سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تحلیلی زیبا و قابل تامل از واقعه کربلا (2)

7.  استدلال عاشورا: مقابله با حکومت کسری و قیصر در کسوت مذهب!

بُعد دوم، ارتباط این حرکت جهادی و عاشقانه با شریعت و عدالت‌خواهی و حقوق مردم، حقوق ملموس جامعه است که تبیین راه جدیدی در عصر تاریکی بود. اینک به سخن حضرت امام ‌حسین(علیه‎السلام) خطاب به فرزدق، شاعر مشهور عرب، دوباره توجه کنید، از کوفه‌ می‌آمد و با امام(علیه‎السلام) که از مکه به‌ کوفه می‌آمدند، شاید ناخواسته چشم در چشم شد. امام(علیه‎السلام) از او پرسیدند: از کوفه می‌آیی، شهر در چه وضعی بود؟ پاسخ گفت: دل مردم با شما و شمشیر ایشان بر شماست. می‌دانند شما بر حقّ هستید و شما را دوست دارند، اما شمشیرشان با آن‌ها و جسدهای‌شان در صف آنان است، می‌خواهم از جناب‌عالی خواهش کنم که برگردید، از همین راه برگردید.
اما استدلال‌های نهضت عاشورا یک به یک مطرح می‌شود. یک نمونه همین‌جا است و کمتر دیده‌ام نقل کنند و چقدر تعابیر جناب مسلم ‌بن ‌عقیل وقتی در کوفه بازداشت و شکنجه شد به این استدلال حسین(علیه‎السلام)، شبیه است. پس از شکنجه‌ای مفصّل با بدنی خونین، در زنجیر و با دست‌ و پای شکسته، در آستانه‌ی "شهادت"، وقتی برای آخرین بازجویی او را به مقابل ابن‌زیاد آوردند، ابن‌زیاد گفت: تو پیام تفرقه و خشونت‌ آوردی، مردم زندگی‌شان را می‌کردند، تو و حسین(علیه‎السلام) آمدید و اوضاع را بر هم زدید و مسبّب تفرقه و خشونت و خون‌ریزی شدید. جناب مسلم، استدلال‌های نهضت را به سبک مولایش حسین(علیه‎السلام)، برشمارده و پاسخ گفت: به خدا سوگند برای تفرقه نیامدیم. این مردم از ما خواستند که بیاییم و در نامه‌های فراوان استدلال کردند که حاکمانشان به روش کسری و قیصر، حکومت می‌کنند.

8. حکومت دینی، حکومت "بندگان" است نه حکومت "آقایان"

به این عبارات دقت کنید. از جمله استدلال‌های نهضت عاشوراست و به‌ این هدف بود که شهدای کربلا به خاک افتادند. ما با شما می‌جنگیم زیرا به روش کسری و قیصر، چون شاهان و شاهنشاهان حکومت می‌کنید، حال آن که‌ حکومت "اسلامی"، حکومت "بندگان" است و حکومت بندگان یعنی "هر که بنده‌تر است، حقّ حاکمیت دارد". حکومت شما، حکومت امپراتورهاست. "جعلوا مال الله دولة بین جبابرتها و أغنیائها"؛ یعنی قیام کربلا، پاسخ به قدرتمندان و ثروتمندانی است که اموال عمومی را، مال خدا و خلق را میان خود، میان دولتی‌ها و ستمگران و اغنیاء، دست‌ به ‌دست می‌کنند و نمی‌گذارند حقّ ضعفاء و فقراء به ایشان برسد. با اینان می‌جنگیم، زیرا "خانوا الاُمّة"؛ به امت و مردم خیانت کردند. "و تَأمَّروُا عَلیها بِغَیرِ رِضیً مِنها"؛ بر مردم و جامعه اسلامی به‌ زور و با استبداد، حکومت می‌کنند و مردم از دست ایشان عصبانی و ناراضی‌اند و چنین حاکمیّتی را دوست ندارند.
امام ‌حسین(علیه‎السلام) در پاسخ کوفیان نیز نوشتند: "مَا الامامُ اِلا الحاکِمُ بِالکِتابِ، الْقائِمُ بِالقِسْطِ، وَ الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ، اَلْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ الله‏"؛ هیچ ‌‌کس، آری هیچ کس حق حاکمیّت بر هیچ مردمی ندارد و هیچ حاکمیّتی مشروع نیست و نخواهد بود، مگر آن که با منطق قرآنی و بر اساس عدالت و شریعت، حکومت کند. ملاک مشروعیّت، در منطق امام ‌حسین(علیه‎السلام)، آن‌ است که حاکم و حاکمیّت مجری قسط و عدالت اجتماعی ‌باشند. "اَلْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ الله"؛ در پی منافع خود و آباد کردن دنیای خود نباشند، اهل تقوا و پاکیزه باشند و تنها برای خدا عمل کنند و به امر خدا و به سوی خدا؛ "وَ الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ"؛ جامعه را بر بنیان دین خدا و "حقّ و حقوق"، اداره کنند. تنها و تنها چنین کسانی حقّ حاکمیت و مشروعیت دارند پس روشن است که چرا با دستگاه بنی‌امیه و یزید درگیر می‌شویم. آری به این دلیل به کوفه می‌آییم. جالب است که مردم کوفه نیز عین همین عبارات و مطالبات را در نامه‌ها خطاب به ایشان نوشته بودند و با همین استدلال‌ها، امام ‌حسین(علیه‎السلام) را خواسته بودند: میوه‌ها رسیده است، مردم آماده حرکت‌اند، فرمانده نداریم و تنها کسی که می‌تواند خلأ رهبری را پر کند، شمایید، "حَیّ هَلا"؛ یعنی سریع خود را برسانید. "اَلْعَجَل، اَلْعَجَل"؛ وقت تنگ و گذر زمان به ‌ضرر ماست؛ هر چه سریع‌تر تشریف بیاورید.

9.  سکوت و فریاد شما خودمحورانه است نه خداپرستانه

تعبیر امام‌ حسین(علیه‎السلام) خطاب به بعضی افراد مشهور و حق‌ به‌ جانب نیز خواندنی است. امام(علیه‎السلام) در خطبه‌ی منا، فرموده بودند: "فَأَمّا حَقّ الضُّعَفاءِ فَضَیَّعْتُمْ وَ أَمّا حَقّکُمْ بِزَعْمِکُمْ فَطَلَبْتُمْ"؛ مشکل شما این است که حقّ ضعیفان بی دست و پا، حقّ طبقه ضعیف و بی زبان را ضایع گذارده و بلکه تضییع کردید، اما آن چه به نظرتان، حقّ شما و منافع شماست را با جدیّت، مطالبه می‌کنید و فقط همان‌جا دادتان در می‌آید. هرگاه منافع خود شما در خطر باشد، فریاد می‌زنید و هر گاه پای حقّ ضعفاء در میان است، سکوت و محافظه‌کاری می‌کنید. مردم به ‌خاطر خدا به شما احترام می‌گذارند، اما شما خود، احترامی برای احکام خدا و تکالیف الاهی قائل نیستید و جانب "وظیفه" را نگه نمی‌دارید.
بُعد سوم، نگاه امام‌ حسین(علیه‎السلام) به "جهاد و نبرد" است: جنگیدن بدون کینه شخصی، شمشیرزدن بدون قساوت قلب و این، هنر بزرگِ مردان خداست که بدون هیچ نفرت خصوصی و بدون لذت بردن از جنگیدن و کشتن، می‌جنگند، می‌کشند و کشته می‌شوند، به خون کسی تشنه نیستند اما برای نجات بشریّت باید جنگید؛ برای دفاع از "رشد بشر"، نه برای خود و علیه "بشریّت".

10.  جهاد، خشونت، شهادت، حماقت؟!

جنگیدن بدون قساوت قلب و کینه شخصی و حتی بدون هوسِ پیروزشدن و حبّ غلبه؛ جنگیدن برای "وظیفه" و نه برای "نتیجه"، جهاد و نبرد با صبغه‌ی "رحمت و رحمانیّت" و در پاسخ به کسانی که دیروز و امروز و فردا، "جهاد" را خشونت و "شهادت" را حماقت دانسته‌اند.
آنان که بدون موضع علیه ظالم، مظلوم را دعوت به صلح و سازش با ظالم می‌کنند، با هر ادبیات و قیافه‌ای سخن گویند، بی‌شک دستشان در دست ظالمان است. آن کس که بدون داوری علیه ظلم و بدون تصریح به موضع و داوری میان ظالم و مظلوم، طرفین!! را به صلح! دعوت می‌کند، جز توجیه ظلم، کاری نکرده است. نمی‌توان پیش از تعیین تکلیف ظالم و مظلوم، دو طرف ماجرا را با یک لحن، دعوت کرد که آرام بنشینید و خشونت نکنید! این کار، امضاء ننگین در پای ظلم موجود و محافظه‌کاری بی‌شرمانه و عوام‌فریبانه برای حفظ نامعادله‌ها و نابرابری‌های موجود است. دعوت ظالم و مظلوم به گفت‌وگو، بدون تعیین ظالم و بدون ایستادن در کنار مظلوم، خیانت است یا حماقت، و این بود کاری که عافیت‌پرستان در آستانه‌ی عاشورا می‌کردند و رسماً امام‌ حسین(علیه‎السلام) را موعظه کردند که آقا بالاخره، آنان کارهایی کرده‌اند ولی در هر صورت، دیگر وضعیت همین است، دست نگه دارید و تسلیم شوید!! این نوع دعوت به صلح، پیش از تعیین تکلیف "ظلم"، هرگز وجهه‌ی "رحمانی" دین نیست بلکه یک بدعت و توجیه ستم و نابرابری است.
فرهنگ جهاد برای "رحمت و عدالت"، از عاشورا آغاز نشد. بسیار پیش از آن و در جنگ‌های تحمیلی بر امیرالمؤمنین(علیه‎السلام) و حتی در جنگ‌های خلیفه سوم با کفار که شاید امام‌ حسن(علیه‎السلام) و امام‌ حسین‌(علیه‎السلام) در آن‌ شرکت کرده باشند، این منطق دیده شد. در سراسر مبارزات سیاسی و اجتماعی امام‌ حسین(علیه‎السلام) این پیام، پیدا بود که "مجاهد"، تشنه‌ی خون نیست و جنگیدن، نه آرزوی ما بلکه وظیفه‌ی ماست و هر گاه وظیفه شد، به ‌عنوان آخرین راه ‌حل، دیگر بدون هیچ شک و ضعفی، می‌جنگیم و در دریای خون، غوطه‌ می‌زنیم. جنگیدن بدون قساوت قلب، هنر بزرگِ مجاهدان راه خداست. در نبردهای بسیار پیش از عاشورا نیز از امام حسین(علیه‎السلام) ثبت شده و این یکی از هزاران است:
ابن‌قحطبه قهرمانی از شمشیرزنان دشمن، در گرماگرم معرکه به امام ‌حسین(علیه‎السلام) یورش آورد. امام‌(علیه‎السلام) شمشیر را چنان سریع زدند که هر دو پای او در یک لحظه، قطع و نقش بر زمین شد. در جنگ‌های تن ‌به ‌تن، در چنین موقعیتی مرسوم بود که ضربه آخر یا تیر خلاص می‌زدند؛ این عرف بود و کسی آن را ناجوانمردی نمی‌دانست. اما امام‌ حسین(علیه‎السلام) به بالای سر او آمدند. گمان می‌کنید نخستین کلمه‌ای که دشمن شکست‌خورده از امام‌ حسین(علیه‎السلام) می‌شنود، چیست؟ درسی بزرگ برای آنان که تفاوت جهاد و شهادت اسلامی با خشونت و حماقت را نمی‌فهمند. امام‌ حسین(علیه‎السلام) از او پرسیدند: آیا کمک می‌خواهی؟ او آمده بود تا حسین(علیه‎السلام) را بکشد و آقا می‌پرسند: می‌گذاری کمکت کنم؟ می‌گوید: آری. بگو مرا ببرند. امام‌(علیه‎السلام) به ‌جای تیر خلاص، رو به سپاه دشمن می‌گویند: بیایید او را ببرید.

11.  جنگ بدون کینه، صلح بدون ظلم

آری؛ جهاد بدون خون‌آشامی، کشتن و کشته ‌شدن بدون لذت ‌بردن، جنگ بدون تعصب و برتری‌طلبی دنیوی، تنها برای رهایی، رشد و تکامل بشر و رفع موانع رشد از سر راه بشریّت، دستورالعمل جهادی اسلام حسین(علیه‎السلام) است؛ از جنگ لذت نمی‌بریم ولی برای دفاع از "کرامت و رشد بشر"، حتی به جنگ نابرابر عاشورایی تن می‌دهیم. این منش امام ‌حسین(علیه‎السلام)، مخصوص کربلا نبود.
نمونه دیگر، به دوره جوانی امام‌ حسین بن علی(علیه‎السلام) باز می‌گردد؛ دوره‌ای که امام‌ حسن(علیه‎السلام) و ایشان، بیست ‌و هفت ‌یا بیست و هشت ساله‌اند و زمانه، زمان خلیفه سوم است که مسلمانان در بخشی از ایران با بقایای ساسانی می‌جنگیدند و پیش می‌رفتند. بخشی از ایران در زمان خلیفه دوم و بخشی در عصر خلیفه سوم، فتح شد. بر اساس نقل یکی از مورخین اهل سنّت، دست‌کم در یک مورد، امام ‌حسن(علیه‎السلام) و امام ‌حسین(علیه‎السلام)، در جنگ آزادی‌بخش شرکت کرده‌اند. در این جنگ، فرمانده سپاه مسلمانان با فرمانده ارتش ساسانی، قرارداد متارکه و آتش‌بس امضاء کردند اما شبانگاه، فرمانده اموی علی‌رغم امضای آتش‌بس، به نیروهای دشمن شبیخون زد و اردوگاه آنان را فتح کرد ولی این پیروزی، یک شکست اخلاقی بود. امام ‌حسن(علیه‎السلام) و امام‌ حسین(علیه‎السلام) به فرمانده ارتش عربی مسلمانان، اعتراض کردند که: این، شیوه‌ای کثیف بود و آن‌گاه اردوگاه را به نشانه‌ی اعتراض علیه فرمانده‌ی عرب، ترک کردند و به مدینه باز گشتند. استدلال ایشان، آن بود که این روش جهاد اسلامی و منش "مجاهد" نیست. "جهاد" آری، اما "پیمان‌شکنی" و "پیروزی به هر قیمت"، نه. پس جنگ را نیمه‌کاره گذاردند و به مدینه بازگشتند و ماجرا را به پدر بزرگوارشان، علی‌بن‌ابی‌طالب(علیه‎السلام) (که خلیفه نبودند)، گزارش کردند، پس آن روز امام علی(علیه‎السلام) به همین مناسبت در مسجد، بر منبر رفته و فرمودند: آری، این، "جهاد اسلامی" نیست و ما این شیوه را نمی‌پذیریم. پیروزی به این "قیمت" را نخواهید و در جنگ نیز مبادا شرف و انسانیّت و اخلاق را برای غلبه بر دشمن، زیر پا بگذارید. این همان آموزه است که در درجه‌ی نخست، "وظیفه‌محور" و مأمور به تکلیف باشید، نه به "نتیجه"، پس "مجاهد"، پراگماتیست نیست و سوداگرانه چرتکه نمی‌اندازد. برای هدفی مقدس بجنگید و با هر شیوه‌ای نمی‌توان به هر هدفی رسید؛ با شیوه درست به سوی هدف درست باید حرکت کرد.

12.  امامِ "یقین" و دفاع از "عقلانیّت انتقادی"

بُعد چهارم، وجه نگاه اسلامی امام‌ حسین(علیه‎السلام) به عقلانیّت و عقل‌گرایی انتقادی، به دور از جزمیّت و تعصّب و پشت به شکاکیّت و آشفتگی و عقل‌گریزی است. فرمودند: اگر هر آن چه عالمان و متفکران می‌گویند، بی‌استثناء درست می‌بود، جنون تکبّر به سراغشان می‌آمد و تواضع نظری را بالمرّه ترک می‌گفتند، پس در پی متفکر بی‌خطا نگردید بلکه در جوامع بشری و میان بشر عادی، حداکثر به دنبال کسانی باشید که اشتباهات‎شان از دیگران، کمتر است. "انّما العالِمُ مَن یَکثُر ثَوابُه"؛ عالم، کسی است که تشخیص‌های صحیح او بیشتر باشد، نه آن که "همه‌چیزدان" و "خطاناپذیر" باشد. سیدالشهدا(علیه‎السلام) در این عبارت به معضل تاریخی "مطلق‌سازی" از خود و مطلق‌کردن "علم محدود و عقل ناقص بشری" اشاره می‌کنند که عامل اصلی انتقادناپذیری‌ها و تعصب‌های ما همین خودمطلق‌بینی ماست.
حضرت امام‌ حسین(علیه‎السلام) در این عبارت می‌فرمایند همه، همواره ذهن خود را به روی حقایق تازه و تازه‌تر باز بگذارید و هرگز دریچه‌ی ذهن را به روی سخن دیگران نبندید، همواره در حقّ خود، احتمال خطا دهید. این خطاپذیری و تواضع علمی و ترک عُجب و گشودگی اخلاقی و منطقی به روی نقد و نوآوری البته با "شکاکیّت" جدید غربی و عزل "عقل" به شیوه کانتی و نوکانتی که امروز در دنیای فرهنگ و فلسفه‌ی غرب رایج شده، هرگز یکی نیست. این گشودگی به‌ معنای "شکاکیّت" نیست، "انتقادپذیری" اسلامی، عصبیّت و جزمیّت را نفی می‌کند و خطای بشر را به رسمیّت می‌شناسد. چنین تعابیری در کلام امام‌ حسین(علیه‎السلام) و اهل‌ بیت(علیه‎السلام) بارها آمده و نشان می‌دهد جریان وسیعی که با ادبیات دنیاگرا و سکولاریستی و بر اساس "اصالت نفس"، مفهوم "جهاد و شهادت" را در کنار تعصّب و خرافه و جزمیّت و ماجراجویی و خشونت‌طلبی و چنین کلماتی به ‌کار می‌برند و همه ارزش‌های بزرگ انسانی و فداکاری همه مجاهدان تاریخ را، به ‌نام "جزم‌گرایی" و "بنیادگرایی" می‌کوبند، چگونه سفسطه می‌کنند و مآلاً فرهنگ یزیدی را به نام اسلام می‌نویسند.
در منطق امام‌ حسین(علیه‎السلام)، "ایمان"، نه "تعصّب"، بلکه ضدّ "تعصّب" و "جزم بدون برهان" است. نباید گفت که هر کس شکّاک و فاقد "یقین" نیست، جزمی و "متعصّب" است؛ چنان چه نباید گفت هر کس "لیبرال" نیست، "فاشیست" است و متقابلاً نباید گفت که هر کس "جزم‌گرا" نیست، "لیبرال" است؛ این دیدگاه‌ها از هر دو سوی، افراطی و نادرست است. به ‌رسمیّت ‌شناختن "علم بشر" و در عین ‌حال، محدود و تدریجی دانستن آن و خطاپذیر دانستن "معرفت انسانی"، هر دو در فرمایشات امام‌ حسین(علیه‎السلام) آمده است و امروز به ویژه به این موضع دو بعدی و جامع معرفت‌شناختی صاحبِ "عاشورا" باید توجه کنیم و بدانیم که می‌توانیم و باید "مجاهد" و "شهادت‌طلب" و‌ در عین ‌حال، "خطاپذیر" و "نقدپذیر" باشیم. می‌توان جزمی و متعصّب نبود ولی مجاهد شهادت‌طلب بود. محدود و خطاپذیر دانستن معرفت بشر با "یقین" مجاهد و مشروعیّت "شهادت" چه منافاتی دارد؟!

13.  "یقین‌طلبی"، بنیادگرایی یا لقاح معرفت؟

این قبیل روایات که از سیدالشهدا(علیه‎السلام) و سایر اهل بیت(علیه‎السلام) به دفعات رسیده است برای کسانی بیشتر معنادار خواهد بود که نوسان میان "معرفت‌ستیزی" و "جزم‌اندیشی" را در فلسفه‌ی غرب و در آثار شرقی ملهم از غرب خوانده و دیده‌اند که چگونه هر نوع "یقین منطقی" را که در عمل به جهاد و شهادت‌طلبی ختم می‌شود معادل با مفاهیمی چون "جزم‌گرایی" و "بنیادگرایی" قرار داده‌اند. این قبیل روایات حسینی برای این افراد معنادارتر است تا دوستانی که در این مقولات، سابقه‌ی ذهنی ندارند. امام حسین(علیه‎السلام) فرموده‌اند: "الْعِلْمِ لِقَاحُ الْمَعْرِفَة وَ طُولُ التَّجَارِبِ وَ زِیَادَة فِی‌ الْعَقْلِ"، نگاهی کاملاً واقع‌بینانه، انتقادی و آسیب‌شناسانه به عقل و معرفت بشر، بی آن که به شکاکیّت و "آنارشیزم معرفتی" تن دهد و شکّاکانه هیچ ‌چیز را نه معلوم بالفعل و نه بالقوه، ندانسته و همه ‌چیز را با همه ‌چیز مساوی‌ بخواند!!
به هر سه تعبیر حضرت امام حسین(ره)، توجه معرفت‌شناسانه کنید: تعبیراتی چون "لقاح معرفتی"، "طول تجربه" و نیز "کم‌ و زیادی در عقل"، دقیقاً نشانِ گشودگی به ساحت "رشد بشری" است، نه نشان "بن‌بست ‌بودن معرفت".
این تعبیرات، یعنی که ایشان علم بشر را محصول "آمیزش اندیشه‌ها" و نوعی "لقاح معرفتی" می‌دانند و به نقش "تجربه‌ی بشری" در رشد علم و ارتقای معرفت بشر، تأکید می‌کنند و از "طول تجارب" و انباشته ‌شدن تجارب بشری بر یکدیگر می‌گویند، پس "عقل" را یک شیء‌ جامد، مسقّف و ثابت نمی‌دانند، زیرا در غیر این صورت "زِیَادَة فِی‌ الْعَقْلِ"، بی‌معنا بود. این سه رکن، "تغییر تدریجی عقل" بشر، نقش "تجربه‌ی انباشته بشری" در معرفت و علم و "لقاح و آمیزشی بودن و اجتماعی ‌بودن" علم و معرفت در نگاه امام ‌حسین(علیه‎السلام)، که شرح حال معرفت عادی "بشری" (نه معرفت "وحیانی") است، نشان می‌دهد که گرایش اسلامی در "علم‌المعرفة" و "اپیستمولوژی" چیست. پس عنصر شهادت‌طلبی‌ مطلق را باید به درستی شناخت که ذره‌ای "شک" در آن راه نداشت و آن چه در ظهر عاشورا گذشت، در تضاد قطعی با "شک" بود و باید معرفت‌شناسانه نیز بررسی شود.
ظهر عاشورا، مجسّمه‌ی تاریخی "یقین" است و دیدیم که این نگاه چگونه در عین حال، "علم و معرفت بشری" را قابل زیادت و رشد می‌بیند و عقلانیّت را به ‌گونه‌ای متفاوت با "جزمیّت"، تعریف می‌کند و راه نقد و شک و آمیزش فکری اجتماعی و رشد و تحول و پرسش و پاسخ و تجدید نظر را در حوزه‌ی "عقل اسلامی"، باز می‌گذارد، بی آن که به سفسطه و شکّاکیت و به نفی عقل و "آنارشیزم معرفتی" تن دهد. مرز "یقین" با "تعصّب" همین‌جاست.