سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تربیت به سبک فاطمی

تربیت به سبک فاطمی 

حضرت زهرا (س) بانوی نمونه جهان اسلام ، در تربیت فرزند نیز الگویی ماندگار از خود بر جای گذاشته است، حضرت زهرا (س) در دانشگاهی که در خانه کوچک خود ایجاد کرده بود ضمن تربیت برجسته ترین افراد، مادران تمام تاریخ را با سبک زندگی فاطمی در تربیت فرزند، یاری رسانیده است...

پیامبر رحمت و مهربانی (ص) سجده نمازش را آن قدر طولانی می‌کرد تا امام حسین (ع) به اراده خودش از روی شانه پیامبر برخیزد، بانوی آب و آیینه که خود درس آموخته چنین نمونه هایی هستند، معلم درسهای مهرورزی به فرزندان می شوند که به نمونه هایی از این آموزه ها اشاره می شود: ادامه مطلب...

سبک زندگی حضرت فاطمه زهرا(س)

سبک زندگی حضرت فاطمه زهرا(س)

هادی شریفی:

از ویژگی های مهم حضرت فاطمه (س) این بود که آن بزرگوار بهترین یار و یاور شوهرش علی (ع) در اجرای فرامین الهی بود. پیامبر(ص) از علی(ع) سوال کرد: همسرت را چگونه یافتى؟ و علی(ع) پاسخ گفت: نِعْمَ الْعَوْنُ على‏ طاعَةِ اللَّهِ (بهترین یار و یاور براى اطاعت و بندگى خدا). 

 

زندگی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) راهنمای بسیار روشنی است برای کسانی که بخواهند به بهترین حیات دنیوی و اخروی دست یابند. این مساله آنقدر پر اهمیت است که در برخی احادیث شیعه گی و پیروی از ایشان به التزام و تبعیت عملی از سبک زندگی ایشان در آمده است.

در زیارت مقدسه جامعه کبیره که از امام هادی(ع) نقل شده است می خوانیم:اَلسَّلامُ عَلى مَحاَّلِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ (سلام بر جایگاههاى شناسایى خدا)؛ آنچه از این فراز بر می آید این است که بهترین راه و جایگاه برای شناخت خدا و راه رسیدن به خدا بررسی زندگی ائمه و معصومین (ع) است. ادامه مطلب...

شادی در اسلام

شادی در اسلام

با توجه به منابع دینی، (قرآن و سیره پیشوایان معصوم)، دین اسلام موافق نشاط و شادی است و آدمی را از تنبلی رهانده، سرزنده و سر حال می‏سازد. البته این شادی در چهار چوب نگاه تعدیلی معنا می‏یابد؛ توضیح اینکه:
1. هدف، غایت، فرجام و آرمانی که اسلام برای بشر ترسیم می‏کند، فقط خدا است. هدف از زیستن آدمی در این دنیا، بازگشت مختارانه و آزادانه او به اصل خویش است و این یعنی حرکت، صعود و بازگشت ‏به سوی خداوند است. به بیان دیگر، انسان تنزل یافته، باید تلاش کند تا دوباره خود را پاک گرداند و در پرتو پیروی از پیامبران و امامان و عمل به تعالیم آنان به اصل خویش (حاکمیت روح توحید و خدایی شدن)، دست‏یازد. (خداشناسی و فرجام‏شناسی [دفتر اول]، صص‏75 ـ 87 ) ادامه مطلب...

آموزش حجاب به کودکان

در سال های ابتدای تحصیل یکی از اقوام اینجانب برای یادگیری برخی از دروس که در آن ضعیف بود پیش من می آمد؛ گرچه حجاب او از لحاظ اسلامی کامل بود اما مادرم اصرار داشت اکنون که او برای یادگیری درس پیش تو می آید به او تذکر بده که چادر سر کند اما بنده با توجه به شرایط فرد مقابل در برابر این خواسته مقاومت می کردم و تذکر به او را بی فایده می دانستم چراکه بر این باور بودم تا زمانی که او خودش چادر را انتخاب نکند تذکر من فایده ای نخواهد داشت. تا اینکه پس از گذشت مدتی او خودش چادر به سر کرد و زمانی که از او سوال شده بود؛ آیا به دلیل شرایط محیطی چادر به سر کرده ای؟  در جواب گفته بود من خودم چادر را انتخاب کرده ام و اکنون که سالیان سال از آن موضوع می گذارد؛ او هنوز چادر بر سر دارد چرا که خودش انتخاب کرده است. شما هم اگر می خواهید بدون هیچ گونه فشاری فرزندتان حجاب کامل داشته باشد باید زمینه انتخاب حجاب کامل را در او فراهم کنید. به نظر شما چگونه می توان زمینه با حجاب بدون فرد مورد نظر را فراهم کرد؟

1.استفاده از داستان:زبان کودک و نوجوان داستان است؛ شما می توانید با مطالعه کتب داستانی که درباره حجاب می باشد و تعریف آن برای فرد مورد نظر به صورت غیر مستقیم به سوالات او جواب دهید. البته لازم نیست به صورت صد در صد از کتاب داستان استفاده کنید؛ بلکه با کمی خلاقیت می توانید خودتان داستان هایی را در این زمینه بسازید و برای او تعریف کنید.
2.بازی یکی دیگر از ابزار انتقال مفاهیم دینی به کودکان است. از طریق  بازی می توانید به سوالات کودک خود جواب دهید. به عنوان مثال: شما می توانید با فضا سازی از طریق بازی به کودک خود آسیب هایی که بدلیل نداشتن حجاب به او می رسد را یاد آور شوید.
3. از زبان تمثیل استفاده کنید. کودکان زبان تمثیل را به خوبی درک می کنند. به عنوان مثال به کودک بگوئید چرا زن ها جواهرات خود را در خانه خود مخفی می کنند. منتظر جواب او باشید. پس از آنکه به سوال شما جواب داد؛ بگوئید موهای تو هم مانند جواهر است که باید از دید نامحرمان مخفی نگه داشته شود.(خود شما می توانید مثال های بیشتری از این دست بسازید)
4. استفاده از گفت و گو سقراطی: در این روش سوالات منظمی را از کودک می پرسیم و این چرخه را آنقدر ادامه می دهیم تا سرانجام کودک (به صورت اتوماتیک) به نتیجه دلخواه ما برسد. چرخه سوالات با توجه به پاسخ کودک تنظیم می شود.
-به نظر تو کسی که حجاب دارد با کسی که حجاب ندارد؛ فرقی ندارد؟
-کودک:به نظر من هیچ فرقی ندارد.
-یعنی قیافه ظاهری کسی که حجاب دارد با کسی که حجاب ندارد، یکی است؟
-البته که فرق دارد.
-پس قبول کردی کسی که حجاب دارد با کسی که حجاب ندارد، تفاوت دارد؛ به نظرت در چه چیزهایی با هم تفاوت دارد؟
و اینقدر این سوالات را ادامه می دهیم تا کودک یا نوجوان به نتیجه دلخواه ما برسد.
5. با مطالعه کتابهایی که درباره فلسفه حجاب نگاشته شده است؛ در گام اول با فلسفه حجاب آشنا شوید و سپس با زبانی کودکانه این فلسفه را به کودک انتقال دهید.
6. با مطالعه کتاب هایی که در زمینه رشد کودک و نوجوان نوشته شده است، اطلاعات خود را درباره ویژگی های کودک افزایش دهید تا بتوانید پاسخ های کودک را با توجه به توانایی های ذهنی او جواب دهید.
باز با ما سخن بگوئید.

نویسنده:محمد صادق آقاجانی


همدلی و همدردی بین همسران

"همدلی" حالت و احساسی است که به طرف مقابل این پیام را می رساند:«من شرایط تو را درک می کنم.»، ترحم و دلسوزی و حتی تحقیری در کار نیست. معنای همدلی از همدردی جداست، و هیچ برتری نسبت به هم ندارند. هر یک در جای خود لازم و ضروری است. ولی در همدلی فقط در محدوده‌ی موضوع، درک و فهم صورت می گیرد و فرد احساسات و شرایط طرف مقابل را به خوبی درک نموده و برای آن ارزش و احترام قائل است. در همدلی هیچ قضاوت و نتیجه گیری انجام نمی شود.
"
همدردی"نوعی دلسوزی است که اگر بیش از حد به آن توجه شود تبدیل به تحقیر شده و طرف مقابل تأسف و اندوه بیشتری را احساس نموده و شرایط بیش از اندازه برایش سخت می شود.
در روابط سالمی که قرار است بین زن و شوهر وجود داشته باشد بیشتر از همدردی، همدلی تقویت کننده‌ی رابطه است. اثرات مفید همدلی عبارت است از
:

1- ایجاد احساس خوشایند و مثبت و پیشگیری از رفتارهای منفی و ناخوشایند

.2- از بین رفتن تعارضات و تصمیم‌گیری صحیح در حل مسائل
3- بالابردن اعتماد به نفس و رهایی از احساس تنهایی
4- بهبود روابط خانوادگی و اجتماعی
5- تمایل به شرکت در فعالیت‌های اجتماعی و گروهی
گاهی زوجین جوان به جای همدلی، با همسر خود همدردی می نمایند. با شادی همسر خود شاد و با اندوه او غمگین می شوند و هر نوع احساس و هیجان را متقابلاً دریافت و ابراز می‌دارند. ابراز همدردی با همسر گاهی فقط قلبی و احساسی است و فرد با احساس طرف مقابل عجین می شود ولی گاهی در عمل و برای رفع مشکل و مسأله‌ی طرف مقابل او را یاری می‌رساند که ممکن است با پول یا صرف وقت این کار انجام شود. ولی در همدلی تصدیق و موافقتی صورت نمی‌گیرد و فرد، همسرش را تکیه گاهی می بیند که کاملاً شرایط روحی او را درک می‌کند. رفتاری که از روی همدلی و همدردی است مانند بیشتر رفتارها و احساسات باید قبلاً در فرد زمینه سازی شده باشد

.1) همدلی و همدردی از ویژگی‌های ذاتی انسان است و هر انسانی ناخودآگاه نسبت به هم نوع خود احساس نگرانی نموده و رفتار همدلانه و دلسوزانه از خود نشان می دهد. نمی توان ادعا نمود که فردی از این احساس دور است

.2) همدلی در برابر عمل و عکس العمل اطرافیان شکل می‌گیرد و هر چه این تجربه بیشتر باشد و تشویق شود این رفتار نیز تقویت می گردد. فردی که در روابط خانوادگی به راحتی همدلی و همدردی را آموخته است در روابط زناشویی نیز آن را به کار می‌برد

.3) همدلی و همدردی با توجه به جنسیت افراد ممکن است متفاوت باشد و معمولاً افراد همجنس رفتارهای همدلانه و دلسوزانه ی بیشتری نسبت به یکدیگر از خود نشان می‌دهند. ولی در روابط زناشویی به دلیل نزدیک بودن روابط و عمیق بودن عواطف این مهم به شکل دیگری است

.4) همدلی و همدردی بیش از حد از طرف اطرافیان، امکان سوءاستفاده را فراهم می نماید. بیان احساس بین روابط زن و شوهر باید آن قدر صمیمانه و صادقانه باشد که احتمال هیچ گونه سوء استفاده‌ای از سوی همسر وجود نداشته باشد. مخصوصاً از نظر احساسی و عاطفی که برای فرد آسیب زاست

.5) همدلی و همدردی بیان احساسات فرد و درک احساسات دیگران را آسان می‌کند.
همان طور که گفته شد صداقت و صمیمت در رفتار و بیان احساسات موجب ایجاد رابطه‌ی سالم زناشویی می‌گردد. تظاهر و رفع مسؤولیت عاطفی از طرف یکی از زوجین موجب سرکوب بیان صحیح و صریح احساسات می‌شود. همدلی و همدردی صادقانه، شاید ظاهراً ساده باشد ولی اثرات آن در بلندمدت بر روابط زناشویی پایدار است.


آدمهای موفق چطور از پس آدمهای بدذات برمیآیند؟!

آدم‌های موفق چطور از پس آدم‌های بدذات برمی‌آیند؟!

زندگی سراسر کسب تجربه است. یادگیری ترفندها و تکنیک‌ها را نباید تنها محدود به فعالیت‌های ورزشی، خرید گجت و کار با آنها بکنید، برای داشتن یک زندگی بهتر و آسوده‌تر، باید مجهز به تکنیک‌هایی بشوید.
پیش از این هم در یک پزشک، پستی نوشته بودم در مورد اینکه چطور می‌توانید از پس آدم‌های غیرمنطقی برآیید.
این پست بسیار محبوب شد و هنوز هم افراد زیادی به صورت روزانه با جستجو در گوگل به آن می‌رسند و پای آن کامنت می‌گذارند.
اما بعد از یک سال و نیم صلاح دانستم که از زاویه دیگری به قضیه نگاه کنم و طوری دیگری آن را تشریح کنم.
بعضی از آدم‌ها اصولا آدم‌های بدخیم و مسمومی هستند. تعدادی از آنها حتی خودشان از تأثیر منفی‌ای که روی آدم‌های پیرامونی‌شان می‌گذارند، آگاه نیستند، اما بقیه‌شان از ایجاد آشفتگی، به هم زدن کارهای مردم و افسرده کردن آنها، خشنود می‌شوند.
وجود یکی از این افراد در خانواده، دانشگاه و محیط کار مساوی است با ایجاد پیچیدگی‌های زیاد در روند کار، نزاع‌های بی‌مورد و بدتر از همه استرس.
ناگفته پیداست که استرس چه تأثیر منفی‌ای می‌تواند روی ما بگذارد. پژوهش‌ها نشان داده‌اند که حتی چند روز استرس، می‌تواند میزان کارایی نورون‌ها را در هیپوکامپ ما کاهش بدهد و باعث مختل شدن تفکر عقلانی و حافظه در ما بشود. استرس چند هفته‌ای می‌تواند باعث آسیب برگشت‌پذیر در دندریت‌ها شود و استرس مزمن هم می‌تواند اصلا باعث تخریب نورون‌ها شود.
استرس تهدیدی است برای موفقیت ما و در این میان آدم‌های با عملکردها و ذهنیت‌های مسموم، با ایجاد احساسات منفی در ماه می‌توانند باعث همین استرس مزمن بشوند.
برای مدیریت این افراد، باید تجربه‌ها و توانایی‌های خاصی را در خود پرورش دهید.
اگر بی‌تجربه باشید، ممکن است این روندها را در پیش بگیرید:
- عصبانی شوید و درگیر شوید: در این صورت ممکن است خودتان متهم به نداشتن ثابت روانی و کارایی شوید و کارتان عقب می‌افتد. تازه اگر ثابت شود که حق با شما بوده است، در بسیاری موارد چنان که افتد و دانی، درگیری و دعوای شما با پادرمیانی و ریش‌سفیدی کسی حل می‌شود، فرد خاطی به سر جایش برمی‌گردد و شما مجبور می‌شوید تا دوباره با او کار کنید.
- هیچ کاری نکنید و خاموش بنشینید که در این صورت فرد بدذات جری‌تر می‌شود.
- بخواهید یکی بشوید مثل خود آن فرد که در این صورت به آرمان‌ها و شخصیت خودتان توهین کرده‌اید.
اما آدم‌های باتجربه به این دام‌ها نمی افتند، یک بررسی توسط TalentSmart نشان داده است که 90 درصد آنهایی که مهارت‌های اجرایی بالا دارند، توانایی کنترل احساسات خود و رارام باقی ماندن را دارند و یکی از مهارت‌های عمده آنها حنثی کردن همین آدم‌های سمی است.
1- هرگز اجازه ندهید آدم‌های شاکی از زمین و زمان، به دامتان بیندازند
بعضی از آدم‌ها اصولا دوست دارند، افراد مؤدب و با شخصیتی را پیدا بکنند و سر آنها را با شکوه و شکایت در مورد مشکلات شخصی‌شان به درد آورند.
شما به عنوان یک آدم نیک‌نهاد ممکن است چند بار وقت بگذارید و راهنمایی‌هایی به آنها بکنید، اما هر چه که می‌گذرد متوجه می‌شوید گویی هدف آنها درد دل صرف یا گرفتن راهنمایی نیست، آنها می‌خواهند مرتب حرف بزنند و مجرایی برای دفع عقده‌های خود پیدا کنند.
بعضی از آنها که خود را آدم‌ها ناکام و بدبختی می‌دانند، از تکنیک روانی بدی استفاده می‌کنند، آنها سعی می‌کنند با القای بدبختی در ذهن دیگران، به خود بقبولانند که چون تنها بدبخت‌های عالم نیستند، نباید زیاد سخت بگیرند. برای همین در اداره، سر صحبت را با یک فرد موفق‌تر از خود باز می‌کنند و با به رخ کشیدن موفقیت‌های بعضی دیگر، سعی می‌کنند حس یأس و بیهودگی را در بالادستی خود ایجاد کنند.
آنها سعی می‌کنند، همه دستاوردهای خوب شما، همه ویژگی‌های شخصیتی تحسین‌برانگیز شما، همه مهارت‌های دست‌نیافتنی شما را حقیر نشان بدهند.
آنها از کار خود دست برنمی‌دارند، مگر آنگاه شما را به باتلاق خود بکشند و وقتی توانستند شما را در حال دست و پا زدن برای رهایی ببینند، دست می‌کشند.
هرگز تصور نکنید که قطع صحبت‌های آنها، ترک کردن اتاقتان در هنگام ورود این افراد، کاری بی‌ادبانه و گستاخانه است. اگر کسی به اتاق شما بیاید و بخواهد در نزدیک شما دو ساعت سیگار بکشد، آیا معترض او نمی‌شوید؟ پس چطور به این آدم‌ها اجازه می‌دهید که به کارشان بدهند.
اما اگر آدم کم‌رویی هستید یک تکنیک ساده برای قطع حمله آنها، قطع کردن صحبت آنها و پرسیدن این سؤال کلیدی است:
… می‌دانم که خیلی بدبختی، خودت فکر می‌کنی که چه راه چاره‌ای داری و چطور می‌خواهی مشکلت را حل کنی؟
این طوری خیلی وقت‌ها رشته افکار آنها قطع می‌شود، دست از شکوه و شکایت برمی‌دارند و رهایتان می‌کنند.
2- تکانه‌ای نباشید و احساسات خود را کنترل کنید
خشمگین شدن و دشنام دادن خیلی ساده است. اما تصور می‌کنید که به دنبال آن، افراد بدذات چه می‌کنند، آنها دقیقا دوست دارند شما به چنین ورطه‌ای بیفتید و کنترل خود را از دست بدهید.
پس به یاد داشته باشید که همیشه در یک دعوا و مجادله، فردی که کنترل خود را از دست می‌دهد، همیشه بازنده است.
اگر یکی از همکاران و یا زیردست شما، همیشه باعث کندی کار و تخریب جایگاه می‌شود، سعی کنید که با آرامش دلایلی قاطع برای ناکارایی او پیدا کنید و وقتی پرونده شخص تکمیل شد، سعی کنید که به او حمله خونسردانه‌ای کنید!
3- جواب ابلهان مسلما خاموشی است!
اگر آدم روانپریشی در خیابان یقه شما را بگیرد و ادعا کند که شخصیت مهمی است، آیا وقت می‌گذارید و برایش دلیل و برهان می‌آورید که که افکارش هذیانی است؟!
به همین صورت در محیط کار و تحصیل هم، سعی در ایجاد تفکر عقلانی و استدلال‌پذیر کردن بعضی‌ها غیرمنطقی است.
شما ممکن است آدم آرمان‌گرایی باشید و با تصور اینکه می‌توانید همه چیز را تغییر بدهید، بخواهید که شیوه عملکرد و تفکر آدم‌های بدذات را هم تغییر بدهید، اما باید بدانید که بسیاری هم هستند که اصولا اختلال شخصیت دارند، مثلا شخصیت ضداجتماعی دارند و تلاش برای اصلاح آنها آب در هاون کوبیدن است.
4- برای خود حریمی ایجاد کنید
همیشه مجبور نیستید که به صورت رو در رو با افراد مشکل‌دار کار کنید. حتی اگر این فرد، یکی از همکارهای شما در یک پروژه یا محل کار باشد، می‌توانید تعاملات خود را با وی محدود کنید و اگر لازم باشد باواسطه کاری را به او محول کنید یا از او تحویل بگیرید.
5- پشبینی‌شان کنید!
اگر به قدر کافی با یک فرد با عملکرد بدخیم سر کرده باشید و اگر به اندازه کافی باهوش باشید، می‌توانید همه رفتارها و عکس‌العمل‌ها او را پیشبینی کنید و خودتان را برای مقابله با او آماده کنید.
6- آدم‌های باتجربه نمی‌گذارند که هیچ چیز باعث محدود شدن سرخوشی و احساس خوشبختی‌شان شود
خوشبختی یک چیز کاملا درونی است و خیلی وقت‌ها هیچ ربطی به جایگاه شغلی و میزان درآمد شما ندارد.
اما در این میان خیلی از ماها از نظر روانی نیاز داریم که تأییدیه دیگران را برای احساس خوشبختی داشته باشیم. یعنی تا مطمون نشویم که چند نفر در محیط کار، خوشبختی و عملکرد ما را تأیید نمی‌کنند، حس رضایت به ما دست نمی‌دهد.
آن دسته از ما که نیازمند گرفتن این تأییدیه هستیم، همیشه نگران هستیم که پشت سر ما حرف‌هایی زده شود، گوش به زنگ می‌مانیم و سعی می‌کنیم متناسب با حرف‌هاو غیبت‌ها و انتظارات مردم، عملکرد خود را تنظیم کنیم.
اما تلاش برای همرنگ شدن با جماعت، باعث می‌شود که از آرمان‌ها و اهداف مخفی درونی خود به دور بمانیم و واقعا خوشبختی از ما فاصله بگیرد.
بنابراین باید تأکید کنم که خوشبختی و رضایت خاطر، چیزهایی درونی هستند، هیچ وقت برای حرف و حدیث‌های بیرونی، ارزشی قائل نشوید. خودتان باشید و در جهت استعدادهایتان حرکت کنید.
اگر آدمی هستید که از خواندن یک رمان یا دیدن یک فیلم خوب لذت می‌برید، اگر آدمی هستید که صرف یک شام در رستوران با اعضای خانواده یا یک خرید کوچک، شادتان می‌کند، نگذارید که حس لذت و خوشبختی شما با حرف‌های مردم فروکاسته شود.
اصولا بسیار از مردم توانایی درک لذت‌هایی به غیر از لذت‌های جسمانی را ندارند و خیلی بیهوده است که به آنها بفهمانید که خواندن، نوشتن، عاشقی بی‌دغدغه، ورزش یا اندیشه‌های خردمندانه چه لذتی دارند.
7- آدم‌های موفق عملگرا هستند و به جای تمرکز روی مشکلات، روی راه‌حل‌ها کار می‌کنند
آدم‌های بدخیم پیرامون شما، کاری جز فهرست کردن مشکلات بلد نیستند، اما این شمایید که می‌توانید با چند کار کوچک، یک تغییر واقعی در شرکت و محل کارتان ایجاد کنید. شما ممکن است نتوانید، کل مشکل را حل کنید، اما می‌توانید شرایط را قابل تحمل‌تر کنید.
8- ببخشید اما فراموش نکنید!
بخشایش به این معنی است که شما علیرغم بی‌مهری شخصی، کینه و دشمنی را از ضمیر خود پاک کنید. در روند بخشایش، بیشترین کسی که سود می‌برد، خود شمایید. چون احساس خوب بزرگ‌منشی به شما دست می‌دهد، اطرافیان شما بیشتر به شما احترام خواهند گذاشت و در عین حال از شر افکار مزاحم راحت می‌شوید.
اما بخشایش به معنی فراموشی نیست، شما باید نوع عملکرد آدم‌های پیرامونی‌تان را به یاد داشته باشید تا دوباره ضربه نخورید و مورد سوء استفاده قرار نگیرید.
9- از نشخوارهای فکری پرهیز کنید
بعضی‌ها عادت دارند که اتفاقات منفی زندگی‌شان را مرتب با خودشان مرور کنند و بی‌مهری‌ها و خیانت‌های دیگران را به یاد آورند. ولی آدم‌های با تجربه موفق یاد گرفته‌اند که به این ورطه نیفتند.
10- میزان مصرف کافئین خود را محدود کنید
زیاد محصولات دارای کافئین مثل قهوه استفاده نکنید، چون نوشیدن قهوه زیاد باعث ترشخ بیشتر آدرنالین می‌شود، آدرنالین هم هورمونی است که اصولا بدن را برای مبارزه آماده می‌کند.
بدنی هم که آماده نزاع باشد، خیی راحت واکنش نشان می‌دهد، بنابراین می‌تواند به دام آدم‌های خبیث بیفتد و گرفتار بازی آنها شود.
11- به اندازه کافی بخوابید
خواب خوب، هوشمندی شما را در کنترل احساسات تقویت می‌کند و سطح تنش را می‌کاهد.
یک خواب خوب، شما را آدم مثبت‌تر، خلاق‌تر و باهوش‌تر در مدیریت آدم‌های شرور می‌کند.
12- آدم‌های خوب پیرامون خود را شناسایی کنید و یک سیستم حمایتی برای خود درست کنید
همان طور که ممکن است آدم‌های بدذاتی در پیرامون ما باشند، آدم‌های خوبی هم پیدا می‌شوند که دنیایی از تجربه، خردمندی و مهربانی هستند، سعی کنید که آنها را شناسایی کنید و به گاه نیاز از کمک‌ها و مشاوره‌های آنها بهره ببرید.
13 – از تجارب قبلی خودتان درس بگیرید و شیوه‌های تعاملتان را ارتقا بدهید
اگر آدمی بوده‌اید که تا با حال با بی‌تجربگی مورد سوء استفاده آدم‌های خبیث دور و برتان واقع می‌شده‌اید، باید بگویم که اصولا مغز انعطاف خاص خودش را دارد، طوری که می‌توانید به تدریج تجربه کسب کنید و بهتر با این افراد مقابله کنید.
شما به تدریج یاد می‌گیرید که در مقابل هر واکنش این افراد، اتخاذ چه تکنیکی سودمندتر و عقلانی‌تر است.
مثلا یاد می‌گیرید که به جای اینکه یک جمله و طعنه آنها آرامش شما را به هم بزند، نشان بدهید که عین خیالتان نیست و با نشان دادن خونسردی و یک لبخند، نشان بدهید که حمله آنها چقدر سست و بی‌‌فایده بوده است و در نهایت به جای اینکه شما دچار تنش شوید، تنش را در خود آنها ایجاد می‌کنید.
شما به تدریج یاد می‌گیرید که از تکنیک پاسخ ندادن تکانه‌ای و ضدحمله صبورانه استفاده کنید و بهتر از همه یاد می‌گیرید چطور با بزرگی کردن و به رخ کشیدن مهارت‌های خود، افراد بدذات را منزوی کنید


کتاب مهمتر است یا نان شب؟

کتاب مهم‌‌‌‌‌تر است یا نان شب؟
یزدان منصوریان*:
بسیاری از فرهنگ‌‌‌‌‌دوستان و فرهنگ‌‌‌‌‌پژوهان کوشیده‌‌‌‌‌اند تا دلایل کمرنگی نقش کتاب و مطالعه را در زندگی ما دریابند و راه‌‌‌‌‌هایی برای بهبود وضع موجود پیشنهاد کنند. یکی از مهم‌‌‌‌‌ترین عوامل شناسایی‌‌‌‌‌شده در این میان دشواری‌‌‌‌‌های اقتصادی و گرفتاری‌های روزمر? زندگی است.  تاکنون ارمغان زندگی مدرن بیش از هر چیز بی‌‌‌‌‌قراری و شتابزدگی در زندگی بوده است که عرصه را بر بسیاری از ما چنان تنگ کرده که فرصت و فراغتی برای مطالعه باقی نگذاشته است. گویی در میان واقعیت‌‌‌‌‌های زندگی و درگیری‌‌‌‌‌هایی که هر روز با آن مواجهیم، سخن‌‌‌‌‌گفتن در مورد مطالعه در معنای عام آن و کتاب‌‌‌‌‌خواندن در معنای خاص آن، چندان جای موجهی ندارد. گویی کتاب‌‌‌‌‌خواندن فقط برای کسانی خوب است که هیچ مشکلی در زندگی ندارند و در رفاه و آسایش کامل‌‌‌‌‌اند؛ کسانی که زندگی بر وفق مرادشان است و سرنوشت همیشه با آنان مهربان بوده و همواره بهترین فرصت‌‌‌‌‌ها را در اختیارشان قرار داده است. آنان که غم نان ندارند و هم? مشکلاتشان حل شده و حالا تازه به فکر کتاب خواندن افتاده‌‌‌‌‌اند. اما آنان که از این امکانات بی‌‌‌‌‌بهره‌‌‌‌‌اند چه نیازی به مطالعه و چه مجالی برای آن دارند؟ زیرا حل مسائل واقعی زندگی و پرداخت هزینه‌‌‌‌‌های گزاف آن تاب و توانی برای کتاب‌‌‌‌‌خواندن باقی نمی‌‌‌‌‌گذارد و گفتگو دربار? مطالعه در چنین شرایطی چندان موجه به نظر نمی‌‌‌‌‌رسد. با این حال نویسنده می‌‌‌‌‌کوشد از زاویه‌‌‌‌‌ای تازه به این موضوع بنگرد و کمی این کلیش? قدیمی را واکاوی کند که آیا اگر من به نان شب محتاجم از مطالعه بی‌نیازم؟ یا کاملاً برعکس، اگر به نان شب محتاجم به مطالعه محتاج‌‌‌‌‌ترم!
برای بررسی این موضوع شاید لازم باشد ابتدا چند پیش‌‌‌‌‌فرض اولیه را مرور کنیم تا در نهایت امکان رسیدن به نتیجه‌‌‌‌‌ای روشن ممکن باشد. نخست آنکه نویسند? این یادداشت به هیچ وجه منکر پیوند عمیق میان توان اقتصادی و رفاه اجتماعی با توسع? فرهنگ مطالعه نیست، بی‌‌‌‌‌تردید هرچه جامعه از توانمندی مالی و رفاه بالاتری برخوردار باشد و هرچه کالاهای فرهنگی –از جمله کتاب و روزنامه و مجله- با بهای کمتر و در سطح گسترده‌‌‌‌‌تری عرضه شود، آنگاه امید به بهبود وضعیت مطالعه بیشتر خواهد بود. از سویی دیگر نظری? معروف «نیازهای آبراهام مزلو» نیز هنوز باطل نشده و به قوت خود باقی است. بر اساس این نظری? روان‌‌‌‌‌شناختی، نیازهای آدمی در هرمی پنج‌‌‌‌‌لایه قرار دارد که تا نیازهای لایه‌‌‌‌‌های زیرین تأمین نشوند نیازهای دیگر که در لایه‌‌‌‌‌های بالای این هرم است بروز نخواهند کرد. در قاعد? هرم مزلو نیازهای زیستی و فیزیولوژیکی قرار دارند که حیات آدمی به تأمین آن‌‌‌‌‌ها وابسته است. نیاز به هوا، آب و غذا مهم‌‌‌‌‌ترین نیازهای پایه برای هر انسان است که اگر تأمین نشود حیات آدمی به خطر می‌‌‌‌‌افتد. طبیعی است که وقتی صحبت از زنده‌‌‌‌‌بودن یا نبودن است، آنگاه صحبت از نیازهایی که در لایه‌‌‌‌‌های بالاتر هرم هستند چندان اهمیتی نخواهند داشت. لایه‌‌‌‌‌های بالاتر این هرم عبارت‌‌‌‌‌اند از: نیازهای امنیتی، عاطفی، اجتماعی و سرانجام به «خودشکوفایی». نیاز به خودشکوفایی که مجموعه‌‌‌‌‌ای از نیازهای شناختی و معرفتی است زمانی ایجاد می‌شود که فرد در شرایط زیستی، فرهنگی و اجتماعی متعادل و متناسبی باشد. به نحوی که در میان خانه و در اجتماع احساس امنیت کند. در پناه قانون، امنیت اجتماعی و شغلی داشته باشد. مورد پذیرش اطرافیانش قرار گیرد و از احترام و علاق? آنان برخوردار شود. آنگاه او در صدد تأمین نیازهای متعالی خود همچون میل به آموختن، کمک به دیگران، دلسوزی و بشردوستی خواهد بود.
حتی اگر با این نظریه نیز آشنا نباشیم به خوبی می‌‌‌‌‌دانیم تا نیازهای اولی? جسمی، روانی و عاطفی افراد تأمین نشده باشد، انتظار فرهیختگی و فرهنگ‌‌‌‌‌دوستی از آنان انتظار چندان معقولی نیست. بدیهی است که انسان تشنه و گرسنه، تاب و توانی برای مطالعه و علم‌‌‌‌‌آموزی ندارد. علاوه بر این، نمی‌‌‌‌‌توان موج گرانی انواع کالاها از جمله کالای فرهنگی را نادیده گرفت. کتاب به عنوان کالای فرهنگی –به ویژه اگر از حمایت‌‌‌‌‌های دولتی در چاپ و توزیع خود برخوردار نباشد- نسبتاً گران است و این گرانی بر میزان تقاضا برای آن تأثیر می‌‌‌‌‌گذارد. ای کاش بهای کتاب از آنچه هست کمتر بود. ای کاش کتاب ارزان و باکیفیت در دورترین نقاط کشور در اختیار همگان بود. اما به فرض قبول تمام واقعیت-هایی که به آن‌‌‌‌‌ها اشاره شد، باید تکلیف کتاب‌‌‌‌‌نخواندن من و ما با همین مقدم? مختصر معلوم شود و فقط منتظر باشیم هم? شرایط فراهم شود، آنگاه به مطالعه بپردازیم یا هنوز این بررسی ادامه دارد.
بی‌‌‌‌‌تردید بررسی این موضوع، مفصل‌‌‌‌‌تر و پیچیده‌‌‌‌‌تر از آن است که این مقدم? کوتاه بتواند از عهد? تبیین آن برآید. اما لازم بود در همین ابتدای سخن با تأکید بر دشواری‌‌‌‌‌های تولید و عرض? کالاهای فرهنگی و اشاره به هم? گرفتاری‌‌‌‌‌ها و درگیری‌‌‌‌‌های زندگی در ابتدای قرن بیست‌‌‌‌‌ویکم مراتب احترام و فروتنی خود را نسبت به باور هم? آنانی که به دلیل این مشکلات از لذت مطالعه محروم‌‌‌‌‌اند یا کمتر توفیقی در این زمینه داشته‌‌‌‌‌اند اعلام کنم. اما در ادامه باید به چند پرسش نیز پاسخ گوییم تا در نهایت مسیر بررسی این موضوع هموارتر شود.
پرسش نخست این است که با قبول هم? مسائلی که به آن‌‌‌‌‌ها اشاره شد، چه سهمی از درآمد ماهانه و سالان? هر یک از ما صرف خرید کالاهای فرهنگی –از جمله کتاب- می‌‌‌‌‌شود؟ آیا با نیمی از همان میل و رغبتی که پولمان را صرف خرید گوشی تلفن همراه می‌‌‌‌‌کنیم، وقتمان صرف انتخاب و خرید کتاب میشود؟ هرچند برای کتاب‌‌‌‌‌خواندن همواره نیاز به خرید آن نیست و کتابخان? عمومی محله یا فرهنگسراهای شهرداری کتاب‌‌‌‌‌های خوب و خواندنی کم ندارند که به ما امانت دهند. دانشجویان نیز می‌‌‌‌‌توانند از کتابخانه‌‌‌‌‌های دانشکده‌‌‌‌‌ای و مرکزی دانشگاه‌‌‌‌‌ها استفاده کنند. بنابراین شرط لازم برای کتاب‌‌‌‌‌خواندن همواره خریدن آن نیست. با این حال پرسش نخست به قوت خود باقی است که چه سهمی از درآمد هر یک از ما صرف خرید کالاهای فرهنگی می‌‌‌‌‌شود؟ آیا اساساً در فهرست خرید روزان? ما در کنار هم? کالاهای ضروری جایی برای کتاب نیز پیش‌‌‌‌‌بینی شده است؟ حتی اگر –به هر دلیل- هیچ سهمی پیش‌‌‌‌‌بینی نشده است آیا حتی فرصتی برای رفتن به کتابخانه یا حتی قدم‌‌‌‌‌زدن در مسیر کتابفروشی‌‌‌‌‌ها و دیدن ویترین آن‌‌‌‌‌ها نداریم؟ زیرا حتی ورق‌‌‌‌‌زدن کتاب‌‌‌‌‌ها و مطالع? بخش‌‌‌‌‌هایی از آن‌‌‌‌‌ها بهتر از بیگانگی کامل با کتاب است.
پرسش دوم این است که نوع گرفتاری‌‌‌‌‌ها و مشغله‌‌‌‌‌ای که ما را از مطالعه بازمی دارد از چه جنسی است؟ آیا این گرفتاری‌‌‌‌‌ها از نوع معمول و متعارف است که کم و بیش همه با آن‌‌‌‌‌ها دست به گریبان‌‌‌‌‌اند یا خدای ناخواسته دردسر ویژه‌‌‌‌‌ای است که دست سرنوشت سر راهمان قرار داده است؟ اگر این گرفتاری‌‌‌‌‌ها مثل بسیاری دیگر شامل مشکلات فراگیری همچون کمبود وقت، ترافیک و گرانی گوشت و میوه است، که این برای اکثریت ساکنان این کر? خاکی بخشی از ارمغان زندگی مدرن محسوب می‌‌‌‌‌شود و هر یک از ما ناگزیریم با کمی تلاش و تدبیر به نحوی با آن مدارا کنیم و هر یک گامی برای بهبود شرایط موجود برداریم.
به ویژه اگر بهان? کتاب‌‌‌‌‌نخواندن ما کمبود وقت و فرصت است، آیا به خاطر داریم در هفت? گذشته چند ساعت از این وقت گرانبها صرف تماشای برنامه‌‌‌‌‌هایی از تلویزیون شده که اساساً مخاطبانش ما نبوده‌‌‌‌‌ایم! یا آخرین مکالم? تلفنی ما، که چندان هم ضروری نبوده است چند دقیقه به طول انجامید؟ به راستی اگر من با کمبود وقت مواجه هستم چقدر با مهارت‌‌‌‌‌های مدیریت زمان آشنایی دارم و این مهارت را بدون مطالعه چگونه خواهم آموخت؟
اما اگر گرفتاری ما -خدای ناخواسته- از نوعی ویژه و خاص است که باید دید برای حل آن چه باید کرد و همواره کتاب خوب می‌‌‌‌‌تواند یک گزینه برای یافتن راهکاری عملی باشد. در نوعی تقسیم‌‌‌‌‌بندی عام، می‌‌‌‌‌توان این گرفتاری‌‌‌‌‌های ویژه را به دو نوع تقسیم کرد.
نوع نخست آن مشکلاتی است که بی‌‌‌‌‌اطلاعی و ناآگاهی ما در بروز آن نقش داشته است که در این صورت برای حل آن‌‌‌‌‌ها بیشتر به مطالعه محتاجیم. زیرا شاید با کمی مطالعه بتوانیم تدبیری برای رفع آن بیندیشم. شاید در کتابی، دایرة‌‌‌‌‌المعارفی، یا اثر مرجع دیگری راهکاری در این زمینه پیدا کنیم. مثلاً اگر بروز این مشکلات ناشی از عدم تفاهم ما با اطرافیان باشد، مطالع? کتاب‌‌‌‌‌های مفید در این زمینه می‌‌‌‌‌تواند توصیه‌‌‌‌‌های خوبی در اختیارمان قرار دهد تا از سد این موانع عبور کنیم.
در نوع دوم اگر به هر دلیل بر این باوریم که بروز این مشکل خاص فقط بخشی از سرنوشت بوده که باز هم مطالب کتاب خوددرمانگری کارآمد است. به ویژه مطالع? سرگذشت‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌ها، داستان‌‌‌‌‌ها و رمان‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌تواند برایمان بسیار الهام‌‌‌‌‌بخش و تسکین‌دهنده باشد. زیرا با گام‌‌‌‌‌نهادن به دنیای خیال‌‌‌‌‌انگیز قصه‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌توانیم برای مدتی از آنچه ما را احاطه کرده کمی فاصله بگیریم. همین فاصل? کوتاه، فرصت ارزشمندی برای تجدید قوای ذهنی و یافتن راهی تازه است. حتی در شکل حرفه‌‌‌‌‌ای آن «کتاب‌‌‌‌‌درمانی» می‌تواند گره‌‌‌‌‌های بسیاری را در زندگی بگشاید.
بر این اساس برخلاف آنچه تصور می‌‌‌‌‌شود که ما فقط باید وقتی مطالعه کنیم که همه چیز مهیا باشد و در عین خوشی و رفاه باشیم، اتفاقاً زمانی‌‌‌‌‌که در تنگنا و دشواری هستیم به مطالعه بیشتر نیازمندیم. زیرا مطالعه نگرش و افق دید انسان را گسترش می‌‌‌‌‌دهد و به فرار از پنج? مهیب روزمرگی کمک می‌‌‌‌‌کند. احتمالاً به همین دلیل است که گوستاو فلوبر پیشنهاد می‌‌‌‌‌کند که برای تحمل هستی، در ادبیات غرقه شویم تا عیشی مدام را تجربه کنیم. حتی اگر فرض کنیم که فقر و تنگدستی سرنوشت محتوم ماست –که البته بعید است اینچنین باشد- با این حال درویشی که اهل مطالعه است به مراتب خرسندتر و خوشنودتر از درویشی است که خود را از مطالعه محروم می‌‌‌‌‌کند. زیرا مطالعه لذت نابی است که فقط آنان که آن را چشیده‌‌‌‌‌اند می‌‌‌‌‌دانند که یک ساعت مطالع? متنی زیبا از بسیاری سرخوشی‌‌‌‌‌های معمول دیگر دلپذیرتر است. لذتی که به تنهایی می‌‌‌‌‌تواند انگیزه‌‌‌‌‌ای جدی برای استمرار در مطالعه باشد. بنابراین حتی اگر مطالعه گرهی از مشکلات ما باز نکند، دست‌‌‌‌‌کم به ما احساسی دلپذیر می‌‌‌‌‌بخشد که خود در کاستن از درد و رنجمان مؤثر خواهد بود.
همان‌‌‌‌‌طور که می‌‌‌‌‌بینید سودمندی‌‌‌‌‌های مطالعه بسیارند که به دلیل تکرار آن‌‌‌‌‌ها در متون دیگر، نویسند? این یادداشت در صدد برشمردن دوبار? آن‌‌‌‌‌ها نیست. فقط با همین تبیین مختصر می‌‌‌‌‌توان نشان داد که گرفتاری‌‌‌‌‌های زندگی و مشکلات اقتصادی چندان دلیل موجهی برای کتاب‌‌‌‌‌نخواندن نیست. ضمن آنکه چه بسیارند آدم‌‌‌‌‌های پولدار و مرفهی که از نظر توان مالی می‌‌‌‌‌توانند کتابخانه‌‌‌‌‌ای را یک جا با ساختمان و تجهیزاتش بخرند، اما حتی لحظه‌‌‌‌‌ای به فکر مطالعه نیستند. به قول محققان علوم انسانی که از روش‌‌‌‌‌های آماری در پژوهش‌‌‌‌‌های خود استفاده می‌‌‌‌‌کنند، به نظر می‌‌‌‌‌رسد رابط? معناداری میان توان اقتصادی افراد با تمایل آنان به مطالعه وجود ندارد. حتی برعکس، تجربه نشان داده است که افراد اهل فرهنگ و مطالعه اغلب جزو طبق? متوسط و کم‌‌‌‌‌درآمدند. بنابراین نمی‌‌‌‌‌توان گفت که تنها مانع در راه توسع? فرهنگ مطالعه مسائل اقتصادی است و اگر مشکلات اقتصادی حل شود همه کتابخوان و اهل مطالعه خواهند شد. زیرا هرچند بهبود وضعیت اقتصادی و رشد رفاه اجتماعی از مؤلفه‌‌‌‌‌های لازم برای رونق فعالیت‌‌‌‌‌های فرهنگی از جمله توسع? مطالعه است، اما شرط کافی نیست. باید در کنار توان مالی حتماً شور زندگی و شوق آموختن باشد تا کتابی برای خواندن گشوده شود و قلمی برای نوشتن بر کاغذ به حرکت درآید. زیرا بیش از هر چیز این شور زندگی و شوق آموختن است که هر یک از ما را به سوی کتاب و مطالعه می‌‌‌‌‌کشاند.
وجه دیگر این موضوع، تأمل در بخش نخست گزاره‌‌‌‌‌ای است که این یادداشت با آن شروع شد. به این معنا که اگر من به نان شب محتاجم شاید –و فقط شاید- خودم نیز سهمی در ایجاد این وضعیت دارم. بر این اساس اگر کمی بر مهارت‌‌‌‌‌هایم بیافزایم می-توانم راهی برای خروج از این بحران پیدا کنم و مطالعه همواره گزین? مفیدی در این زمینه است. از سویی دیگر، اگر وقتی را به مطالعه اختصاص دهم ممکن است اندیش? تازه‌‌‌‌‌ای در ذهنم شکل گیرد تا به کمک آن بتوانم پا در مسیر بهتری در زندگی بگذارم. شاید اگر عضو کتابخان? عمومی محله شوم یا به کتابخان? فرهنگسرای نزدیک خانه بروم در خلال عبور از میان قفسه‌‌‌‌‌ها کتابی سر راهم قرار گیرد و پند مفیدی از آن بیاموزم که برایم راهگشا باشد. همچنین اگر کمی مطالعه کنم می‌‌‌‌‌توانم در آموختن مهارت‌‌‌‌‌های گفتاری و نوشتاری موفق‌‌‌‌‌تر از گذشته باشم و از این رهگذر رونقی در کسب و کار امروزم که چندان پررونق نیست بدهم. مثلاً با کمک مطالعه، مهارت‌‌‌‌‌های ارتباطی مؤثری بیاموزم که برای بهبود روابط اجتماعی و تعامل با دیگران برایم سودمند باشد. علاوه بر این، اگر مطالعه را جدی بگیرم می‌‌‌‌‌توانم ادام? تحصیل دهم تا فرصت‌‌‌‌‌های شغلی جدیدی در اختیارم قرار گیرد. خلاصه اینکه شاید با کمی مطالعه اتفاق خوبی بیافتد، گرهی گشوده شود یا مسیری هموار گردد.
خوشبختانه  مطالعه ماهیتی زاینده، پویا و تجمعی دارد. به این معنا که کافی است در این راه گام نخست را برداریم تا گام‌‌‌‌‌های بعدی با سرعت و سهولت بیشتری برداشته شود. هر گام نیز از گام قبل بلندتر خواهد بود. زیرا حرکت در این مسیر، پویند? این راه را ورزیده می‌‌‌‌‌کند و به تدریج بر استواری گام‌‌‌‌‌ها افزوده می‌‌‌‌‌شود. حتی بهبود سلیق? خوانندگان نیز به استمرار در مطالعه بستگی دارد زیرا هرچه بیشتر بخوانیم انتخاب‌‌‌‌‌های بعدی ما گزیده‌‌‌‌‌تر خواهد بود. به تدریج مهارت انتخاب کتاب‌‌‌‌‌های سودمند را خواهیم آموخت و از سردرگمی برای یافتن کتاب خوب –که مشکل بسیاری از علاقمندان به مطالعه است- رها می‌‌‌‌‌شویم. آنگاه بهره‌‌‌‌‌وری ساعاتی که به مطالعه اختصاص می-دهیم فزون‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌شود و به تدریج کتابخوانی حرفه‌‌‌‌‌ای خواهیم شد. کتابخوان‌‌‌‌‌های حرفه‌ای افرادی هستند که به خوبی می‌‌‌‌‌دانند چه کتابی ارزش یک بار خواندن دارد که باید آن را از کتابخانه امانت گرفت، چه کتابی ارزش یک عمر همنشینی دارد که باید آن را خرید، و چه کتابی ارزش خواندن و خریدن ندارد که باید از کنارش گذشت.
گره پنهان دیگری که در این زمینه وجود دارد، ناشی از نوع نگرشی است که دربار? مطالعه، عمومیت نسبی دارد. نگرشی که شاید از پیامدهای ناخواست? نوع تبلیغ‌های معمول و موسوم برای مطالعه باشد. تبلیغاتی که در آن کتاب‌‌‌‌‌خواندن بیش از آنکه فعالیتی «سودمند» باشد، فقط به عنوان کاری «پسندیده» معرفی می‌‌‌‌‌شود. زیرا بسیاری از این تبلیغات بیش از آنکه دربار? فایده‌‌‌‌‌های مطالعه باشد در ستایش کتابخوانی است. گویی مطالعه فقط به این دلیل خوب است که کتاب‌‌‌‌‌خواندن کار پسندیده‌‌‌‌‌ای است. البته در پسندیده‌‌‌‌‌بودن مطالعه هیچ تردیدی نیست، اما اگر تمرکز تبلیغات برای کتاب بر فایده‌‌‌‌‌های عینی و عملی مطالعه باشد، اثربخشی آن بیشتر خواهد بود. زیرا معمولاً گرایش افراد به انجام آنچه برایشان سودمند است –و احتمالاً پاداشی نیز در پس دارد- بیش از اموری است که صرفاً خوب و پسندیده‌‌‌‌‌اند. شاید به همین دلیل باشد که وقتی به گرفتاری‌‌‌‌‌های واقعی زندگی می‌‌‌‌‌اندیشیم، آنگاه از اهمیت مطالعه به عنوان کاری که صرفاً خوب است کاسته می‌‌‌‌‌شود. در چنین شرایطی با خود می‌‌‌‌‌گوییم ما با این همه گرفتاری کجا حوصله و فرصت مطالعه داریم. بگذار دیگران داوطلب این کار خیر باشند. غافل از اینکه مطالعه بیشتر از آنکه فقط پسندیده باشد مفید است و می‌‌‌‌‌تواند گزینه‌‌‌‌‌ای برای حل دست‌‌‌‌‌کم بخشی از این مشکلات باشد.
نکت? دیگر اینکه ما نباید همچون موضوع انشاء معروف «علم بهتر است یا ثروت؟» خود را موظف به انتخاب فقط یکی از این دو گزینه کنیم. اساساً مشخص نیست چرا از ابتدا این موضوع در قالبی سیاه و سفید مطرح شده است. گویی که همواره مجبوریم فقط یکی را انتخاب کنیم و با انتخاب هر یک، دیگری را از دست خواهیم داد. چرا با طرح این موضوع ناخواسته دو راه متضاد را پیش پای دانش‌‌‌‌‌آموزان قرار می‌‌‌‌‌دهیم و آنان را به انتخاب فقط یک گزینه مجبور می‌‌‌‌‌کنیم. چرا هرگز گزین? سوم و چهارم در این زمینه مطرح نمی‌‌‌‌‌شود که با آن بتوان هر دو را داشت. مثلاً علمی که به تولید ثروت هم منجر شود یا ثروتی که پشتوان? علم باشد. اکنون همین ساختار دوگزینه‌‌‌‌‌ای دربار? «نان شب» و «مطالعه» مطرح است. به این معنا که اگر در جستجوی نان هستی دیگر فراغتی برای مطالعه نخواهی داشت و اگر اهل کتابی آنگاه گلایه‌‌‌‌‌ای از سر بی‌‌‌‌‌شام بر بالین گذاشتن نداشته باش! اما بهتر نیست که به گزین? سوم نیز بیندیشیم. گزینه‌‌‌‌‌ای که در آن جای کافی برای هر دو –هم نان و هم کتاب- باشد. شرایطی که در آن انتخاب یکی یه حذف دیگری منجر نشود. زیرا بدیهی است که نان و کتاب هر دو اهمیت دارند و فقیر و غنی باید به یک میزان از هر دو بهره‌‌‌‌‌مند باشند.

* دانشیار دانشگاه خورازمی


تاریخچه قلیان و چپق در ایران

 تاریخچه قلیان و چپق در ایران
این روزها در گوشه گوشه شهرها و در مسیر راه‌ها و در کنار زیباترین مناظر تاریخی چایخانه‌های بسیاری سر برآورده‌اند که جوانان و اصولا همه قشرهای ما با لذت و حالتی توأم با خشنودی و خلسه در آنها، قلیان استعمال می‌کنند.
دیگر نمی‌خواهم برای شما تکرار کنم که هر قلیان برابر با چند سیگارت است و چه میزان می‌تواند ریه‌های شما را تخریب کند، یا نمی‌خواهم در این مورد صحبت کنم که چرا ما ایرانی‌ها در حالی که توجهی به کتاب یا متن‌های وزین برخی نشریات کاغذی یا سایت‌ها و وبلاگ‌های آنلاین ندارین، 24 ساعته مشغول وایرال کردن لطیفه‌ها و مطالب بی‌سند و بی‌مفهوم در وایبر هستیم، نمی‌خواهم در این مورد سخن بگویم که چرا «شادی»های سالم برای ما محدود شده‌اند، اما ناهنجاری‌ها و عادات آسیب‌زا در شهرهای گناه‌آلودمان، تفریح مسلم ما شده‌اند.
در این پست می‌خواهم نگاهی داشته باشم به پیدایش و ورود قلیان و چپق به ایران:
یکی از ویژگی‌ها ما ایرانی‌ها گرفتن عادات و هنرها و فناوری‌های بیگانگان و بومی کردن آنها به سبک خودمان است، گاه در این مسیر، آنچنان نسخه‌های اصلی را تغییر داده‌ایم که شناسایی نسخه دست‌ساز ما از آنها، ممکن نیست. این عادت ما آنجا که باعث تغییر درنده‌خویی اقوام مهاجم یا ارتقای هنرهای کشورهای پیرامونی شده است، به یاری‌مان آمده است، اما افسوس که در مسیر این اصلاح، گاه عادات بد بیگانگان را با لعاب‌هایی پوسته‌‌ای و مردم‌فریبانه، برای همیشه به عاریه گرفته‌ایم.
داستان اصلی دخانیات را لابد می‌دانید:
سال 1492، کریستف کلمب بعد از کشف آمریکا، بومی‌هایی را دید که لوله‌هایی از برگ خشکی گیاهی را در دست گرفته‌اند، یک سر آن را آتش زده و سر دیگر را می‌مکند و دود آن را با هوا استنشاق می‌کنند و همراه این عمل سستی و رخوت دلپذیری به آنها دست می‌دهد. این لوله‌ها را بومیان تاباکوس می‌نامیدند. بومی‌ها توتون را در برگ‌ها ذرت می‌ریختند و استفاده می‌کردند، روش دیگر این بود که توتون را در نی یا استخوامن می‌ریختند که این شیوه بعدها الهام‌بخش ایجاد پیپ در غرب و چق در مشرق‌زمین شد.
تنباکو در بین بومیان کاربرد دارویی داشت و همزمان آنها زهری هم از تنباکو می‌گرفتند که نوک نیزه‌های خود را با آن زهرآلود می‌کردند.
در قرن 16 توتون وارد اسپانیا شد و بعد به سایر کشورهای اروپایی رسید.  در سال 1586، سر والتر رالی، پیب را به انگلستان آورد و پیپ‌کشی متعاق این معرفی، به سرعت در انگلستان اروپا و سایر اروپا گسترش پیدا کرد.

کشیدن پیپ، نخست با مخالفت کلیسا مواجه شد، اما این امر نتوانست از توسعه آن جلوگیری کند. در قرن 17 توتون وارد آسیا و مشرق‌زمین هم شد و باز در این مناطق با مخالفت‌های اولیه‌‌ای روبرو شد. مثلا سلطان مرادخان چهارم، با فتوای روحانیان، هزاران نفر را به جرم کشیدن توتون، مرتد حساب کرد و ریختن خون آنها را مباح اعلام کرد. اما این شدت عمل باعث محدودیت چپق‌کشی نشد، در نهایت توتون آزاد شد و صرفا مالیاتی بر تجارت آن بسته شد.

توتون و تنباکو در ایران

تاریخ قطعی ورود توتون و تنباکو به ایران را نمی‌توان تعیین کرد، اما گمان می‌رود که زمان دست‌اندازی پرتقالی‌ها به خلیج فارس توتون و تنباکو به ایران وارد شد.
ایرانی‌ها اما ابزارهای استعمال توتون و تنباکو را تغییر دادند و به جای پیپ، چپ‌های دسته‌بلندی درست کردند و ساخت آن را با ذوق و هنر ایرانی درهم‌آمیختند.
قلیان هم توسط ایرانی‌ها اختراع شد. قدیمی‌ترین نشان قلیان در ادبیات فارسی در یک رباعی از  اهلی شیرازی در سال 942 هجری قمری یافت شده است:
    «قلیان ز لب تو بهره‌ور می‌گردد – نی در دهن تو نیشکر می‌گردد
    بر گرد رخ تو دود تنباکو نیست – ابری‌ست که بر گرد قمر می‌گردد»
«بنا به نوشته? سیریل الگود (اگر چه وی مأخذ خود را ذکر نکرده‌است) «اولین بار ابوالفتح گیلانی (متوفی 1588) پزشک ایرانیِ دربار اکبر اول، سلطان مغول هند بود که دود تنباکو را از یک ظرف آب عبور داد تا آن را خالص‌تر و سرد نماید و از این طریق قلیان که در شبه قاره به حقّه معروف است را ابداع نمود.»
برآورد شده است که حدود سه دهه بعد از ورود پرتقالی‌ها به خلیج فارس، قلیان کشیدن در ایران رواج یافت.
اولین تصویری که از قلیان توسط هنرمندان ایرانی کشیده شد، احتمالا تصویر نشمی کماندار، کار رضا عباسی -نقاش مشهور دربار شاه عباس- است که در نیمه قرن یازده خلق شد.
در این زمان اروپایی‌ها هیچ اطلاعی از اختراع ایرانی‌ها نداشتند. تا اینکه تاورنیه و شاردن در سیاحت‌نامه‌های خود برای اولین بار خبر از آن دادند. تاورنیه بعد از شرحی مختصر در مورد ساختمان و نحوه عملکرد قلیان نوشت:
«ایرانیان زن و مرد، به طوری از جوانی عادت به کشیدن تنباکو کرده‌اند که کاسبی که باید روزی پنج شاهی خرج کند، سه شاهی آن را به مصرف تنباکو می‌رساند. می‌گویند اگر تنباکو نداشتیم، چطور ممکن بود کیف و دماغ داشته باشیم.»
شاه صفی خود چپ می‌کشید و در این زمان شغلی در دربار به نام قلیان‌دار یا چپق‌دار وجود داشت. در این زمان توتون ایران به هند صادر می‌شد.
شاردن در سیاحت‌نامه خود نوشت که ایرانی‌ها حتی در حال سواری هم قلیان می‌کشیدند و حتی در مدارس استاد و شاگرد در جین مطالعه عمیق و دقیق، قلیان‌کشی می‌کردند!
بنابراین چپق و قلیان هر دو در نیمه اول قرن دهم هجری در ایران رواج پیدا کرد.
در زمان شاه عباس، او تلاش‌هایی برای محدود کردن اسعمال قلیان انجام داد. مثلا یک بار هنگامی که در سفر به گرجستان دانست که سربازان او پول خود را صرف دخانیات می‌کنند، توتون و تنباکو را با تجاری که آنها را به اردوی او آورده بودند، یکجا سوزاند و بینی و لب سربازان خاطی را برید!
بعد از او در زمان شاه صفی هم تلاش‌هایی برای محدود کردن دخانیات شروع شد، اما مشکل این بود که درآمد حاصل از دخانیات برای دولت ایران بسیار قابل توجه شده بود، مالیات بر دخانیات اصفهان چهل هزار تومان – تبریز بیست هزار تومان و شیراز بیست هزار تومان شده بود و واقعا نمی‌شد از این درآمد هنگفت صرف‌نظر کرد.
بعد از سقوط صفویه، شاهان زندیه و قاجاریه همچنان به این بالا گرفتار بودند. شاهان قاجار در مراسم ویژه سلام، مراسم قلیان سلام داشتند. بزرگان و علما هم برای خود قلیانچی داشتند.
حالا دیگر قلیان از نظر جنس و ابعاد و تزئینات، تنوع بسیاری پیدا کرده بود، بزرگان قلیان‌هایی از طلا و نقره داشتند و روی آنها نقاشی‌های زیبایی انجام شده بود.
سال‌ها بعد با رواج سیگارت، مدتی قلیان فراموش شد و وسیله جانبی استعمال دخانیات محدود به چوپ سیگار شد  و جعبه‌های سیگار و کبریت از جنس طلا و نقره و خاتم و منبت مورد توجه اغنیا قرار گرفتند.
اما خوب دست‌کم یک دهه است که قلیان بدون محدودیت جدی، تبدیل به یک وسیله خوشگذارانی شده است و جنبه «فان» قضیه آنقدر زیاد شده است که قلیان‌کشی به یک «ارزش» مخفی عوامانه تبدیل شده است.
بد نیست بدانید:
ریشه واژه تنباکو همان طور که گفتیم از تاباکوس بومیان آمریکاست.
توتون واژه‌ای ترکی به نام دود است.
چپق هم ترکی شده واژه چوبک فارسی است.
گفته می‌شود که به ریشه قلیان در واژه غلیان -به معنی جوشش و خروش – است.


راهکارهای رهایی از تنبلی(1)

راهکار اول:
????????????
تعیین کنید که آیا شما واقعا فرد تنبلی هستید یا گاهی تنبلی فعالیت‌های شما را تحت الشعاع قرار می‌دهد.

بسیاری از افراد فعال زمانی که وقت آزادی را استراحت می‌کنند و یا پروژه‌ای برای انجام دارند که هنوز پایان نیافته است، خود را فردی تنبل تلقی می‌کنند. در فرهنگ «پرمشغله» ما انجام کاری که از آن لذت می‌برید گناه کبیره محسوب می‌شود. بنابراین همه به آسانی می‌توانند خود را متقاعد کنند که تمرکز کافی روی کار ندارند، به اندازه کافی فعالیت نمی‌کنند و سودمند نیستد. قبل از این که سعی خود را در رفع معضل تنبلی آغاز کنید رفتارهای خود را مرور کنید و مطمئن شوید مشکل شما تنبلی است.

روانشناس لئون اف سلتزر پیشنهاد داده است که واژه تنبل از واژگان جامعه مدنی حذف شود یا حداقل در توصیف شخصیت یک فرد از این واژه استفاده نشود. وی توضیح داد زمانی که فرد مشکلاتی در زمینه نظم و انضباط، انگیزه، احساس سلامتی و شادابی و … دارد پنهان کردن این معضلات در پس لغت تنبلی موجب می‌شود که تشخیص و بهبود فرد دشوارتر شود. او می‌گوید:

«تجربه من چه به عنوان یک فرد عادی و چه یک درمانگر من را به این نتیجه رسانده است که استفاده از واژه تنبلی به عنوان توضیح یک رفتار یا شخصیت انسانی بی‌فایده است. تنبل نامیدن یک فرد یا نکوهش و به واسطه این خصلت یا حتی مثلا اخراج او از کار بواسطه تنبلی تنها یک بازی کلامی و ساده‌ترین راه برای توصیف عدم علاقه یا عدم فعالیت یک فرد در حوزه‌ای خاص است. در چنین حالتی از دید من تنبلی بیشتر با فرد توصیف کننده تناسب دارد تا فرد توصیف شونده. به صورت خلاصه، از دید من این توصیف تحقیرکننده که معمولا به عنوان وضعیت پیش‌فرض یک فرد مورد استفاده قرار می‌گیرد، تا حدودی به درستی درک نشده است.»

اگر تنبلی در واقع هیاتی بی‌فایده از یک مشکل دیگر است، بهتر است شروع به شناسایی آن مشکل اصلی کنید. سعی کنید به کمک برخی نرم‌افزارهای ردیابی زمان بفهمید که وقت خود را چگونه صرف می‌کنید. یا مثلا به سادگی در یک برنامه صفحه گسترده (مثلا اکسل) به مدت یک هفته یادداشت کنید که هر ساعت خود را چگونه می‌گذرانید، زمانی که داده‌ها جمع شدند نوبت به تقسیم مشکل به دسته‌های مختلف است:

??نظم و انضباط شخصی:
اگر برنامه مشخصی دارید اما در زمان مهین شده نمی‌توانید آن را انجام دهید شاید در نظم زمانی و اولویت‌بندی کارها مشکل دارید. در این صورت راه‌حل‌هایی به شما کمک می‌کنند که شامل ترفندهایی باشند که از پرت شدن حواس شما جلوگیری کنند و یا راه‌هایی که برای تقویت اراده و تمرکز شما تاثیرگذار باشند.
??انتظارات غیرواقعی:
اگر برنامه مشخصی دارید و موفق به انجام آن شده‌اید اما هنوز احساس تنبلی می‌کنید، احتمالا بیش از حد به خودتان سخت می‌گیرید. همه ما می‌خواهیم کارها انجام شود اما فراموش نکنید که بهتر است هر از چند گاهی کمی از سرعت کارها بکاهید و کمی آرامش داشته باشید.
??انگیزه:
اگر برنامه شما خالی است یا اکثر زمان‌ها را به خواب یا تفریح می‌پردازید احتمالا مشکل انگیزه دارید. مشکل بی‌انگیزه‌گی که همه ما در بازه زمانی خاصی آن را تجربه کرده‌ایم ممکن است به این دلیل باشد که نمی‌دانیم از زندگی چه می‌خواهیم و یا شاید در حال دست‌وپنجه نرم کردن با افسردگی هستیم.
بدیهی ست که نحوه برخورد شما با تنبلی بستگی به عامل اصلی ایجاد آن دارد و برای هر فرد منحصر به خودش است. مستقل از این‌که راه‌حل خاص مورد نظر شما چیست، زمانی را صرف بررسی نقاط ضعف خود کنید و با یک برنامه روی تقویت این نقاط کار کنید.


اول عاشق شویم یا اول ازدواج کنیم؟

رابرت استرنبرگ، روان‌شناس آمریکایی، در یکی از نظریه‌های معروف خود که به نام «مثلث عشق» مشهور است، برای عشق سه رأس معرفی می‌کند که «صمیمیت»، «کشش جنسی» و «تعهد» هستند.

دکتر کاوه علوی استادیار گروه روان‌پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران در هفته نامه زندگی مثبت نوشت: نه سن و سال، نه شغل، نه علاقه‌ها و سلیقه و نه هیچ چیز دیگر! قدیم‌ترها ازدواج با این شیوه کاملا طبیعی بود و این خانواده‌ها بودند که برای فرزندان‌شان همسر انتخاب می‌کردند و به تنها چیزی که فکر نمی‌کردند، عشق و علاقه فرزندشان بود. آنها معتقد بودند علاقه بعد از ازدواج به وجود می‌آید، اما امروز بسیاری از جوان‌ها تا عاشق نشوند، به ازدواج فکر هم نمی‌کنند! واقعا کدام شیوه برای تشکیل زندگی درست‌تر است؛ شروع یک زندگی عاشقانه یا شروع زندگی به امید عاشقانه شدن؟
برای ازدواج، حتما باید عاشق بود؟

اجازه بدهید ابتدا مشخص کنیم «عشق» چیست. نمی‌خواهم وارد بحث‌های فلسفی و ادبی بشوم، اما باید توجه داشت مردم این واژه را به معناهای متفاوتی به کار می‌برند. گفته می‌شود «عشق» ریشه اوستایی دارد و به‌معنی «خواستن» است، اما در زبان عربی، به پیچک صحرایی یا نیلوفر «عَشَقه» می‌گویند، چون به درختی می‌پیچد و از آن بالا می‌رود و آنقدر رشد می‌کند تا آن گیاه را بخشکاند. می‌توان عشق را به‌شکلی ساده، دوست داشتن تعریف کرد یا آن را نوعی محبت شدید و حتی اغراق‌آمیز دانست که نشانه بی‌ثباتی خلق و اشکال در شناخت و تفکر است. پس اگر از معنای اول صحبت کنیم، عشق برای ازدواج لازم است و اگر از معنای دوم سخن بگوییم، عشق برای ازدواج مضر است: مطالعات غربی‌ها نشان داده زوج‌های متاهل یکی از تفاوت‌های اساسی خود را با افراد مجردی که یک شریک جنسی ثابت دارند، عشق بزرگ‌تر و رابطه عاشقانه متقابل یا دوطرفه می‌دانند و در رابطه عاشقانه پیش از ازدواج خود ناامیدی کمتری را احساس کرده‌اند. عشق شدیدتر لزوما با خوشحالی و رضایت بیشتر پس از ازدواج همراه نیست، اما با پایدار ماندن این رابطه مرتبط است. البته ممکن است هرچه افراد عشق بیشتری را تجربه کنند، احساس شادمانی بیشتری هم داشته باشند. پس عاشق بودن و عاشقانه زندگی کردن اثر مطلوب و شناخته‌شده‌ای بر ازدواج دارد.
عشق ضامن خوشبختی است؟

رابرت استرنبرگ، روان‌شناس آمریکایی، در یکی از نظریه‌های معروف خود که به نام «مثلث عشق» مشهور است، برای عشق سه رأس معرفی می‌کند که «صمیمیت»، «کشش جنسی» و «تعهد» هستند. هر نوع ترکیبی از این سه رأس را می‌توان یک رابطه عاشقانه دانست. به‌شکلی قراردادی، ما رابطه‌ای را که فقط صمیمیت داشته باشد (و نه کشش و تعهد)، «دوستی» ساده می‌دانیم. کشش جنسی به‌تنهایی نوعی عشق را پدید می‌آورد که معادل «شیدایی و نابخردی» است و تعهد تنها «عشق پوچ» نام دارد. پس برای ازدواج که یک رابطه طولانی‌مدت است، به چیزی بیش از یک یا دو جزء فقط نیاز داریم. «عشق‌های رمانتیک» فاقد جزء تعهد هستند و احتمالا دوام نمی‌آورند. «عشق‌های ترحم‌آمیز» جزء شهوت را ندارند و در نتیجه ممکن است در آینده با رضایت چندانی در ازدواج همراه نباشند. «عشق‌های سراب‌گونه» هم فاقد جزء صمیمیت هستند و به خواستگاری یا نامزدی عجولانه‌ای منجر می‌شود که در آنها تصور بر این است که تعهد بر پایه شور و کشش جنسی بنا خواهد شد و نیازی به صمیمیت نیست. از سوی دیگر، عشق‌های شورانگیز پیش از ازدواج ممکن است به‌جای آنکه یک رابطه صمیمانه را نشان دهند و تعهد آینده را پیشگویی کنند، نشان‌دهنده آشفتگی‌های روانی مانند اختلالات خلقی، اختلال انطباقی (برقراری یک رابطه جدید برای جبران فقدان یا ناخشنودی پیش‌آمده که در آن صمیمیت ابرازشده از سوی طرف مقابل به‌صورت اغراق‌آمیزی تصور می‌شود) و اختلالات شخصیت (مانند اختلالات شخصیت مرزی که از جمله با رفتارهای ناگهانی، فکر نشده اما زودگذر و ناپایدار مشخص می‌شود) باشند. عشقی که نمایانگر «آرمانی‌سازی» معشوق است و در آن عاشق به معشوق معنایی خداگونه می‌دهد، به احتمال بسیار با فرایند مخرب «ارزش‌زدایی» دنبال می‌شود. فرد عاشق، معشوق خود را کامل و بی‌نقص می‌داند و او را تنها کسی تصور می‌کند که قرار است بدبختی‌های زندگی را بزداید و او را به خوشبختی و سعادت برساند. با اولین اشتباه معشوق، این مقام مقدس و معصومانه از او گرفته می‌شود و معشوق گرگی دانسته می‌شود که در لباس گوسفند نمایان می‌شود و تنها هدف او تصاحب عواطف و دارایی‌های عاشق بوده است! به این معنی باید روی عشق‌های شدید پیش از ازدواج تامل کرد. من توصیه می‌کنم در چنین مواردی با یک روان‌پزشک یا روان‌شناس مجرب مشاوره شود.
«عشق» به تنهایی کافی نیست

همان‌طور که گفتم، عشق پیش از ازدواج به هیچ‌وجه سلامت ازدواج و خوشبختی زوج را تضمین نمی‌کند اما در عین حال، اگر کور و افراطی نباشد، می‌تواند به احساس شادی و رضایتمندی در ازدواج منجر شود. از طرف دیگر، ازدواج با کسی که فرد او را دوست ندارد، خطرناک است و تضمینی وجود ندارد که پس از ورود به زندگی مشترک «عاشق» همسر خود شود. ممکن است کسی به شریک زندگی خود عادت کند، اما لزوما او را دوست نخواهد داشت. از سوی دیگر، باید بدانیم برای یک ازدواج موفق عشق کافی نیست و خصوصیات متعدد دیگری مانند توافق خصوصیات شخصیتی، توانایی‌های جسمی، روانی، عقلی، مالی و شغلی، سازگاری خانواده‌ها از نظر فرهنگ، تحصیلات و طبقه اجتماعی-اقتصادی، نیازها و اهداف مشترک یا هم‌راستا و حتی تفریحات مشترک باید در نظر گرفته شود.
نه سنتی، نه مدرن!

نسل امروز باید تعادلی بین زندگی سنتی و دنیای مدرن پیدا کند و دستیابی به این تعادل گاه بسیار دشوار است. خانواده‌ها باید بدانند آنکه قرار است این زندگی مشترک جدید را تاب بیاورد و فراتر از آن، احساس خشنودی، خوشحالی و رضایت کند، فرزند آنهاست، نه خود آنها. جوانان هم باید بدانند از تجربه و صلاحدید پدران و مادران بی‌نیاز نیستند و قرار نیست به‌خاطر یک رابطه هیجانی و احساس به تمام قداست و پشتوانه خانوادگی که هویت آنها را دربردارد و تضمین‌کننده حمایت‌های آینده است، پشت کنند. متاسفانه گاهی شاهد تهدیدهای والدین یا فرزندان در مقابل یکدیگر هستیم. چنین مسائلی نتیجه‌ای جز نارضایتی هر دو طرف (هم والدین و هم فرزندان) را دربرندارد و محبت، صمیمیت و یکپارچگی خانواده را تهدید می‌کند. شاید افراد تصور کنند دلیل ندارد عاشق همسرشان باشند و همین‌که احترام و علاقه‌ای نسبی بینشان باشد، کافی خواهدبود! اما همان‌طور که عشق برای خوشبختی و رضایت از رابطه زناشویی کافی نیست، نمی‌توان امید داشت رابطه‌ای که فقط بر پایه احترام و علایق سطحی است، دوام داشته باشد. اگرچه ممکن است به‌دلیل برخی ملاحظات مانند تابوی خانوادگی، اجتماعی و سنتی طلاق یا ترس از تنها ماندن یا احساس ناتوانی در اداره زندگی به‌تنهایی و گاه به‌خاطر وجود فرزندان، چنین روابطی «تحمل» شود.
مثل دوستم خوشبخت می‌شوم؟

گاهی 2 نفر به توصیه والدین یا دوستان و اطرافیان با هم ازدواج می‌کنند؛ مثلا وقتی یک زوج با هم خوشبختند و خانم و آقا، هرکدام یک دوست صمیمی مجرد دارند، فکر می‌کنند خوب است دوستانشان هم با هم ازدواج کنند و مطمئن هستند آنها نیز با هم خوشبخت می‌شوند! حتی اگر علاقه‌ای به هم ندارند، به دو طرف اطمینان می‌دهند که بعد عاشق هم خواهند شد! اما باید 2 نفر با صرف فرصت کافی با هم آشنا شوند و به احساس خود از طرف مقابل واقف شوند. البته فراموش نشود که روابط دوره نامزدی باید با رعایت سیستم ارزشی، مذهبی و فرهنگی جامعه و خانواده باشد. بهتر است تکلیف این موضع را پیش از ازدواج روشن کرد و نه پس از آن. نباید برای شروع ازدواج به‌شکلی نامناسب تعجیل کرد و البته این به‌معنای سختگیری‌های افراطی هم نیست. در چنین مواردی مشاوره با یک روان‌پزشک یا روان‌شناس که ضمن ارزیابی خصوصیات فردی و رابطه بین دو نفر، آنها را در تصمیم‌گیری مناسب کمک کند، مفید خواهد