تحلیلی زیبا و قابل تامل در واقعه کربلا(1)
تحلیلی زیبا و قابل تامل در واقعه کربلا
استاد رحیم پور ازغدی
1. جنبشی برای پیروز نشدن (معادلهی تکلیف و نتیجه)
حضرت امام حسین(علیهالسلام) هنگام خروج از مدینه، عبارتی فرمودند که عرایضم را با آن آغاز میکنم. "اَلّلهُمَّ اِنِّی اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَکْرَهُ الْمُنْکَرَ" (مقتلالحسین خوارزمى، ج 1: 186)؛ خدایا، من ارزشها را دوست دارم و از ضدّ ارزشها بیزارم. امام حسین(علیهالسلام) با بیان این شعار، جنبش را آغاز و خروج از مدینه را عمومی و علنی کردند و با همین تعبیر در مزار پیامبر(صلیاللهوعلیهوآله)، از جدّ خویش خداحافظی و سفر خونین و تاریخی خود را آغاز کردند. معنای تاریخی و فراتاریخی این جمله کوتاه ولی پردامنه، آن بود که بیطرف نیستم و هرگز نخواهم بود. پس از این قیام، رویههای بسیاری در تاریخ واژگون شد. جنبش "کربلا"، انسان جدید و جهان جدیدی را ساخت؛ "انقلاب"، بدون امید به "پیروزی"، انقلاب با تأکید بر "وظیفه"، جنبشی برای "کشته شدن"، برای "پیروز نشدن"، برای "بت شکستن" و برای به زیر سؤال بردن "مشروعیّت" دستگاهی که به دین، تظاهر میکرد و دروغ میگفت. قیامی برای ادای "تکلیف" و نه الزاماً دستیابی فوری به "نتیجه".
آنان که به "نتیجه" و نه به "تکلیف" میاندیشیدند، "نتیجه" نگرفتند و از قضاء جمع اندکی که به "تکلیف" و نه به "نتیجه"، میاندیشید، "نتیجه" گرفت. آنان که تنها برای پیروزی میجنگند، در واقع، برای خود میجنگند؛ با یک پیروزی، "مغرور" و با نخستین شکست در دستیابی به "نتیجهی فوری مادی"، مأیوس میشوند. اما آنان که برای "پیروزی" برنامهریزی میکنند، اما برای "وظیفه" و نه پیروزی، میجنگند در شکست و پیروزی، به یک اندازه پیروزند و امیدوار.
2. شهادتطلبی، "حسابگری" بدون چرتکهاندازی بازاری
این همانجاست که هر کس میان "وظیفه" و "نتیجه"، اصالت را به "نتیجه" دهد، گرفتار پارادوکس "عقلانیّت و جهاد" یا "عشق و عقل" خواهد شد و صورت مسئله را معکوس میخواند. این نسبت چه وقت و در ذهن چه کسانی به یک تضاد لاینحل، تبدیل میشود؟ و از چه چشم و چشماندازی، "شهادتطلب" بودن را با "عاقل" بودن و یا "مجاهد" بودن را با "حسابگری" ناسازگار مییابد؟ این دو از چشم کسانی منافات دارند که هر جهادی را جز برای "پیروزی فوری و شخصی" و جز برای "سود کمّی و خصوصی"، غیرعاقلانه میبینند و ملاک "عقلانیّت" را نه "برهان"، بلکه "چرتکهاندازی بازاری" میدانند. چرتکه میاندازند تا قضاوت کنند چه کسی در طول تاریخ پیروز شده و چه کسی شکست خورده است. در همه منازعاتی که یک طرف آن "عقل" و در طرف دیگر، ارزش دیگری چون عشق یا شرع و یا هنر انعطاف و نقدپذیری باشد که بعضی نمیدانم چرا در برابر "یقین عقلی" قرار میدهند، باید مطمئن بود که در حقّ "عقل"، بدفهمی یا سوءتفاهم شده است.
در تاریخ فرهنگ بشری، دستکم سه نوع تقابل با "عقل" صورتبندی شده که منشأ سه نوع دستهبندی تاریخی گشته است و در هر سه مورد، اگر محل نزاع، به درستی تقریر شود و به ضریب دقت بحث بیفزاییم، این سوءتفاهم را میتوان برطرف کرد.
3. سه صورت مسئله برای عقل (معادلهای با سه معلوم)
یکی تنازع "عقل و عشق"، میان عارف است با فیلسوف که در وثاقت "عقل"، شک میکند. دوم، تعارض میان طرفداران "قطعیّتپذیری عقل" با ذهنیّت شکاکانهی انتقادی در سنّت کانت به بعد که در کفایت "عقل"، اساساً شک کردند. سوم، دعوی تفاوت میان "عقل" و "شرع" و مباحثات جدلی میان فیلسوف با محدّث و متکلّمی که در کفایت و دقت "عقل"، ابراز تردید کند.
این سه صورت مسئله را اگر با نگاهی جامعتر، متعالی و از بالا بنگریم، با صلح و صفا، حلشدنی است، مشروط به آن که سهم "عقل" و سهم "عشق" و سهم "شرع"، همه به موقع و به اندازه و در جای خود (نه دیگری) پرداخت شود و این همان کاری است که در عاشورا و کربلا صورت گرفت. به ما تلقین میشود که در کربلا، دعوای "عشق" و "عقل" بود و شهدای کربلا، عشق را بر عقل، ترجیح دادند، بنابراین عاقل نبودند و یا عاقلانه عمل نکردند. میخواهم در این ذهنیّت که بین ما مشهور شده است، تردید کنیم که در کربلا، سهم "شرع" و "عقل" و "عشق"، یکجا و به اندازه، اداء شد و منافاتی در این میان نبود. هرگاه سهم هر یک به موقع پرداخت و عادلانه تقسیم شود، "عشق" و "عقل" و "شرع"، نه در برابر یکدیگر بلکه به مثابهی اجزای پروژهای واحد برای انسانسازی و برای مأموریت واحد، به کار میآیند.
4. "عقلانیّت"، نه شکاکیّت و نه عصبیّت
در بینش امام حسین(علیهالسلام) با استناد به تصریحات ایشان، "عقلانیّت" به گونهای تعریف شده است که برخورد انتقادی با مسائل "معرفت" را میپذیرد بنابراین هر "شک" را "شکاکیّت"، ندانستهاند. به شک، احترام گذرده، اما "شکاکیّت" را مبنای معرفت و تفکر قرار نمیدهند و از سوی دیگر، "عقلانیّت و قطعیّت" را با جزمیّت و عصبیّت و تعصّب، اشتباه نمیگیرند. در مسیر مدینه تا مکّه و سپس کربلا، بارها پاسخ شکّاکان و نیز جزماندیشان را با منطق و مدارا میگویند. عرفان سازشکار و عافیتطلب را رسوا میکنند، چرتکهاندازان سودمحور را که "نفسانیّت" خود را به نام "عقلانیّت"، به میدان آوردند، بیآبروی تاریخ کردند و شرعفروشان مقدّسنما را هرزهی کوی و برزن نمودند.
عقل حسینی و عقلانیّت اسلامی، با عشق و شرع، در آشتی مطلق است و این برخلاف بعضی مشهورات است که میان ما رایج کردند؛ مشهوراتی که از تعابیر شاعرانه آغاز میشود و به تدریج به برداشت حقیقی و قرائت رسمی میانجامد! و از تعبیر "شاعرانه"، نتیجه "واقعی" و فلسفی گرفته میشود.
اگر تضاد "عقل" و "عشق" را بدین شکل بپذیریم، مشکلات معرفتی، یکی دو مورد نخواهد بود. در منطق حسین(علیهالسلام)، "عقل" در برابر "عشق" و در تقابل با "شرع"، تعریف نمیشود. عقل حسینی و کربلایی، نه به معنای "جزمیّت" و نه "خودبنیادی" است، بنابراین، نه نسخهی "شکاکیت" را به عنوان درمان "بنیادگرایی"، تجویز میکند و نه نسخهی "تعبّد بدون برهان" را برای درمان "خودبنیادی عقلی" عرضه کرده است.
5. اسلام، یک "تفکّر"، نه یک "تعصّب"
امشب میخواهیم دسته جمعی درباره نسبت عقلورزی، عشقورزی، شریعتمداری و شهادتطلبی، فکر کنیم و بیاندیشیم که اسلام، نه به عنوان یک "تعصّب"، بلکه به عنوان یک "تفکّر"، این تضادهای تاریخی و جهانی را چگونه حل کرده است که حتی در ملحمهی (حماسه) عاشورا و در اوج جهاد و شهادت، این تعادل، با سوءتفاهم ترک نشد و جانب "عقل" و "شرع"، به نفع "عشق"، فروگذار نشد. شخصیت امام حسین(علیهالسلام) در شهادتطلبی و آمادگی مطلق برای فدا شدن، تا کنون البته شناخته و شنیده شده است، هر روز و هر لحظه که میگذشت و به عاشورا و شهادت نزدیکتر میشدند با طنینی واضحتر میفرمودند: "هر کس با ما بیاید، کشته خواهد شد و هر کس نیاید، ذلیل و تحقیر میشود و انتخاب سرنوشت شما با خود شماست."
وقتی امام(علیهالسلام) پاسخ نامه مردم کوفه را به دست مسلم دادند تا پیشتر به سوی آنان رود به هنگام وداع، به او فرمودند: "به سوی کوفه برو، اما بدان که در انتظار مقام شهیدان، برای خود و برای تو هستم."
همهی اینها یعنی که ما از این حرکت، نتیجهی مادّی فوری نخواهیم گرفت تا بتوان چرتکه انداخت، برای "وظیفه" میرویم و برای "نتیجه"ی انسانی و تعالیبخش خود و نیز "نتیجه"ای تاریخی پیش دیدگان همهی بشریّت، هر که تا ابد به ما بنگرد و صدای ما را بشنود.
6. دو راهی "عقل" و "نفس" یا دو راهی عقل و عشق؟!
یکی از شمشمیرزنان مشهور عرب که حق و باطل را تشخیص داد، "قدرت" انتخاب داشت اما جرأت "انتخاب" نداشت، ناخواسته بر سر راه کاروان خون قرار گرفت. امام حسین(علیهالسلام) خود شخصاً به خیمه او رفته و وی را بر سر دو راهی "عقل" و "نفس"، قرار دادند که قضیه این است و تو میدانی که چیست! آمدهام از تو بخواهم که به ما، به کاروان شهادت، ملحق شوی. او پاسخ داد: من به شما و به پدر و مادر شما ارادت دارم و تفاوت شما و اینان را میفهمم، اما زن و بچه دارم. ارادت دارم، اما زندگی هم دارم. سپس گفت: شمشیری نادر و کمیاب و اسبی تیزرو دارم که در این منطقه، مشهور است. اگر اجازه بفرمایید این اسب و شمشیر را تقدیم شما و کاروان عاشورایی کنم. امام(علیهالسلام) فرمودند: برای اسب و شمشیر تو نیامدهایم، برای خودت، برای نجات تو آمدم و اکنون که به ما ملحق نمیشوی، از اینجا دور شو، آنقدر دور که صدای ما را نشنوی، زیرا به خدا سوگند فردا هر کس در این دشت، صدای ما را بشنود و به ما ملحق نشود، با چهره در آتش افکنده خواهد شد.
این بُعد از شخصیت امام حسین(علیهالسلام)، کاروان کربلا را همزمان از معرکهی "عشق مطلق" و "عقل مطلق" عبور میدهد، عشق به شهادت با چشمانی باز و عقلی بیدار که تردید ندارد از حیث نظامی، شکست خواهند خورد و قطعهقطعه میشوند.