با "عدالت اجتماعی" و وظیفهی سیاسی، حقوقی و اقتصادی است. "کربلا" سرزمین یکی شدن "عشق و عقل"، "شرع و عقل"، "رحمت و جهاد"، "عقلانیت و شهادت" و محشر "وحدت همه متکثرات" و آشتی "تضادهای صوری و ظاهری" است. ظهر عاشورا در "کربلا"، میان "عشق و عقل" کشمکش و نزاع نبود. "عشق"، عاقل و "عقل"، عاشق شد. "رحمت"، جهادی و "جهاد"، رحمانی بود و مهربانترین انسانها، مجاهدترین بودند. در ظهر عاشورا، "عقل"، متشرّع بود و "شرع"، عقلانی.
26. جمعبندی معرفتی در کربلا
در کربلا، "تجربهی معنوی باطنی"، منشأ "عدالتخواهی" شد و قهرمانان "عدالت اجتماعی" بیش از همهی عارفانِ شرقی، "معنوی" و "از دنیاگذشته" بودند. درست است که شیب تاریخ طبیعی بشر به سوی راحتطلبی و خودخواهی است، اما همواره مردان و زنانی بوده و هستند که برخلاف شیب زمانه و زمینههای اجتماعی، رو به بالا حرکت کنند. ظهر عاشورا، تفکیک "معنویّت" از "معرفت"، محال شد. تفکیک "تجربهی دینی" از "معرفت دینی"، ممکن نبود. ظهر عاشورا، تعصّب و جهالت به کار نمیآمد و دردی دوا نمیکرد. آنها که بر اساس "تعصّب" آمده بودند، بریدند و تا انتها نماندند، آنان نیز که با "شک و شکاکیّت" آمده بودند تا آخر به استقبال "شهادت" نرفتند. ظهر عاشورا، ظهور "یقین معرفتی" و "تواضع معرفتی" توأمان در صحنه است و هر دو، دست در دست حاضر بودند. "جاهل" نمیتواند برای "مجهول"، فداکاری کند و "عالم" اگر برای "معلوم"، فداکاری نکند، پس نه شکّاک و نه متعصّب، نبوده است.
آنگاه که، "عقل و عشق" با یکدیگر گره زده شدند، "عالم" برای "معلوم"، فداکاری میکند، بیشک حتی فداکارترین و استشهادیترین آدمهای تاریخ که در ظهر عاشورا به مثابهی الگوی همه مجاهدان ازل و ابد، ظهور کردند، حتی آنان نیز محاسبهی "هزینه- فایده" کردند و عاقلانه سود و ضرر را سنجیدند، اما نه تنها سود و ضرر در فرایند "دنیا"، بلکه سود و ضرر در فرایند "ابدیّت" را دیدند و نه تنها به سود خود، بلکه به سود همهی بشریّت اندیشیدند و مهمتر از آن، حساب سود و ضرر را از حساب "حق و باطل" جدا نکردند.
اینها است که در منطق کربلایی، "مجاهد" در هنگامهی نبرد، قساوت قلب ندارد، شهوت غلبه و پیروزی ندارد، صرفاً به نتیجهی مادی، فوری و شخصی مبارزه، فکر نمیکند، با همه وجود میداند که چه میخواهد و چه نمیخواهد، چشم دقیقی برای دیدن "جزئیات" دارد و در عین حال، یک شهادتطلب عاشورایی، باید از موضع بالا به کلّ جهان و زندگی و به دیگران بنگرد و از ارتفاع به "کلّ تاریخ" دیده بدوزد و آنگاه دست به انتخاب سرنوشتساز زند. محال است یک حرکت انقلابی بدون هدف روشنی که بیش از همهی زندگی، بیارزد، بتواند فداکارانه پیش رود. بدون "معرفت" و "یقین" میتوان شعار داد و تا نزدیک کربلا هم آمد، اما محال است بتوان جلوتر رفت و به آستانهی "حقیقت" نزدیکتر شد. حماسهی فدا، نه با شک و جهل میسازد، نه با خرافات و تلقین و تعبّدی که ضدّ عقل باشد و نه با ایمانی که همراه با معرفت نباشد. مبارزی که فاقد حجّت عقلی است اگر ریسکپذیری هم دارد، از نوع "تهوّر" است نه "شجاعت".
شهید کربلایی، قهرمان گره زدن "شرع و عقل و عشق" است و فتوحات معرفتشناختی و معرفتی عاشورائیان، کم از فتوحات سیاسی ایشان و سلب مشروعیّت از امویان نداشت. پیام معرفتی و فتوحات منطق عاشورایی را هرگز از یاد نبریم که جاودانه باد "شرع"، زنده باد "عقل" و پاینده باد "عشق".